خلاصه ای از کتاب جهان در تسخیر اهریمن نوشته کارل سیگن

‍قطعه ای از کتاب  
شبه‌علم با اشتباه علمی تفاوت دارد. علم، با خطا کردن و برچیدن یکایک آن‌ها شکوفا می‌شود. در همه‎ی دوره‌ها استنتاج‌های نادرست، ما را مجذوب خود می‌کند، اما این نتیجه‎گیری به‌صورت آزمایشی توجه ما را به خود جلب می‌کند. فرضیه‌ها به‌گونه‎ای طرح‎ریزی شدند که توانایی رد آن‌ها وجود دارد. مجموعه‎ای از فرضیه‌های جایگزین ارایه و با آزمایش و مشاهده سنجیده می‌شوند. علم تجربی در تاریکی گمراه‎کننده، لنگ‎لنگان در پی درک بهتر [جهان] است. البته هر زمان که یک فرضیه‌ی علمی رد می‌شد، احساسات حاکی از تعلق خاطر نیز جریحه‎دار می‌شدند. اما چنین رد و ابطال‎هایی، برای هر گونه تحقیقات علمی حیاتی به شمار می‌روند.شبه‌علم در جبهه‌ی مقابل آن است. فرضیه‌هایش اغلب بسیار دقیق طرح‎ریزی شده‌اند. بنابراین، در برابر هر آزمایشی که چشم‌اندازی از باطل بودن آن‌ها را ابراز کند، شکست‌ناپذیرند، آن‌ها حتی در اصول هم غیرقابل انکار هستند. دست‎اندرکاران این حیطه بسیار تدافعی و محتاط هستند. درمقابل بررسی‌های موشکافانه، موضع‎گیری می‌کنند. هر زمان که فرضیه‌های شبه‌علم در جذب دانشمندان با شکست مواجه شدند، نظریه‌های توطیه را برای عقب‎راندن [دانشمندان] ارایه دادند.

خلاصه ای از کتاب:

جهان در تسخیر اهریمن

نوشته:

کارل سیگن

  • برباد رفته

درسی از سنگ قبر

به تاریخ های روی سنگ قبر نگاه کنید:

فقط تاریخ تولد و تاریخ مرگ؛

آنها فقط با یک خط فاصله از هم جدا شده اند،

همین خط فاصله کوچک:

نشان دهنده تمام مدتی است که ما روی کره زمین زندگی کرده ایم.

ما فقط به اندازه یک " خط فاصله" زندگی می کنیم

و ارزش این خط کوچک را تنها کسانی می دانند که به ما عشق ورزیده اند...

آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتی که باقی می گذاریم نیست،

بلکه چگونه گذراندن این خط فاصله است.

بیایید به چرایى خلقتمان بیاندیشیم،

بیایید بیشتر یکدیگر را دوست داشته باشیم،

دیر تر عصبانی شویم،

بیشتر قدردانی کنیم،

کمتر کینه توزی کنیم،

بیشتر احترام بگذاریم،

بیشتر لبخند بزنیم

و به یاد داشته باشیم که این " خط فاصله" خیلی کوتاه است..!

  • برباد رفته

یک متن یک نگاه(لطفا بخوانید و نظراتتان را مرقوم فرمائید)

من اگر جای مهران مدیری بودم!؟

من اگر جای مهران مدیری بودم، بجای دعوت از بازیگران و هنرمندانی که اکثرا در زندگی شخصی خودشان دچار بحران طلاق شده اند و مجرد زندگی میکنند از آن کارگر بیکار شده کارخانه دعوت میکردم و می پرسیدم آیا عاشق شده اید؟عشق از زبان این کارگر فهمیدنی تر از هنرمندانی است که خودشان شکست عشقی خورده اند و توان مدیریت خانواده شان را ندارند.من اگر جای مهران مدیری بودم، بجای دعوت از هنرمندانی که فرزندانشان را در کانادا و اروپا بدنیا می آورند تا پاسپورت غیرایرانی داشته باشند، از سرمایه دار و تولیدکننده ایرانی دعوت میکردم و می پرسیدم با رکود بازار و سختی تجارت چگونه به کشورت خدمت میکنی؟من اگر جای مهران مدیری بودم به جای دعوت از این جماعت همیشه مدعی و پرتوقع که اوج دغدغه هایشان فلان فیلم سیاه در سینما یا لغو کنسرت است، از کشاورزان اصفهانی، از مردم خوزستان دعوت میکردم و می پرسیدم: آیا احساس خوشبختی میکنید عمیقا؟مهران مدیری را متفاوت از سلبریتی های دور از مردم میدانم، او از معدود هنرمندانی است که با اعتقاد قلبی برای حل مشکلات حرف میزند، اما این یک بیماری مُسری در رسانه ملی ماست که مردم آنطوری که در کف جامعه زندگی میکنند(خوب یا بد) در قاب تلویزیون دیده نمیشوند، به همین خاطر در تمامی برنامه ها برای جذب مخاطب دنبال سلبریتی ها میروند.تجربه برنامه ای مانند ماه عسل(احسان علیخانی) نشان داد بدون دعوت از سوپراستارهای کاغذی هم میتوان مردم را جذب کرد. مردم خودشان قهرمانان برنامه ها باشند تا خودشان را ببینند، در اینصورت دیگر آن شو نیست، واقعیت است، حتی در همین دورهمی میتوان با زبان طنز مردم را مهمان و سوژه اصلی برنامه کرد.

*********************************************************

توضیح مهم اینکه این نظر من نیست و من فقط منتشر کننده آن هستم

لیکن هدف از انتشار آن بحث و تبادل نظ است

خوشحال میشوم نظرات تان را بیان فرمائید

  • برباد رفته

سخنی از زنده یاد خسرو شکیبائی

ﻣﺎﻫﯽ حوض منزل ما

سعی می کرد ﯾک ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕوید!!

ﺗﺎ ﺩهانش را ﺑﺎﺯﻣﯿﮑﺮﺩ

ﺁﺏ ﻣﯿﺮﻓﺖ داخل  دهانشﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﺴﺖ حرفی بزند ...

ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ داخل ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭ ماهی را بیرون ﺁﻭﺭﺩﻡ !!!!

ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ ..

ﺩﻟﻢ نیامد ﺩﻭﺑﺎﺭﻩﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ داخل آکواریوم!!!

آنقدر ﺑﺎﻻ و ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪ تا ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ!!!
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ !!...

باخودم فکر کردم:

ﺗﺎ وقتی ﺧﻮﺍبیده ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ زمان هست تا بگذارمش داخل ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ!!!

ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎعت هست که ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ..

ﯾﻌﻨﯽ فکر می کنم ﺑﯿﺪﺍﺭﺷﺪﻩ ،وقتی ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ  داخل آکواریوم ،

ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩش را ﺯﺩﻩﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ !!!!!

ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍفمان هست..........

دوستشان ﺩﺍﺭﯾﻢ ...

دوستمان دارند ...

ﻭﻟﯽ آنها را نمی فهمیم!

ﻓﻘﻂ در ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩمان ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﺭ را ﺑﺎ آنها ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ..
*****************
 خسرو شکیبایی

  • برباد رفته

نگاهی بر وجود خاصیت نتاقض بشر

جالب ترین خصوصیت بشر "تناقض" است!

به شدت عجله داریم بزرگ شویم

و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان

تنگ میشود ..!

برای پول در آوردن خودمان را

مریض میکنیم

بعد تمام پولمان را خرج میکنیم

تا دوباره سالم شویم !

طوری زندگی میکنیم

که انگار هرگز نمی میریم

و طوری می میریم

که انگار هرگز زندگی نکرده ایم ...!

  • برباد رفته

یک نکته یک معنا.............

بی محلی میکنید تا بیشتر قدرتان را بدانند؟

فاصله میگیرید که تشنه ی بودنتان و داشتنتان بمانند؟

زنگ نمیزنید‌،جواب پیام را یکی در میان میدهید که فکر کنند آنقدر هم دست یافتنی نیستید؟

اشتباه قضیه را متوجه شدید....

بی محلی کردن شاید اولش جواب بدهد...

ولی بعد نتیجه اش دلسرد شدن است...

دلسرد شدن از شما و علاقه اش...

فاصله گرفتن شاید کمی باعث نزدیکتر شدنش باشد.

ولی بعد فاصله ای بینتان ایجاد میکند که با هیچ چیز پر نمیشود...

زنگ نزدن و جواب پیام ندادن شاید اوایل کارآمد باشد،

ولی بعد نتیجه هر یک پیامش میشود پشیمانی،میشود سرزنش کردن خودش و احساسش،

میشود پیامهای تایپ شده ولی ارسال نشده ...

هیچ رابطه ی پایداری...

هیچ عشق ماندگاری...

هیچ دوست داشتن همیشگی...

با کم محلی و فاصله گرفتن پیش‌ نرفته،

چه برسد به اینکه به سرانجام رسیده باشد....

و نتیجه اش میشود به پایان رسیدن یک رابطه...

  • برباد رفته

توضیح یک ضرب المثل ژاپنی

مردم ژاپن یک ضرب المثل بسیار جالب دارند که اساسِ توسعه کشورشان قرار گرفت :

بخاطر میخی، نعلی افتاد

بخاطر نعلی، اسبی افتاد

بخاطر اسبی، سواری افتاد

بخاطر سواری، جنگی شکست خورد

بخاطر شکستی، مملکتی نابود شد

و همه اینها بخاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود...

یادمان باشد هر کار ما، حتی کوچک، اثری بزرگ دارد که شاید در همان لحظه، نبینیم...

  • برباد رفته

فوری فوری :خبر یک استعفای بزرگ..............

با سلام به پروردگار متعال


از آنجایى که انسان های امروزى

براى فریب دادن همدیگر شایستگى بیشترى از من حقیر دارند

و بعضی سران  ممالک از اینجانب سبقت مى گیرند

و بنده باید در محضر آنها شاگردى نمایم.

و از طرف دیگر بیم آن میرود که در مواردی اینجانب را نیز فریب دهند،

لذا خواهشمندم با استعفاى بنده حقیر موافقت فرمایید.
              
        با تشکر
                
        شیطان رجیم

  • برباد رفته

داستانی از نبوغ یک ابر مرد پزشکی

زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمی‌رود.

پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند,

هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند

اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.

به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوان‌تر میشود.

تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند

که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...

پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟

حکیم میگوید:

برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم,

شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟

پدر دختر با جان و دل قبول میکند

و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد,

حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.

پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...

از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند.

شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.

حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.

دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..

خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد,

حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند.

همه متعجب میشوند، چاره ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند..

بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند.

حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.

همه دستورات مو به مو اجرا میشود،

حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..

گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود،

حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..

شاگردان برای گاو آب میریزند،

گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود,

دختر از درد جیغ میکشد..

حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند,

گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد,

حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود..

جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند,

دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.

حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.

یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود

و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.

این، افسانه یا داستان نیست,

آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است...!

  • برباد رفته

نگاهی دیگر به نوروز

جهان نـو شد
و من یک سالِ دیگر بیشتر دوستت دارم!
برای من فرقی ندارد
 نـو شدن در زمستان و ژانویه باشد
یا در فروردین و بهار!
برای من هر روزی از دوست داشتنِ تو یعنی نو شدن!
یعنی بابا نوئل داشتن و حاجی فیروز دیدن!
یعنی تو را داشتن
بوییدن
نفس کشیدن!!...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود