معرفی کتاب:نامه های تبعیدمیرزا نوشته : آقاخان کرمانی

میرزا عبدالحسین، معروف به میرزاآقاخان کرمانی،

(۱۲۳۲–۱۲۷۵ خورشیدی) ازشخصیت‌های سیاسی جنبش مشروطه ایران بود.

میرزا آقاخان را می‌توان در کنار فتحعلی آخوندزاده از بنیانگذاران ناسیونالیسم نوین ایرانی دانست.

او فرزند میرزا عبدالرحیم مشیزی،

از خان‌های بردسیر کرمان،

و از هواداران آیین یارسان (اهل حق) بود

و مادرش نیز نوهٔ مظفر علی شاه کرمانی بود.

وی خواندن و نوشتن را در بردسیر آموخت

و برای ادامهٔ تحصیلات راهی کرمان شد

و در آنجا فقه و اصول، حدیث و روایت، تاریخ ملل و نحل، ریاضیات، طب، نجوم، منطق، حکمت و عرفان آموخت.

معروف‌ترین استاد وی در این دوران،

ملا محمد جعفر کرمانی ملقب به شیخ العلما بود

و بارها در زمان ناصر الدین شاه به جرم بابی گری زندان شده بود.

به دلیل هم نشینی میرزا آقاخان با شیخ جعفر و شیخ احمد روحی فرزند شیخ جعفر،

وی با اندیشه‌های شیخ احمد احسائی آشنایی پیدا کردو تمایلاتی نسبت به بابیت پیدا کرد.

البته اعتقاد قلبی او ازلی بوده ‌است نه بابی.

او همچنین همانند شیخ احمد روحی داماد یحیی ازل بوده‌است

و رگه‌های اندیشه بابی در افکار او به وضوح مشهود است

گرچه همانند ازلی‌ها گرایشی شدید به اسلام گرایی داشته‌ است.

کتاب مذکور شامل سی و پنج نامه میرزا آقا خان به ملکم خان است.

همچنین نامه های مختلف او به شخصیتهای سیاسی زمانش است.

  • برباد رفته

اندکی اندیشه

واعظی بر منبر میگفت:

هر ڪه نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد،

شیطان بدان خانه درنیاید.

رندی از پای منبر برخاست و گفت:

ای شیخ شیطان در بهشت در جوار خداوند به نزد ایشان رفت و آنها را بفریفت،

چگونه میشود ڪه در خانه ما ازاسم ایشان پرهیز ڪند...؟


*************

نویسنده:
عبید زاکانی

  • برباد رفته

داستان گنجشک اشی مشی

گنجشکک اشی مشی نام مثلی ایرانی (احتمالاً با ریشه کازرونی) است که ابتدا پری زنگنه و بعد فرهاد مهراد ترانه‌ای بر اساس آن خوانده‌اند. آهنگ این کار از اسفندیار منفردزاده بود. این ترانه در فیلم گوزن‌ها اجرا شده‌است.داستان این متل سیاسی و اعتراضی بوده و در روایت‌های مختلفی منتشر شده‌است. روایت کازرونی این متل که ساخته شاعر و نویسنده کازرونیحسن حاتمی است برای چاپ به احمد شاملو سپرده می شود که با گویش تهرانی توسط احمد شاملو در سال ۱۳۴۰ منتشر شده‌است.

و اما متن ترانه:

گنجشگک اشی مشی، لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس میشی، برف میاد گوله میشی
میفتی تو حوض نقاشی
خیس میشی، گوله میشین
میفتی تو حوض نقاشی
کی میگیره فراش باشی
کی میکشه قصاب باشی
کی میپزه آشپزباشی
کی میخوره حاکم باشی
گنجشگک اشی مشی..
گنجشگک اشی مشی، لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس میشی، برف میاد گوله میشی
میفتی تو حوض نقاشی
خیس میشی، گوله میشین
میفتی تو حوض نقاشی
کی میگیره فراش باشی
کی میکشه قصاب باشی
کی میپزه آشپزباشی
کی میخوره حاکم باشی
گنجشگک اشی مشی…

درمورد این مثل ، روایت های متفاوتی را مشاهده کردیم که در اینجا چند نمونه  اصلی از آنرا بیان می کنیم:

روایت کازرونی

گنجشککی سکه پولی پیدا می‌کند و پس از آنکه با جستجوی بسیار صاحب آن را نمی‌یابد با آن ماست می‌خرد و با پیرزنی که نان می‌پزد شریک می‌شود. پیرزن به او نارو می‌زند و گنجشکک نان پیرزن را می‌برد. با چوپانی شریک می‌شود و چوپان نیز به او نارو می‌زند. گنجشکک بره چوپان را به تلافی می‌دزدد. با تازه‌دامادی شریک می‌شود و باز هم نارو می‌خورد. گنجشکک عروس وی را می‌رباید و به لوطیان می‌دهد و در عوض تمبکی از آنان می‌گیرد. گنجشکک با تمبک خویش به قصر پادشاه رفته و شکایت به او می‌برد. پادشاه به فراشان دستور می‌دهد تا او را با تیر بزنند. تیرها به وی اصابت نمی‌کنند ولی او از ترس بیهوش شده و شاه او را می‌خورد. گنجشکک که در زندان نمور و تاریک شکم پادشاه به هوش می‌آید، موفق می‌شود از آنجا فرار کرده و آبروی پادشاه را نیز نزد همه ببرد و تنبک خود را بازپس گیرد. تمبک را به نزد لوطیان برده و عروس را بازپس می‌ستاند و با او زندگی می‌کند. بخشی از داستان از زبان نگهبانان پادشاه چنین است: «گنجشکک اشی‌مشی، لب بوم ما مشین، بارون میاد خیس می‌شی، برف میاد گولّه می‌شی می‌افتی تو حوض نقاشی، می‌گیرتت فراش باشی، می‌کشتت قصاب باشی، می‌پزتت آشپزباشی، می‌خورتت حاکم‌باشی.»

روایت امروزین

گنجشکک اشی مشی از تاج شاه یاقوتی می‌دزدد تا به بچه‌هایش بدهد تا با آن بازی کنند. اما در میان راه آن را به پیرزنی می‌بخشد تا به زندگی‌اش سر و سامان بدهد. پس از آن گنجشکک به دزدی رابین هود وار جواهرات شاه و بخشش این جواهرات به مردم ادامه می‌دهد. او برای اینکه شناخته نشود هر بار خود را در حوض نقاشی به رنگی دیگر در می‌آورد.

کمی هم مثلا نقد کردن!!!!

به گفته حسن حاتمی، اشی مشی در گویش کارزونی مخفف «با شاه منشین» و به مفهوم کسی است که با شاه نمی‌نشیند و از حاکم و شاه و حکومت جانبداری نمی‌کند و طبع بالا و عزت نفس دارد.به گفته حامد هاتف داستان بار سیاسی و اعتراضی داشته و فرهاد مهراد نیز با جایگزین کردن کلمه «حاکم» به جای «حکیم» بر این بار سیاسی و اعتراضی افزوده‌است.

انتخاب یک پرنده آزاد به عنوان شخصیت اصلی داستان، رنگ به رنگ شدن و تغییر چهره او، تقابل رنگ‌هایی که گنجشکک خود را به آن می‌آمیزد (وجه مثبت رنگ‌ها) با رنگ‌های گوناگون جواهرات پادشاه (وجه منفی رنگ‌ها)، همگی از نکات برجسته داستان هستند.

منبع:

http://www.asemooni.com

  • برباد رفته

یک حرف ساده و خودمانی

به پاهای خودتان موقع راه رفتن نگاه کنید ....

دائما یکی جلو هست و یکی عقب ...

نه جلویی بخاطر جلو بودن مغرور میشود ...

نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت ...

چون میدانند شرایطشان دائما عوض میشود...

روزهای زندگی ما هم دقیقا همین حالت هستند...

دنیا دو روزهست ؛

روزی باتو ، روزی علیه تو ؛

روزی که با توهست، مغرور نشو ...

روزی که علیه تو هست، ناامید نشو ...

هر دو میگذرند

  • برباد رفته

تلنگری ساده اما دلنشین

یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟

روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست.

با تعجب گفتم :

اما این کتاب خیلی با ارزش است، 

تشکر کردم

و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم

تا سر فرصت بخوانم.

چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد،

نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست،

برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی،

من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم،

در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت :

حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟

در عشق

میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد

اما ازدواج

کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست

به حال خود رهایش میکنی ...

  • برباد رفته

قطعه ای از کتاب ژان کریستف نوشته رومن رولان

قطعه‌ای از کتاب:

این همه احتیاط در روابط با دیگران، علتهای زیادی دارد.

افراط در عیب جویی و نقد دیگران، از این علت هاست که اختلافات را روشن تر می بینند و به هراس می افتند.

اعتقاد افراطی به معنویات نیز مانع نزدیک شدن افراد به یکدیگر میشود.

و از سوی دیگر

آن احساس خاصی که آدمی را به دوست داشتن و محبت کردن به دیگران وادار می کند کمیاب است.

و البته زندگی سخت وتوانفرسا  نیز همه را از همدیگر دور میسازد و بعد از ساعتها کار و زحمت روزانه،

دیگر کسی حوصله و فرصت آن را ندارد که از دوستی با دیگران لذت ببرد.

از آن مهمتر عشق به آزادی است که در طی قرن ها رنج و پیکار بدست آمده است و آسان نباید از دست برود.

عده ای از افراد نیک نفس و پاک نیت نیز بودند که نه از روی غرور و خودخواهی،

بلکه به علت بزرگ منشی و عزت نفس،

از دیگران می بریدند

و کوشش ها و پیکارهای اجتماعی را کنار می گذاشتند

و دلایل زیادی برای این کار داشتند که بعضی درست و بعضی نادرست بود.

عده ای به علت حجب و حیا و افراط در فروتنی،

یا از جهت حال و وضعی که بدان عادت کرده بودند گوشه گیر می شدند

و عده ای نیز تصور می کردند که این گونه فعالیت ها و درگیری ها به اعتبار و وقار انسانی آنها لطمه می زند

و نمی خواستند چهره واقعی خود را به نمایش بگذارند و به اجتماع فرصت بدهند که در مورد آنها قضاوت بکنند

و این افراد را خودنما یا فرصت طلب بنامند.

در این میان بعضی از زنان نیکوکار و مردان مبارز از فعالیت های سیاسی و اجتماعی دست بر میداشتند.

زیرا می‌دیدند پاره ای از زنان و مردان نادرست بی وجدان،

در این گونه کارها پیشقدم شده اند

و نمی خواستند که دیگران آنها را در ردیف چنین افرادی بگذارند

و همه از روبرو شدن با خطر  و دسته و پنجه نرم کردن با زشتی ها و پلیدی ها واهمه داشتند.

و به هر حال این انسانهای باهوش و با استعداد حاضر نبودند آسودگی خاطرشان را از دست بدهند.

*******************

بخشی از کتاب :ژان کریستف
نوشته:رومن رولان

  • برباد رفته

تاریخچه ای کوتاه از تخته نرد

در زمان پادشاهی انوشیروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «دیورسام بزرگ» برای سنجش خرد و دانایی ایرانیان و اثبات برتری خود شطرنجی را که مهره های آن از زمرد و یاقوت سرخ بود، به همراه هدایایی نفیس به دربار ایران فرستاد و «تخت ریتوس» دانا را نیز گمارده انجام این کار ساخت.

او در نامه‌ای به پادشاه ایران نوشت:

«از آنجا که شما شاهنشاه ما هستید، دانایان شما نیز باید از دانایان ما برتر باشند. پس یا روش و شیوه بازی آنچه را که به نزد شما فرستاده‌ایم (شطرنج) بازگویید و یا پس از این ساو و باج برای ما بفرستید».

شاه ایران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هیچ یک از دانایان در این چند روز چاره و روش آن را نیافت.

تا اینکه روز چهلم بزرگمهر که جوانترین وزیر انوشیروان بود به پا خواست و گفت:

«این شطرنج را چون میدان جنگ ساخته‌اند که دو طرف با مهره های خود با هم می‌جنگند و هر کدام خرد و دوراندیشی بیشتری داشته باشد، پیروز می‌شود.»و رازهای کامل بازی شطرنج و روش چیدن مهره ها را گفت.

شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد.

پس از آن «تخت ریتوس» با بزرگمهر به بازی پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ریتوس پیروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ریتوس را به نزد خود خواند و وسیله بازی دیگری را نشان داد و گفت:

اگر شما این را پاسخ دادید ما باجگزار شما می شویم و اگر نتوانستید باید باجگزار ما باشید.» دیورسام چهل روز زمان خواست، اما هیچ یک از دانایان آن سرزمین نتوانستند «وین اردشیر» را چاره گشایی کنند و به این ترتیب شاه هندوستان پذیرفت که باجگزار ایران باشد.

این داستان با کمی اغراق در کتابهایی چون تاریخ طبری و کتاب تاریخ سیستان و در قسمتی از کتاب استاد بیرونی اشاره شده ولی جدا از اغراقاتی چون باجگیر شدن هندوها بخاطر یک بازی به ایرانی ها دور از علم به نظر می آید.البته نوشته های پیشینیان و حتی تاریخدانان هیچ گاه دور از اغراق و اغماز نبوده و نیست و اینجاست که علم باستان شناسی برای تائید و تمیز دادن این اطلاعات وارد عمل می شود.اما تائیداین نکته که این بازی نامش و شکلش و فرمش ایرانی بوده و توسط ایرانی ها اختراع شده کاملا" محرز و مشخص می باشد

  • برباد رفته

سخنی از دکتر احمد حلت

دیگران را ببخشید…

بی عقلی، تهمت ها، خیانت و بی ادبی

نشانه عدم بلوغ روحی انسان هاست.

انسان های نارس این موارد را زیاد دارند؛

شما انسانی رسیده باشید!

با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید،

و بدون اینکه از این حرفها ناراحت شوید…

از کنار این ها رد شوید …

اگر هوای دلتان ابری شد و چشمهایتان باریدند،

بگذارید این اشک ها باران رحمت و بخشش باشند...

برای انها که نمی دانند و زمین دلشان خشک شده است.

اینجاست که دل بخشنده شما چشمه جوشانی می شود.

که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است.

  • برباد رفته

عکس نوشت:بهار

  • برباد رفته

سنتی زیبا از کریمخان زند برای نوروز

بیش از ۲5۰ سال پیش "سلام نوروزی" در شیراز و نه چندان دور از تخت جمشید برگزار شد.پس از اردشیر یکم ،این چندمین بار بود که یک فرمانروا در مرکز پارس چنین مراسمی را برپا می داشت!پیش از کریمخان، عضدالدوله دیلمی این آیین ها را در شیراز برگزار کرده بود.کریمخان زند که به جای عنوان «شاه»، لقب «وکیل» برخود نهاده بود،  پس از اعلام شهر شیراز به پایتختی ایران، از سال 1761 میلادی سلام نوروزی را در عمارتی که اینک موزه پارس نامیده می شود، برگزار می کرد و سپس به دیدن مردم معمولی به کوچه و خیابان میرفت.وی در سال 1761 در ایام نوروز، از جیب خود چند نوازنده را اجیر کرده بود که در میدان های شیراز بنوازند و مردم را شاد کنند که بعداً این رسم شامل روزهای دیگر هم شد.کریمخان برای شاد کردن مردم و زدودن غمهایشان هر اقدامی را که میتوانست کرد.به نظر وی، که مورخان از اظهاراتش بیرون کشیده اند ، کریمخان «شاد بودن و شادی کردن» را حق مردم می دانست. وی برای دیدن توده ها و آگاه شدن از مشکلاتشان، حتی به قهوه خانه ها می رفت و با آنان در همانجا خوراک میخورد!...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود