اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ...
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟
جواب با شما...
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده
نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده..
"صادقانه زندگی کنید"
ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم.ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
************
دکترالهی قمشه ای
هر گاه عیبی در من دیدید،به خودم خبر بدهید نه کسی دیگری را!!!
چون تغییر آن به دست من است!!!
کار اولتان باعث پیشرفت و بهبودم میشود
اما گزینه دوم غیبت و تخریب است و مرا درتاریکی نگه میدارد...
چرا موقعی که چیز منفی در کسی می بینیم، جز خودش همه را خبر میدهیم؟؟؟
جمله ای که در یک هتل نوشته بود، شگفت زده ام کرد :
"اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو و گرنه با خود ما بگو"
بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت از میانمان از بین برود!!!
نصیحت کن اما رسوا نکن!!!
سرزنش کن اما جریحه دار نکن!!!
بهشت وعده دور از دسترسی نیست اگر بی بهانه خوب باشیم!!!
زرنگى کلمه ى جالبی است:
چون بسته به اینکه براى چه کسی زرنگ باشىد معنایش متفاوت میشود!!!
غیبت پشت آدمها و بعد قسم دادن فرد شنونده براى اینکه به کسى نگوید و نهایتا استفاده از جمله ی :
جلوى خودش هم میگویم،یه نوعش هست.
یکی دیگه اینکه وضع مالیت بد نباشد اما همیشه ناله بکنى و بگوئید:
هى! بازار خراب است
تا مبادا چشم بخورى
نوع بسیار متداول این روزها این است که:
با چند نفر هم زمان در تعامل و رفت و آمد باشىد و فقط اسم هیشان را به دوست اجتماعى و خواهر و جاست فرند تغییر بدهید
یا اینکه :همیشه موقع حساب کتاب، کارت عابر بانکتان جا مانده باشد!!
اینها زرنگى هستند
اما برای آدمها
اما زرنگ واقعى کسى است که براى خدا زرنگ باشد
هر کارى میکند رضایت بالا سرى اولویتش باشد
از رشوه و پارتى و آشنا بازى مى گذرد
چون اعتقاد دارد آشنایش روی دست همه پارتى بازیهاست
که براى آدما بد نمیخواهد حتى اگر آنها آدمهاى خوبى نباشند.
مگر نه اینکه یَدُ اللهِ فوق أیدیهم؟؟( دست خدا بالاى همه دست هاست؟! )
زرنگى خوب است
اما انتخاب اینکه براىچه کسی زرنگ باشیم،
شاید راه زندگیمان را عوض کند.
هنوز هم کارهای خوب زیادی برای انجام دادن باقی مانده است..
اینکه وقتی دیگران شایعه میسازند، دهانمان را ببندیم.
اینکه بدون خصومت به انسانها لبخند بزنیم
اینکه کمبود محبت در جهان را از طریق ابراز محبت خود در زمینههای شخصیتر و کوچکتر جبران کنیم
به کارمان، ایمان بیشتری داشته باشیم؛
صبر و حوصلهی بیشتری داشته باشیم
و برای انتقام جوییهای حقیر به سراغ نقد دیگران نرویم
ای از عشق پاک من همیشه مست
من تو را آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من
زیر بارانهای اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود
راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای آسمان
بار ها در خود شکستن کار آسانی نبود
در به دست آوردنت برد باریها شده
بی قراریها شده،شب زنده داری ها شده
در به دست آوردنت پایداریها شده
با ظلم و جور روزگار،سازگاریها شده
*****************************
ترانه سرا: جهانبخش پازوکی
خواننده: اکبر گلپایگانی
ما آدمها استاد حرف زدنیم؛
دوستش نداشته باش،
دلتنگش نباش،
اینقدر در برابرش ضعیف نباش،
به عکسش آنجور نگاه نکن،
جای خالیش را پر کن...
به عمل کردنِ خودمان که میرسد؛
با دلتنگی و بغض به عکسش زل میزنیم و تند تند زیر لب حروفی شبیه حروف دوستت دارم میچینیم کنارِ هم...
از جای خالی ای که پر نشده و نمیشود با یک عکس سه در چهار که زل زده توی چشم هایمان حرف میزنیم
و قول میدهیم اینبار حرف حرفِ همان آدمِ توی عکس باشد،
به شرطی که راه رفته را برگردد
به شرطی که یک روز دیگر طعم دنیایِ بی عطر تنش و هرمِ نفس هایش را به ما نچشاند...
ما آدمها اصولا خوب حرف میزنیم،
ولی پایِ عملمان بدجور میلنگد.
ترانه:دلم تنگه
تصورهای باطل نقش زد آینده ما را
به تصویری مجازی خط کشید آیینه ما را
رفاقتها،محبتها چرا زیبا سرابی بود
گذشته لحظههای عشق ما آشفته خوابی بود
غرورم را لباست میکنم،باز التماست میکنم تا وقت دیدار
دو چشمم فرش پایت میکنم،جانم فدایت میکنم من را میازار،من را میازار
برای خندههایت بر من و بر اشک خونینم دلم تنگه
برای سر نهادنهای تو بر دوش و بالینم دلم تنگه
برای با تو بودنها دلم تنگه،نفس با تو کشیدنها دلم تنگه
شکستن های قلب پرغرورم،تحملکردن روح صبورم
شمردنهای تکرار شب و روز،غم شبتلخی و تنهایی روز
برای آن دو چشم کهربایی،که آتش زد مرا با بیوفایی
برای بوسه هنگام دیدار،وداع تلخ آن با چشم نمدار
شکسته قلب من بشکستی و از من نپرسیدی
دل بسوزنده آهم بدیدی و هرگز نترسیدی
هنوزم آسمانم را فقط تنها تو خورشیدی
کشانیدی به ویرانی مرا از غم تو پاشیدی
غرورم را لباست میکنم،باز التماست میکنم تا وقت دیدار
دو چشمم فرش پایت میکنم،جانم فدایت میکنم
من را میازار،من را میازار
*************************************
ترانه سرا و خواننده: اکبر گلپایگانی
خاطرات یک دوست:
وقتی که نوجوان بودم
یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سینما ایستاده بودیم.
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بود و به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند متصدی باجه از پدر خانواده پرسید :
چند عدد بلیط می خواهید ؟
پدر خانواده جواب داد : لطفاچهار بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.
متصدی باجه قیمت بلیط ها را اعلام کرد ؛
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید :
ببخشید ، گفتید چه قدر ؟!
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.
ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت ،
بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت درباره عکس های فیلم بودند.
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمیدانست چه باید بکنه و به بچه هایی که با آن علاقه پشت اوایستاده بودند چی بگوید.
پدرم که متوجه ماجرا شده بود دست در جیبش برد و یک اسکناس بیرون آورد و روی زمین انداخت
سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت : ببخشید آقا ، این پول از جیب شما افتاد !
مرد که متوجه موضوع شده بود ، همانطور که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت : متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود کمک پدرم را قبول کرد …
بعد از اینکه بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سینما شدند ،
من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم
و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سینمایی بود که به عمرم نرفته بودم
فهمیدم که انسان باید ثروتمند زندگی کند تا آنکه ثروتمند بمیرد....
*************
نویسنده: نامعلوم