فقط محض خنده!!!!!

تا 18 سالگی که مدرسه کوفتی نذاشت صبحا بخوابیم

تا 28 سالگی استرس کار و پول دراوردن و آینده،

بعدش بچه دار میشیم و تا 35 سالگی هم گریه بچه نمیذاره بخوابیم،

تا 50 سالگی هم باید صبحا زود بیدار شیم بچمون رو بفرستیم مدرسه،

تا 65 سالگی هم که از درد بیماری نمیتونیم بخوابیم،

بعدشم که میمیریم

شانس ما تا بیایم بخوابیم یکی میاد پیس پیس فاتحه میخونه میزنه به سنگ

 قبرمون بیدارمون میکنه☹️

  • برباد رفته

شعرطنز: بعنوان عیدی

عجب رسمیه رسم زمونه

خونه مون عیدا پر مهمونه

می رن مهمونا از اونا فقط

آشغالِ میوه به جا می مونه !

کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟

کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !

جعبه خالی ِ شیرینی هنوز

گوشه ی طاقچه پیش گلدونه

الا مهمان نگه بر ساعتت کن

برو فکری برای عادتت کن
نشستی همچنان مشغول خوردن

بکن رحمی به جیب خالی من
نمیدانی مگر میوه گران است

گلابی نرخ آن تا کهکشان است
گز و سوهان و گردو یا که پسته

بریزی در شکم هی بسته بسته!
دگر در خانه ام چیزی ندارم

دو دستی آورم نزدت گذارم
ندیدم تا کنون این گونه مهمان

عجب غارتگری هستی به دوران
یکی از بچه هایت , بچه ام کشت

ز بس که می زند بر کله اش مشت
یکی از آن وروجک های شیطون

شده آویز پنکه عین میمون
دوتا لیوان شکسته دختر تو

شکسته استکان ها همسر تو
تو گویی زلزله آمد در اینجا

که این سان گشته وضع خانه ی ما
اگر مهمان حبیب حق تعالی ست

چرا از دست آن امروزه غوغاست!

عطرش پیچیده تا آشپزخونه

شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه

می رن مهمونا از اونا فقط

جعبه ی خالی به جا می مونه !

از بس خونه رو به هم می ریزن

آدم مثل خر تو گِل می مونه

یکی نیست بگه خداوکیلی

جای پوست پسته توی قندونه ؟!

قند نصفه ی عموجون هنوز

خیس و لهیده ته فنجونه

حالا خداییش قندش مهم نیست

کنار اون قند نصف دندونه !

می رن مهمونا از اونا فقط

نصفه ی دندون به جا می مونه !

پسته ی خندون ، بادوم شیرین

فندق در باز ، مال مهمونه

« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :

که از این آجیل، به غیر از تخمه،

واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟

  • برباد رفته

یامقلب القلوب و الابصار

  • برباد رفته

خداحافظ اسفند ماه

سفر بخیر اسفند ! کوله بارت را بستی ؟ چیزی را فراموش نکرده  باشی!

مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی !

حواست باشد همه را برداری

دِر چمدانت را محکم  ببندی!

فروردین دارد می آید! میدانی که چمدانش سبک است پر از شکوفه !

وقتی رسید میخواهم وصلشان کنم روی درخت های حیاط !

میخواهم بهار را دل انگیز کنم...

عشق را نشانش بدهم 

قدم زدن زیر باران ، آن هم دو نفره ،شانه به شانه را یادش بدهم  

به بهار بفهمانم سه ماه فصلش باید دوست داشتن باشد ، پر از روزهای خوب ، پر از قرارهای عاشقانه ...

اسفند جان بودنت کافی است وقتت تمام شده

بو کن ! بوی سمنو می آید بوی سنجد ! بوی پول های تا نخورده ی لای قرآن !

معطل نکن پستت را تحویل بده بهار پشت در است

  • برباد رفته

عکس نوشت:افعال ماضی

  • برباد رفته

کمی هم گلایه اززمانه، البته شما ببخشید

گل فروش سر کوچه می گفت:

ما بچه بودیم بابام یخ فروش بود

گاهی درآمد داشت گاهی  هم نداشت!

گاهی نونمون خشک بود گاهی چرب

شاید ماهی یکبار هم غذای آنچنانی نمیخوردیم.

نون و پنیر و سبزی گاهی نون خالی... اما چشممون گشنه نبود.

یه دایی داشتم اون زمان کارمند دولت بود .

ملک و املاک داشت و وضعش خوب بود.

مادرمون ماهی یک بار میبردمون منزل دای، زنش، زن خوبی بود!

آبگوشت مشتی بار میذاشت و همه سیر میخوردیم.

سه تا بچه هم سن و سال من داشت.

به خدا ما یک بار فکر نکردیم

باباشون وضعش توپه و بابای ما یخ فروش.

از بس مردم دار بودن، انسان بودن، خودنمایی و پز دادن تو کارشون نبود.

اونا هم میامدن خونه ما...

داییم دو سه کیلو گوشت و برنج میآورد

یواش میداد دست مادرم

و سرشو میآورد دم گوش مادرم و آهسته میگفت آبجی ناقابله .

تا مادرم میخواست تشکر کنه با چشماش اشاره میکرد که چیزی نگه .

مادرم هم ساکت میشد.

الان دیگه اینطوری نیست .

مردم دنبال لذت بردن از زندگی نیستن.

دنبال این هستن که مدام داشته هاشون رو به رخ دیگران بکشن.

دلیلشم اینه که تازه به دوران رسیده ها، زیاد شدن.

تقی به توقی خورده،

یه پول وپله ای افتاده دستشون،

دیگه نمیدونن اصالت رو نمیشه با پول سیاه خرید!!

حتی بچه ها هم، اهل دک و پز شدن.

بچه یه وجبی، به خاطر کیف و کفش

قر و فریش، همچین پزی میده به دوستاش که بیا و ببین.

اینا بچه ان ، تربیت نشدن، ننه و باباش، ملتفتش نکردن که این کار بده .

اگه همکلاسیش نداشته باشه، باید چکار کنه ؟

لابد میدونن که میره خونه، بهانه میگیره، و باباش شرمنده میشه تو روش.

قدیم اگه کسی ناهار اشکنه میپخت ،

تلیت میکرد و یه کاسه هم واسه همسایه اش می فرستاد و میگفت :

شاید بوی غذام همسایه ام رو به هوس بندازه و اونم غذا نداشته باشه.

اگه یه خانواده توی محل تلویزیون ۱۴ اینج می خرید

همه جمع می شدن توی خونه اش واسه تماشا ...

دک و پز نبود .

نهایت صفا و صداقت بود.

الان طرف پسته میخوره پوستشو  قاب میگیره!

میخواد بگه آهای مردم من وضعم خوبه ،

دیگه نمیگه شاید همسایه اش نداشته باشه و حسرت بخوره.

قدیم مردم صفا داشتن،

الان بی وفا شدن.

ربطی هم به پیشرفت علم و اینجور چیزا نداره.

این رفتارا که پیشرفت نیست اینا افت اخلاقه...

کاش دنیا مثل قدیما بود

  • برباد رفته

سخنی از پروفسور جیمز اینس مینگر

دو چیز انسان را نابود میکند:

- مشغول بودن به گذشته
- مشغول شدن به دیگران

هر کس در گذشته بماند آینده را از دست می‌دهد!
و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست می‌دهد!

بهترین انتقام در زندگی این است
که به راه خود ادامه دهید و اتفاقات بد را فراموش کنید.
به هیچکس اجازه ندهید از تماشای رنج شما لذت ببرد!
شاد بودن را سرمشق زندگی خود قرار دهید.

پروفسور جیمز اینس مینگر

  • برباد رفته

خوب است هراز چند گاهی به خود تلنگوری بزنیم

تعریف میکرد چند روزی که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبه‌روی من هر روز جر و بحث می‌کردند. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود اما شوهرش می‌خواست او همان‌جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد. در بین مناقشه این دو نفر کم‌کم متوجه شدم یک خانواده روستایی ساده بودند با ۲ بچه. تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، ۶گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود، هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می‌زد. صدای مرد خیلی بلند بود با آنکه در اتاق بیماران بسته بود اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد.

موضوع همیشگی مکالمه مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: گاو و گوسفند‌ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. ... چند روز بعد زن برای جراحی آماده شد او پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد، گفت: اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش. مرد با لحنی مطمئن حرفش را قطع کرد و گفت: اینقدر پرچانگی نکن. بعد از گذشت ۱۰ ساعت پرستاران، زن را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.

اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. روزی در راهرو قدم می‌زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم داشت می‌گفت: گاو  و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. یک باره به طور اتفاقی نگاهم به او افتاد. ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحی‌اش فروخته‌ام. برای اینکه نگــــران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.

  • برباد رفته

از تو چه پنهون..........

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود

توی این شهرقشنگ یه روزی هیچی نبود

دیوارامون گلی بود تلفن هندلی بود

کارامون هردلی بود گازمون کپسولی بود

برقمون چراغ سیمی لامپ هامونم قدیمی

قفل درها خفتی بود یخچالامون نفتی بود

هرچی بود خوش بود دلا بیخیال مشکلا

زیلوهامون شد قالی همه چی دیجیتالی

کابل، فیبر نوری شد همه چی بلوری شد

حالا چشما وا شده اشکنه پیتزا شده

حالا با اون ور آب جوونا با آب و تاب

شب و روز چت میکنند یعنی صحبت میکنند

آب نباتا قند شده پیکانا سمند شده

کوره ده ها راه دارن چوپونا همراه دارن

دل ها سنگ شده ، خوشی کمرنگ شده

از تو پنهون نمونه بدجوری

دلم برای قدیما تنگ شده

  • برباد رفته

اسب در فرهنگ ایرانی

 اسب در فرهنگ ایرانی

«اسب از ریشه «اس» به معنی دونده و تیزتک است.

زیرا اسب تیزتک ترین جانور اهلی است.

ریشه واژه سواری هم در واژه اسب است

و در اصل اسب باری بود که بر اثر تحولات زبان شناختی به مرور زمان به صورت سواری درآمد.»

اسب که آن را نمادی از نجابت و زیبایی ذکر نموده اند

یکی از پرنقش ترین و اصیل ترین حیوانات اهلی در دنیای اساطیر ایران باستان به شمار می آید.

ایرانیان باستان همان گونه که برای خود و خانواده خویش از اهورا مزدا طلب نیکی می کردند،

برای اسب خود نیز نیرومندی می خواستند.

در اوستا از اسب به عنوان یکی از برگزید ه ترین حیوانات نام برده شده

و حتی برای معالجه و نیک نگاهداری از آن نیز دستوراتی آمده است

و این نشانه ای از پاکی، اصالت و اهمیتی است که در فرهنگ ایرانی برای این حیوان قائل بودند.

اهمیت اسب در دنیای اساطیر ایران تا به آن اندازه است که هر ایزد دارای گردونه های زرین و اسب های تیزتک بود.

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود