داستان کوتاه و آموزنده ...

ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ و به ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ .

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ چندین پزشک ﻭ ﻣﺼﺮﻑ انواع ﺩارو ها،

یکی از ﺩپزشکان معالجش  ﺑﻪﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ راﺩﺍﺩ

و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ...

مرد راهی بیمارستان شد و بعد از اجرای مقدمات لازم ، عمل جراحی انجام شد!!!

و پس از طی شدن دوران نقاهت بیمار در بیمارستان زمان ترخیص ایشان فرا رسید.

برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩند تا هزینه های جراحی را بپردازد .

ﻣﺮﺩ همین که برگ تسویه  را گرفت ؛ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ!!!!

ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتند ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ!!!

ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ .

دﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتند ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣهزینه ها ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ دریافت کنیم!!!

ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ!!!

همه ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪندﮔﻔﺖند:

ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ؟

نمیتوانی هزینه ها را ﺑﭙپرداخت نمائی؟

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ حقیقت ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ:

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ قبالﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ .

ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم!!!

ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جانمی آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم .

شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم

سخن مستانه می گویم ولی هوشیارمی گردم

گهی خندم، گهی گریم،گهی افتم گهی خیزم

مسیحادر دلم پیداومن بیمارم ی گردم...!!

شعر از حضرت مولانا‌

  • برباد رفته

دعائی برای این روزها

بیایید باهم وبحرمت اینروز دعا کنیم که:

پروردگارا:

درجمع مااگرکسی بیماراستخودش یا از خانواده اش بحق بیمارکربلا شفای عاجل عنایت بفرما

درجمع مااگرخواهری اولادی نداردبحق علی اصغر(ع)اولادسالم وصالح عنایت بفرما

دربین ماهرکس آرزوی زیارت دارددردنیا زیارت اهل بیت(ع) ودرآخرت شفاعت اهل بیت(ع)روزی اش قراربده

دربین مااگرمادری جوانی درخانه داردبحق جوانان کربلا به راه راست هدایت بفرما

بحق مسافران کربلاسفرمسافرین بی خطربگردان

دربین مااگرمادری مسافرکوچولویی درراه داره ان شاالله خودش وفرزندش رادرپناه خودت حفظ بفرما

پروردگاراهمه ی مارا از هر آنچه نازیباست و نمیپسندی دور کن و درپناه خودت حفظ بفرما

دعای خیرما،درحق دوستان ودعای خیردوستان درحق مابه آمین اجابت برسان

هرکه راماازدعای خویش فراموش کردیم یارب توازفضل وبخشش ورحمت خویش فراموش نکن

امین ای پروردگار  مهربان

دعای خیر پدر و مادر بدرقه راهتون برا همیشه

  • برباد رفته

شعری با نام کلبه زندگی

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ...

ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ

ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮشر ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ

ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد

ﺯﻧﺪﮔﯽ

آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ

ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد...

زندگی کن

ﺟﺎﻥِ ﻣﻦﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ

ﻗﺼﻪ ی ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ...

ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ

ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ...

ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ...

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ

ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣی ﮔﻴﺮﺩ...

ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ؛

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ...

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ...

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫی

************

نویسنده:ناشناس

  • برباد رفته

حتما کارتان درست است که اینگونه اند

حسادت می کنند

حرص می خورند

به جایی می رسد که چشم دیدنت را هم ندارند ...

اشتباه نکن ، این بخاطر بد بودنِ تو نیست !

مردم به چیزها و آدم های بد ، که حسودی نمی کنند !!

حتما خوب بوده ای ...

حتما کارت درست بوده ...

آنقدر خوب .. و آنقدر درست .. که خودشان را در حدّ رقابت با تو ندیده اند ...

رسم آدم ها همین است !!

برای حل و تجزیه و تحلیل که کم آوردند ؛

صورت مسئله را پاک می کنند ...

به خودت ببال ...

همیشه دور از دسترس ترین ‌و سخت ترین معادله ی زندگیشان باش ...

بگذار یاد بگیرند "لیاقت" ، هرگز با "زور" به دست نمی آید ...

خریدنی هم نیست ... !

لیاقتِ هرکس ، درونِ قلب و مغزش جای دارد !

تو درست رفته ای ...

آدم های اشتباه ؛

تابِ دیدن موفقیت دیگران را ندارند ...

راهت را ادامه بده ...

باور کن ؛

موردِ حسادت واقع شدن خیلی خوب است

  • برباد رفته

درباره انتخاب نام وبلاگ

اسم قبلی وبلاگ را نوشته های بی اعتبار گذاشته بودم!!!

بسیاری از دوستانی که برایشان احترام قائلم، نظرشان این بود که نام وبلاگ را تغییر دهم

دنبال اسم بودم که

محض اطلاع

به یادم آمد

سالها پیش هفته نامه ای را با همین نام منتشر می کردم

ممنون میشوم که درباره انتخاب اسم مرا یاری نمائید

منتظر نظرات شما هستم

  • برباد رفته

غافلگیرانه

تلخ‌ترین نوع از دست دادن، مربوط به کسانی‌ست که هیچوقت بدستشان نیاورده بودیم،

هیچ وقت نداشتیمشان،

هیچ وقت هیچ خاطره ای از آن‌ها بیاد نداریم

اما تا دلتان بخواهد بارها روبه رویمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفته‌ایم،

با هم بحث کرده‌ایم و گاهی میان همین آرزوی محال، به آغوششان پناه برده‌ایم...

کسانی که هیچ‌گاه وقتشان را برایمان خالی نکرده‌اند اما تمام زندگی‌مان پر از آن‌هاست.

آنانی که می‌دانیم دوست‌مان ندارند اما ما را جایی میان مشغله های‌شان کنار گذاشته‌اند

تا غروب جمعه‌ای، عصر دلگیری یا در یک هوای ابریِ نابهنگام کسی را داشته باشند که وقتشان را پر کند ...

تنهایی‌مان را کتمان می‌کنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان، برای هیچکس از حرکت باز نمی‌ایستد...

ما یک روز پشت همین فیلم هایی که برای خودمان بازی می‌کنیم غافلگیرانه پیر می‌شویم...

  • برباد رفته

جمله اساسی ما ایرانی ها

استراتژیک ترین جمله ایرانی‌ها:

"حالا باز خودت میدانی"

این جمله معمولا زمانی استفاده میشود که:

حسابی مخ طرف را خورده اید

دخالتهای لازم را کرده اید

رای طرف را زده اید

تصمیمش را عوض کرده اید

بدتر ،گمراهش هم کرده اید

از زندگی نا امیدش کرده اید

نکات منفی را گفته اید

انرژی منفی را داده اید

زیرآب ده نفر را زده اید

حسابی طرف را ترسانیده اید

و بالاخره می فرمائیم:

"حالا باز خودت میدانی"❗️

  • برباد رفته

(بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی درباره «شمر بن ذی‌الجوشن»)

خواندنی است

مردی که شانزده بار پای پیاده به حج رفت، امام حسین(ع) را کشت.

یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است.

از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.

این چنین کسی حالا در کربلا شمر می شود. با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود.

شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید.

حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!

این آقایی که ما صحبتش را می کنیم (شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است.

فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛

شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.

در کربلا هر روز بیست هزار نفر در فرات غسل می کردند.

غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد!!!

در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند!

برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست!

و حبیب به آن ها می گوید:

« نماز شما قبول است؟! » درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند.

ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر.

شمری که شانزده بار به مکه رفته،

جانباز امیر المومنین بود،

کسی که در کنار مولا زخمی شده بود،

چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟

این هشدار و اندرزی است برای امروز و فردای ما ...!!!

(بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی درباره «شمر بن ذی‌الجوشن»)

  • برباد رفته

بررسی یک ضرب المثل

آشی بپزم که یک وجب روغن روش باشه

ناصرالدین شاه سالی یک بار (آن هم روز اربعین) آش نذری می‌پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می‌یافت تا ثواب ببرد.

در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می دادند.

بعضی سبزی پاک می کردند.

بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند.

عده‌ای دیگ‌های بزرگ را روی اجاق می گذاشتند

و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود.

خود اعلی حضرت هم بالای ایوان می‌نشست و قلیان می کشید و از آن بالا نظاره‌گر کارها بود.

سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.

به دستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد و او می‌بایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد.

کسانی را که خیلی می‌خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می‌ریختند.

پر واضح است آن که کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد

و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده)دریافت می کرد حسابی بدبخت می شد.

به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد٬ آشپزباشی به او می گفت:

بسیار خوب! بهت حالی می کنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.

منبع:کانال تاریخی و اجتماعی

  • برباد رفته

اندکی تا کمی شوخی اما جدیست

دلم گرفته بود

خواستم کمی از تنهایی خارج شوم

آب و هوایی عوض کنم ،

گفتند عوارض خروج گران شده...!!

خواستم سوار بر ماشین زیرباران شهر

هوایی تازه کنم ،

گفتند بنزین گران شده...!!

خواستم با یارانه ام خانه ای نقلی بخرم ،

گفتند یارانه ات قطع شده ...!!

خواستم ناهاری سبک و ارزن

همان تخم مرغ را نوش جان کنم ،

گفتند همین "تخم" مرغ هم گران شده...

خواستم کمی به تماشای تلویزیون میلی بنشینم،

گفتند برق هم گران شده ...

خواستم دوش بگیرم تا لااقل سرحال شوم،

گفتند آب هم گران شده...

خواستم کمی در این سرما بخاری را بیشتر کنم ،

گفتند پول گاز گران شده...

خواستم به دنبال کاری بروم تا درآمدی باشد

تا پول برق و آب و گاز و تخم مرغ را بدهم ،

گفتند کار تمام شده...

خواستم بروم خودم را در قبر خاک کنم و راحت شوم ،

گفتند پول قبر را بده

بعدش به سلامت...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود