ماهنوز بزرگ نشده ایم

خواستیم ادعای بزرگ شدن کنیم،

به  لب هایمان اجازه ی بوسه به سیگار را دادیم...

بزرگ نشدیم!

گفتیم لابد باید عاشقِ یک جنسِ مخالف شویم برای بیشتر دیده شدن...

دیده نشدیم!

با خودمان گفتیم ازدواج بهترین راهِ بزرگ شدن است،

"او" را واردِ زندگی مان کردیم...

نه میدانستیم چه میخواهیم

نه میدانست چه میخواهد...

قلب فرستادیم و تحویل گرفتیم،

زیرِ یک سقف رفتیم و با بالا رفتنِ اولین صدا فهمیدیم هنوز بزرگ نشدیم...

"گفتند" بچه دار شوید تا زندگی تان آرام بگیرد...

حالا ما،هی کش میدهیم این نسلِ سردرگرم را،

بدون آنکه بدانیم مشکل عمیق تر از این حرفاست

و

"ما هنوز بزرگ نشدیم"...!

  • برباد رفته

انسان امروزی

ما انسان هایی شدیم که نه حرمت دوست داشتن را نگه میداریم

نه خداحافظی کردن را بلدیم

وقتی کسی زیادی دوستمان داشته باشد

احساس غرور میکنیم

تبدیل به یک شخصیت مهم مملکتی میشویم و همیشه هم کار داریم

یک خط در میان جواب تماس ها را  میدهیم

جواب پیام ها را

و تا مجبور نشویم اصلا جواب نمیدهیم

عمدا انلاین هستیم ولی پی ام نمیدهیم

چون ما عادت به این که کسی دوستمان داشته باشد نداریم

ما به رابطه های یک طرفه و زخم خوردن و تنهایی عادت کردیم ...

همین وبس

  • برباد رفته

" قهر ، قهر ، تا روزِ قیامت ..."

این زیباترین دروغِ کودکی هایمان بود ...

قرار بود مثلاً دلخوریمان تا ابد کِش بیاید ،

اما با یک "ببخشید" ، سر و تهِ قضیه هم می آمد و دوباره مشغولِ بازی می شدیم ...

انگار هم نه انگار ، که قهر کرده بودیم ...

بچگی ها ، در همین سادگی و بی شیلگی هایش قشنگ بود ...

امان از این بزرگ شدن ...

امان از این قهر هایِ بی صدایِ طولانی !

حالا قهرِ مان را جار نمی زنیم ،

خیرِ سرمان مثلاً متمدن شده ایم ...

خیلی بی صدا می رویم ،

اما برای همیشه ...

اما بدونِ بازگشت ‌‌...

دلمان هم خوش است که بزرگ شده ایم !

  • برباد رفته

فاصله داریم با بچگی هایمان

کوچیک تر که بودیم بی دلیل میخندیدیم
بی بهانه گریه میکردیم
صبوری حالیمان نبود ..
بی دلیل شاد بودیم ..
شاید سنمان 2 رقمی هم نشده بود ها اما معرفتمان بی رقم بود
اما این روزها ..
بد شده ایم !
درِ کلاس معرفت را بسته ایم،
پُلمپش کرده ایم ..
برای بخشیدن دنبال دلیل میگردیم !
از بلند خندیدن هراس داریم که نکند نیمه شب گوش های همسایه را اذیت کند
از گریه کردن هم میترسیم

که نکند دشمن هایمان از دور ما را ببینه و از ته دل شادی کنند
ما آدم ها این روزها
عجیب از بچگی هایمان،  فاصله گرفته ایم

  • برباد رفته

شعررفتار من عادیست قیصر امین پور

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور میگوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری
اما
من مثل هرروزم
با آن نشانی های ساده
 با همان امضا، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس میکنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
-از تو چه پنهان-
با سنگ ها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیداً بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
ازجمله دیشب هم
دیگرتر از شب های بی رحمانه دیگر بود
من کاملاً تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب هایم را اتو کردم
تنها حدود هفت فرسخ در اتاقم راه رفتم
با کفش هایم گفت و گو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه ها
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاس های آسمان
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابر ها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب هایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابر های ترد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال های پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگر
تعداد مو های سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده
حال و هوای دیگری در دل
ندارم

  • برباد رفته

عکس نوشت:بیداد

  • برباد رفته

دیکته امروز فرزندان ما !

سر سطر بنویس.

پسران کراک وتریاک

دختران شیشه و هرزه.

مادران دق مرگ .

پدران می دوند برای نان.

بنویس

بابا نای نان دادن ندارد، بابا کار ندارد.

بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد.

بنویس .

آن بچه سرطان دارد.

هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است

. خانه آنها پایین شهر است .

اشک چشمهای مادرش مروارید دارد .

بنویس.

تلاش بی ثمر.

صاحب خانه بابا را جواب کرد.

حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود.

بابا پول قبض آب ندارد.

بنویس.

نماز قضا دارد اما سفره ما غذا ندارد.

بنویس.

اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند

اما سقف خانه ما چکه میکند.

بنویس.

پسر همسایه ما از گرسنگی مرد اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند.

بنویس.

دختر همسایه دکتر است

او کمر درد مردان را خوب میکند و مردان به او پول میدهند تا پدرش گدایی نکند.

بنویس.

زندگیمان سخت ، آسان میگذرد.

بنویس...

  • برباد رفته

زندگی کوتاهست

با خواهرت شوخی کن،

ماچش کن، بغلش کن،

حمایتش کن واحترامش رو حفظ کن.

داداشتو محکم بزن به سَر شونش وبگو مخلصیم ،

هواشو داشته باش خصوصا وقتی تنهاست وکمک نیاز داره .

مامانتو کاری کن پیش دوستاش پُزتو بده، کیف کنه از داشتنت ،

واسش هدیه بخر ، ازش بخواه دعات کنه ،وگاهی یواشکی پاهاشو ببوس

باباتو
بغل کن، چاییشو بده دستش، بگو برات از تجربه هاش بگه،

بشین پای حرفش وخاطره هاش ،گاهی هم دستاش رو ببوس .

دوستت
اگه تنهاست، اگه غم داره تو دلش ،اگه مشکلی داره،

تو هواشو داشته باش و تنهاش نذار...

همسرت
رو بغل کن

بهش بگو چقدر دوستش داری،

اگه از دستش دلگیری به این فکر کن که اون توی تمام آدمای دنیا تو رو برای ادامه زندگی انتخاب کرده،
پس ببوسش ، ازش تشکر کن و بهش وفادار باش.

باور کنیم
روزی هــــــــــــــزار بار میمیره، کسی که فکر میکنه برای کسی مهم نیست...

هوایِ هم رو داشته باشیم ..
حتما بهـــــــــــتر میشه ...
شاید یه روز دیگه وقت نباشه ...
شاید ما نباشیم
شاید اون نباشه...
و دیدنش آرزومون بشه‌...
وقت کمه.

زندگی کوتاست

  • برباد رفته

شعری از اعظم سعادتمند

به دنبال کسی در این خیابانها نمی گردم

فقط این قدر می دانم که دراین شهر ولگردم

دلم راضی نشد از خواب خوش بیدارشان سازم

اگر هرگز به دنیا کودکانم را نیاوردم

زمانی فکر می کردم یکی از فیلسوفانم

چه کار خنده داری می نشستم فکر می کردم

چه باید کرد با یک روح سرماخورده در باران

چقدر از زندگی از عشق حتی شعر دلسردم

برایم نسخه ای با سادگی از دود می پیچی

که بهتر می شود با آتش سیگار سردردم!

که گفتی می توانی پا به پایم دربه در باشی!

ولی من با کسی غیر از خودم دیگر نمی گردم

  • برباد رفته

در سوگ مادر

برای من
تا وقتی
مادرم بود
زمین  زیباتر ازآسمان بود !
و  آسمان
نه در آغاز روز
با آن طلوع دلفریب خورشیدش
ونه در پایان روز
با سکوت دل انگیز شبش
هیچ گاه  
هیچ گاه
نتوانست بر زمین فخر بفروشد
اما ....اما
ازروزی که مادرم
به آسمانها  پر کشید
آسمان
هر روز
روزی هزار بار
زیباییش را
به رخ زمین می کشد
اما
من که می دانم
راز زیبایی آسمان در چیست !!!
می دانم
آسمان
زیباییش را مدیون مادرم است

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود