۱۷۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

حواسمان باشد...........

حواسمان به چروک هایِ دور چشم

مادرانمان

و لرزش دست های

پدرانمان

باشد

حواسمان به ترشدن های گاه و بیگـاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد

حواسمان باشد آن ها خیلی زود پیــر می شوند

و خیلی زودتر از آنـچه فکـرش را می کنیـم

از کنارمان می رونـد....

حواسمان باشد به دلگیـریِ غروب هایِ تنهاییِ شان...

حواسمـان باشد که آن ها تمامِ عمـر حواسشان به مـا،

به آرام قد کشیدنمان،

نیاز ها و ناز هایمان بوده است....

آن ها یک روز آنقدر پیـر میشوند

که حتی اسم هایمان را هم فراموش می کنند....

حواسمان به گرانترین و بی همتا ترین عشق هایِ زندگیمان

به "بابا"

به "مامان" ها

خیلی باشـد

خیلی

لطفـا..

  • برباد رفته

عکس نوشت:دل و جان

  • برباد رفته

ما و کبریت های وجودمان

هر یک از ما،

با تعدادی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم.

اما خودمان قادر نیستیم آن کبریت‌ها را روشن کنیم.

محتاج شعله‌ی شمعی هستیم تا آن را بیفروزد،

و اکسیژنی که آن را ماندگار کند.

شمع می‌تواند پیام، کلام، موسیقی یا حتی یک صدا باشد.

اکسیژن می‌تواند نفس کسی باشد که دوستش داریم.

لحظه‌ای می‌رسد که این ترکیب شگفت، کبریت وجود ما را شعله‌ور می‌کند

و آن شعله‌ با گرمایی خوشایند، وجود ما را فرا می‌گیرد…

این آتش برافروخته، غذای روح ماست و آن را زنده نگه می‌دارد.

کبریت‌های ما،

اگر به موقع برافروخته نشوند، نم می‌کشند.

دیگر هرگز روشن نمی‌شوند.

و روحمان، از سرما و گرسنگی می‌میرد.

  • برباد رفته

متنی زیبا در باره کوه و دریا

عوارض افقی نشان آرامش‌اند

و پدیده‌های عمودی، صلابت و قرصی و محکمی.

دریا، افقی‌ست

و کوه، عمود و عماد.

دریا با همهٔ آرامش‌ش، آرامش قبل از طوفان در دلش دارد

و کوه، همیشه آبستنِ سِقط است.

مثل بهمن.

هر چه‌قدر مردن در دریا تلخ است،

کوه انگار تلخی مرگ را می‌گیرد.

جالب است؛

همین دریا و آب، مبنای ارتفاعی کوه‌هاست.

مثل «فاو» که بنچ‌مارک محاسبهٔ ارتفاعی ایران است.

انگار کن هواپیمای «آسمان» از «سانچی» پریده باشد.

*****************

نویسنده:

رجبعلی محبی

  • برباد رفته

دعائی برای آخر شب

پروردگارا!

گنج های رحمتت رابه روی مابگشا،

ومارامشمول رحمتت قرار ده

رحمتی که بعد از آن در دنیاو آخرت عذابمان ننمایی

واز فضل وسیعت مارااز روزی پاک وحلال بهرمند گردان

ومارامحتاج و نیازمند‌ وفقیر درگاه کسی غیر از خودت قرار مده

و شکر گذاری مارانسبت به خودت وفقر ونیازمان رابه خودت افزون فرما

تااز غیر تو بی نیاز و خویشتن دار باشیم!

  • برباد رفته

عکس نوشت:خدا هست

  • برباد رفته

تجربه بزرگان

در بیست سالگی یاد گرفتم:

کار خلاف فایده ای ندارد،

حتی اگر با مهارت انجام شود.

*********************

در سی سالگی پی بردم:

قدرت،

جاذبه ی مرد است

و جاذبه، قدرت زن.

********************

در چهل سالگی آموختم

رمزِ ’خوشبخت زیستن‛

در انجام کاری نیست که دوستش داریم؛

بلکه در دوست داشتنِ کاریست که انجامش می دهیم.

******************

در ۵۵ سالگی پی بردم که

تصمیمهای کوچک را باید با مغز

و تصمیمهای بزرگ را با قلب گرفت.

*******************

در۶۰ سالگی آموختم که

بدون عشق میتوان ایثار کرد

اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

*******************

در ۸۰ سالگی پی بردم که

دوست داشته شدن و محبت دیگران به انسان،

بزرگ ترین لذتِ دنیاست.

******************

در ۸۵ سالگی دریافتم که

زندگی زیباست...

باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای ؛

تحویل دهی ...

خواه با فرزندی خوب ...

خواه با باغچه ای سرسبز ...

خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی ...

و اینکه بدانی ...

حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است .

این یعنی تو موفق شده ای!

  • برباد رفته

توصیف خانه والدین

خانه ی بابا...

همان جایی هست که کلیدش را هیچکس نمیتواند از شما بگیرد،

همان جایی که چه ساعت ۳صبح بیای چه ساعت۳عصر از آمدنت خوشحال میشوند...

درش ۲۴ساعت شبانه روز برای تو باز است...

همان جایی که وقتی میگویند دلتنگ اند، واقعا دلتنگ اند...

همان جایی که وقتی سر یخچالش میروی ، هرچی میخواهی میخوری.

همان جایی که حتی اگر هوس کمیاب ترین خوراکی ها را هم بکنی برایت می آورند.

همان جایی که همه دعوایت میکنن و غر میزنند تا غذایت را تا آخر بخوری.

همون جایی که گل وگیاه هایش به طرز عجیبی رشد میکنند.

آن جا قندهایش شیرین تر است...

نمک هایش شور تر است...

پرتقال هایش مزه ی پرتقال میدهند...

غذاهایش خوشمزه تر است...

آنجا کوفته ها و کتلت ها وا نمیروند...

حتی عدس پلو با آن قیافه ی مسخره اش مزه ی بهشت میدهد...

آنجا بالشت ها نرم ترند..

پتوها گرم ترند...

آنجا خواب به عمق جان آدم میچسبد...

آنجا پر از امنیت و آرامش است...

آنجا بابا و مامان دارد...

خدایا خودت حافظشان باش

  • برباد رفته

تنهایم ، تنها

می‌پرسی تنهایی؟

تنهایم

تنها

مثلِ هواپیمایی که گیج می‌زند آن بالا

وصل نمی‌شود تماسش با برجِ مراقبت

مثلِ هواپیمایی که آماده‌ی فرود است روی اقیانوس

می‌‌پرسی تنهایی؟

تنهایم

تنها

مثلِ زنی که همه‌ی روز پشتِ فرمان است و شهرهای کوچک را می‌بیند و فکر‌ می‌کند بماند آن‌جا

زندگی کند آن‌جا

بمیرد آن‌جا.

تنهایم

تنها

مثلِ کسی که از خانه بیرون می‌زند بی‌هوا

و سردیِ شهر نفسش را می‌بُرد

مثلِ کسی که بیدار می‌شود از خواب و می‌بیند خانه خالی‌ست

مثلِ قایقی که به ساحل می‌رسد

امّاخبری از صاحبش نیست

مثلِ یخی که مانده گوشه‌ی قایق و آب شده است زیرِ آفتاب

مثلِ قایقی که می‌داند عاقبتش سوختن در آتش است

می‌پرسی تنهایی؟

**************

نویسنده:

ادرین ریچ

  • برباد رفته

داستان کوتاه:برای خندیدن

استادی با شاگردش از باغى میگذشت ..

چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.

شاگرد گفت :

گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند .

بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعدکفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ..!

استاد گفت:

چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم؛

بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین!

مقدارى پول درون آن قرار بده ..

شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.

کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش میشود

و بعد از وارسى ، پولها را دیمی بیند.

با گریه فریاد زد :

خدایا شکرت ! 

خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ..

میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم

و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همینطور اشک میریخت ..

استاد به شاگردش گفت:

همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی ..

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود