پاسخ فرهاد سلمانپور ظهیر زندانی سیاسی سابق به فراخوان احمدینژاد؛ مثل شما مانند آن دزدی است که در میان مردم فریاد «آهای دزد» را سر میدهد!
🆔@Sedaiemardom
جناب آقای دکتر محمود احمدینژاد، اخیرا جنابعالی فراخوانی را منتشر کرده و از تمامی کسانی که توسط دستگاه قضایی جمهوری اسلامی مورد ظلم قرار گرفتهاند، درخواست کردهاید تا اسناد و مدارک خود را به منظور تظلمخواهی! به دفتر جنابعالی ارسال نمایند! و اینجانب با توجه به اینکه سالیان مدیدی کارمندتان بوده و با جنابعالی چه در شهرداری تهران و چه در نهاد ریاست جمهوری (ساختمان کوثر) کار کردهام و با توجه به شناختی که از فکر و اهداف جنابعالی دارم و نیز با فلش بک زدن و مرور خاطراتی که با جنابعالی از آن دوران دارم، خود را مجاب دیدم که چند خطی از باب یادآوری برایتان بنویسم!
شاید مردم عادی از بسیاری از رفتارهای جنابعالی به خوبی باخبر نباشند، اما افرادی چون بنده که از نزدیک با جنابعالی کار کرده و خاطرات فراوانی از عملکرد و حتی ادبیات واقعیتان دارم، به هنگام شنیدن چنین اخباری از ناحیه جنابعالی، نمیدانم برای مضحک بودن چنین لباسی که بر قامت شما دوخته نشده است، بخندم یا برای خواب جدیدی که با سیاست پوپولیستی، برای این مردم ستم کشیده دیدهاید، گریه کنم...
جناب دکتر احمدینژاد! مردم عادی از آن سال سیاه ۸۸ فقط یک نمونه از الفاظ به کار برده شده توسط جنابعالی نظیر «خس و خاشاک» را به یاد میآورند، اما خاطرتان هست که در مسجد سلمان فارسی نهاد ریاست جمهوری و در سخنرانیهای بعد از نماز چه الفاظ و کلماتی را به جوانانی که در کف خیابانها به ناحق کشته شده بودند نسبت میدادید؟ که البته بنده به لحاظ شعلهور نکردن آتش دل خانوادههای شهدا از تکرار آن الفاظ خودداری میکنم.
خاطرتان نرفته است که در آن بحبوحه سیاه بهار و تابستان ۸۸، دادستان وقت تهران «سعید مرتضوی» و رییس سازمان اطلاعات سپاه «حسین طائب» و فرمانده وقت ناجا «احمدی مقدم» و سردار مدافع اسد (حسین همدانی) و... بیشتر از آنچه در دفاتر و سازمانهای خود حضور داشته باشند، در اتاق کار جنابعالی آنقدر حاضر بودند که خودتان بارها از آنان به طنز با عنوان هیات دولت دوم یاد میکردید! و دائما در حال نقشهکشی برای سرکوب ملتی بودید که تنها سِلاحشان راهپیمایی سکوت بود؟!
آقای دکتر احمدی نژاد! آیا بخاطر دارید که دادمادتان آقای مهدی خورشیدی را مامور خرید ۲۵۰۰ دستگاه موتور سیکلت از محل بودجه نهاد ریاست جمهوری کردید و آنها را به معاونت اطلاعات قرارگاه ثارالله و اطلاعات ناجا اهدا نمودید تا با نصب جعبههایی بر روی موتور سیکلتها با نوشتهای تحت عنوان «رستورانهای زنجیرهای بوف» (البته با هماهنگی مالک آن مجموعه که سردار مصلحنیا میباشند) عوامل اطلاعات بتوانند بدون اینکه مردم به آنها مظنون شوند، به میان مردم و معترضین رفته و از آنها بوسیله دوربینهایی که داخل جعبه به اصطلاح پیک موتوری نصب شده بود به جهت شناسایی و برآورد صحیح از معترضین و سرکوب بهتر، عکس و فیلم تهیه کنند؟!
آیا خاطرتان هست که بنده به دلیل افشای اسنادی در رابطه با گزارش دبیر شورایعالی وقت امنیت ملی (سعید جلیلی) به جنابعالی درباره استعداد نیروهای سرکوب کننده معترضین و نحوه سرکوب و آرایش نظامی نیروهای عمل کننده کلیه یگانهای نظامی و انتظامی که بنده از آنها تصویر تهیه کرده و در اختیار دادگاههای بین المللی کیفری قرار داده بودم، با اعلام شکایت حراست نهاد ریاست جمهوری بازداشت شده و بدلیل فشارهایی که حراست و معاونت حقوقی تحت امرتان از طریق سعید مرتضوی به بازپرس پرونده اعمال میکردید، حتی با وجود اتمام بازجوییهایم، قریب به ۱۷ ماه در سلولهای انفرادی و در زیر شکنجههای جسمی و روحی قرار داشتم و سوابق نامه نگاریها و اعمال نفوذهای قضایی حراست تحت امرتان به قاضی صلواتی جهت اعمال اشد مجازات، هنوز در پروندهام موجود میباشد که در آن زمان منجر به محکومیت سنگین ۲۶ سال حبس و ۲۰ سال تبعید گردید؛ حال جنابعالی با چنین اعمالی که تنها گوشهای از آن را برایتان بازگو کردم، خود را پرچمدار مبارزه با فساد قضایی کردهاید؟ به راستی اینبار چه نقشه شومی در سر میپرورانید؟ آن زمان که ادعای آوردن پول نفت بر سر سفره مردم را داشتید، نه تنها که از پول نفت خبری نشد، بلکه فرزندان مردم را نیز از سر سفرههایشان برداشتید و به سینه قبرستانها فرستادید! حال چه نقشهای کشیدهاید؟ من جنابعالی را خوب میشناسم و خوب که فکر میکنم، مَثَل شما در راه عدالت خواهی و مبارزه با فساد قضایی، همانند مَثَل آن دزدی است که در میان مردم میدوید و فریاد «آهای دزد» سر میداد.
بنشینید رو به رویِ پدرتان ،
دستانش را در دست بگیرید ،
تا می توانید در چَشمانَش غرق شوید ..
بشمارید دانه دانه خط ها و چروک هایِ زیرِ چَشمهایَش را ..
دست بکشید رویِ صورتش ،
ریشَش را لمس کنید ..
ببوسیدَش تا زِبریِ تَه ریشَش را رویِ لبهایتان حس کنید ..
مُدام با او عکس بگیرید ،
حتی اگر گلایه کند که از عکس گرِفتَنِتان خسته شده ،
هرچه میتوانید عکس بگیرید تا از تمامِ لحظه هایِ بودنش خاطره بسازید..
خودتان را در آغوشَش بیاندازید
و نفس بکشید لحظه لحظه ی
حُضورَش در زندگیتان را ..
و بعد دستانتان را رو به خدا بلند کنید
و شُکر کنید تمامِ لحظه ها و روزهایِ بودنَش را ..
ماهایی که پدر از دست داده ایم ،
خیلی خوب میفهمیم حسرتِ یک لحظه کنارِ پدر نشستن و غرق در چشمانَش شدن را ..
حسرتِ یک بار هم شده بوسیدنِ
دست هایِ زحمتکشَش را ..
حسرتِ شنیدنِ صدایِ مردانه اش را ،
دیدنِ کفش هایِ مَردانه اش
در ورودیِ خانه ،
شنیدنِ یک بار صدایِ کلید اَنداختنِ پدر بر قُفلِ در ..
قدر بدانید بودنِشان را ،
جشن بگیرید حُضورشان را ،
همین روزها ،
همین عیدِ زیبا ،
همین بهانه ی قشنگ که نامگذاری شده به روزِ پدر ،
همین را غنیمت بدانید ،
بلند شوید و بروید و بوسه بارانَش کنید و قُربان صدقه اش بروید ،
به شانه هایِ مردانه اش تکیه دهید ،
و برایِ تمامِ نفس هایش خدا را هزار بار شکر کنید ...
خدا کند یه اتفاق خوب بیافتد وسط زندگیمان
اری همینجا
وسط بی حوصلگی های روزانه مان
نگرانی های شبانه مان
وسط زخمهای دلمان
انجا که زندگی را هیچوقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیافتد
انقدر خوب
که خاطرات سالها جنگیدن وخواستن ونرسیدن از یادمان برود
انگونه که یک اتفاق خوب همین الان همین ساعت
همین حالا....... از پشت کوهای صبرمان طلوع کند
طلوعی که غروبش
غروب همه ی غصه هایمان باشد
برای همیشه...
تقدیم به دوستای خوبم
تقدیم به همه ی خانومایی که داداش دارن...
داداش داشتن خودش یه زندگیه.
داداش داشتن یعنی به جون داداشم راست میگم.
یعنی به جون داداشم که میخوام دنیا نباشه.
یعنی ....آق دادااااااااشمو عشقه
یعنی.....میگه آجی اینی که پوشیدم بهم میاد خوبه؟
یعنی......دعوا، کتک کاری، خنده، آشتی
یعنی ......فوتبال نگاه کردن و کل کل های باحال
یعنی.......روت غیرت داره
یعنی .....کسی نگات کنه مرگش حلاله
یعنی......همه بهت میگن تو آبجیشی برو باهاش حرف بزن راضیش کن
یعنی.....یعنی انقد اذیتش کنی کفری بشه داد بزنه مامااااان بیا اینو جمش کن
یعنی......تنها پسری که بهت نارو نمیزنه
یعنی ......نمیزاره زمین بخوری
یعنی .....آجی من عاشق شدم جون من برو مامانو راضیش کن
یعنی.....جوجو پاشو یه چایی بریز ببینم بزرگ شدی یا نه
یعنی......بی کس و تنها نیستی
یعنی......مراقبته
یعنی.....پشتت وایساده مثل کوه
یعنی.......کسی هست که به پشت گرمیش زندگی میکنی
یعنی...........یکی هست که تا ته ته ته دنیا باهاته
سلامتی همه داداشا چه واقعی چه مجازی
اغلب ما "سواد رابطه" نداریم ...
بلد نیستیم بفهمیم دنیای آدمها با هم فرق دارد!
توقع داریم کسی که با ماست خود ما باشد
حتی حاضر نیستیم به نیازها, خواسته ها و علایق او توجه کنیم
غرور خودمان را بسیار دوست داریم!
اما توقع داریم او غرور و نیاز و توقع نداشته باشد!
و درکش سخت است برای ما
که او دنیایی دارد که خودش ساخته و آن را صرفا با ما به اشتراک گذاشته...
نه اینکه بخواهد بر اساس خواسته ی ما دنیای تازه ای بسازد.
ما بلد نیستیم کنار هم باشیم.
💠 سواد زندگی
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و
هنوزمن بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیارزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به در و دیوارش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم...
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم...
استاد شهریار
کاری به کارِ آدمهایی که میانِ کوهی از درد و ناخوشی دارند میخندند، نداشته باشید...
آنهایی که هیچ چیز بر وفقِ مرادشان نیست، اما هنوز خنده بر لب دارند...
به خدا این مدل بیخیال بودن، هنر میخواهد؛ عشق میخواهد؛ جگر میخواهد...!
باور کنید، تظاهر به بیخیالی از خلافِ رود شنا کردن هم سخت تر است...
هیچکس نمیداند در دلِ اینطور آدم ها چه میگذرد...
هیچکس نمیداند شب هایشان با چه زجری صبح میشود...
شاید دارند میانِ خنده هایشان تمام سعیشان را میکنند که فراموش کنند...
این ها خیلی خستهاند،
بیانصافیست که از فرصت لبخندهایِ مصنوعی هم محرومشان کنیم...
جانِ عزیزتان قضاوت نکنید!
سرزنش نکنید!
برچسب نزنید!ا
تا انتها مطالعه شود. بسیار مهم
«#تمدن»
قبلا شنیده اید که یک ﻛﻤﭙﺎﻧﯽ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺭﺥ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻜﻨﻮﻟﻮﮊﯼ ﺧﻮﺩ، ﺳﻴﻤﯽ ﺑﻪ ﺿﺨﺎﻣﺖ یکﻫﺰﺍﺭﻡ ﺗﺎﺭ ﻣﻮﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ تولید و ﺑﺮﺍﯼ ﻛﻤﭙﺎﻧﯽ ﺭﻗﻴﺒﺶ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ. ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻛﻤﭙﺎﻧﯽ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻴﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺳﻴﻢ ﺑﻪ ﻓﻮﺍﺻﻞ ﻣﻨﻈﻢ ﺳﻮﺭﺍﺥ و سه سیم نازک تر از داخل آن رد ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
شگفت انگیز بود، نه؟!!!
ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎیی ﻛﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﺷﻜﻮﻩ ﺗﻤﺪﻥ ﮊﺍﭘﻦ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻜﻨﻮﻟﻮﮊیک ﺁﻥ ﺑﺮﻣﯽﺧﻴﺰﺩ، ﺩﭼﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩﺍﻧﺪﻳﺸﯽ ﻭ ﺳﻄﺤﯽﻧﮕﺮﯼﺍﻧﺪ.
ﺗﻤﺪﻥ، ﻳﮕﺎﻧﻪ ﻛﺎﻻﻳﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩﻟﻪ ﻧﻤﯽﭘﺬﻳﺮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ یک ﻣﻠﺖ «ﺗﻮﻟﻴﺪ» ﺷﻮﺩ. ﺍگر ﺁﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻠﺖﻫﺎ ﺑﺎ ﺧﺮﻳﺪ ﻓﻨﺎﻭﺭﯼ ﻣﺘﻤﺪﻥ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ.
ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﺪﻝ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎﯼ ژاپنی ﺑﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻓﻨﺎﻭﺭﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ.
ﻗﺪﺭﺕ ﻓﻨﺎﻭﺭﯼ ﺧﻴﺮﻩ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﭼﺸﻢ بادامی های ﮊﺍپنی، ﺑﻪ ﺭﻏﻢ ﻫﻤﻪ ﺟﻼﻝ ﻭ ﺷﻜﻮﻫﺶ، ﯾﮏ «ﻓﺮﻉ» ﻛﻮچک ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺗﻤﺪﻧﯽ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻠﺖ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
«اصلِ» ﺍﻳﻦ ﺗﻤﺪﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﻣﻌﻈﻢ ﺍﻳﺎﻟﺖ ﺍﻭﺯﺍﻛﺎ ﺑﺘﻮﺍﻥ ﻳﺎﻓﺖ، ﺩﺭ ﻭﻳﺮﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﺩﻟﺨﺮﺍﺵ ﺍﻳﺎﻟﺖ ﻓﻮﮐﻮﺷﻴﻤﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺩﻳﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺘﻤﺪﻧﺎﻧﻪ ﺁﻭﺍﺭﮔﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺍﺯ ﭘﯽ ﻣﺨﻮﻑﺗﺮﻳﻦ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻗﺮﻥ، ﻣﻨﻈﻢ ﻭ ﺗﻤﻴﺰ ﺩﺭ ﺻﻒ آﺏ ﻣﯽﺍﻳﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﯽﺟﻨﺠﺎﻝ ﻭ ﻫﻴﺎﻫﻮ ﻭ ﻧﺎﺳﺰﺍ، ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺼﺮﻑ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩ، ﺁﺏ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﯽﻛﻨﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭِ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ یک ﻛﺸﻮﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮﻣﯽ، ﺩﺭ ﺷﺮﺍﻳﻄﯽ ﻛﺎﻣﻼ ﻋﺎﺩﯼ، ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻣﯽﻛﻨﻴﻢ، ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺗﻤﺪﻥ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻓﻴﻠﻢﻫﺎ ﻭ ﻋﻜﺲﻫﺎﯼ ﺧﺒﺮﯼ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻭ ﺳﻮﻧﺎﻣﯽ ﻭﻳﺮﺍﻧﮕﺮ ﮊﺍﭘﻦ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪ، یک ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺭﮔﻴﺮﯼ، ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ، ﻫﺠﻮﻡ، ﻏﺎﺭﺕ
ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ، ﻭَﻟَﻊ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ کمکهای ﺍﻋﻄﺎﻳﯽ، ﺑﯽﻧﻈﻤﯽ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻭ ﺟَﺰَﻉ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﯽﺷﺪ.
ﻳﻜﯽ ﺍﺯ ﺧﺒﺮﮔﺰﺍﺭﯼﻫﺎ ﺧﻼﺻﻪ ﻣﺸﺎﻫﺪﺍﺕ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺩﺍﺩ:
۱ - ﺻﻔﻮﻑ ﻣﻨﻈﻢ ﺁﺏ ﻭ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﺣﺮﻑِ ﺯﻧﻨﺪﻩ ﻳﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺧﺸﻦ.
۲ - ﻫﻴﭻ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺯﻟﺰﻟﻪ ۹ ﺭﻳﺸﺘﺮﯼ ﺁﺳﻴﺐ ﻧﺪﻳﺪ، ﻫﻤﻪ ﺧﺴﺎﺭﺕﻫﺎ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺳﻮﻧﺎﻣﯽ ﻭ ﻭﺭﻭﺩ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩ. (مدیریت پیشگیری)
۳ - ﻏﺎﺭﺗﮕﺮﯼ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﺸﺪ. ﺯﻭﺭﮔﻮﻳﯽ ﻳﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺑﻮﺩﻥ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﺸﺪ. ﻓﻘﻂ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺑﻮﺩ. (مدیریت انتظامی)
۴ - ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﻧﻴﺮﻭﮔﺎﻩ ﺍﺗﻤﯽ ﺑﻪ ﺭﻏﻢ ﻧﺸﺖ ﻣﻮﺍﺩ ﺭﺍﺩﻳﻮ ﺍﻛﺘﻴﻮ، ﺑﺎ اﺯ ﺟﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﮕﯽ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ خنک ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﻨﺪ. (مدیریت بحران)
۵ - ﺣﺘﯽ یک ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭﯼ ﺷﺪﻳﺪ ﻳﺎ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﯽﺷﺪ. ﻣﺼﻴﺒﺖ ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻃﻤﺄﻧﻴﻨﻪ ﺑﻮﺩ. (مدیریت روانپزشکی)
۶ - ﻣﺮﺩﻡ ﻓﻘﻂ ﺍﻗﻼﻡ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻴﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻬﻴﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﺏ ﻭ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺑﺮﺳﺪ. (مدیریت تدارکات)
۷ - ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﻭ ﭘﻴﺮ ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﯼ ﻣﯽﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥﻫﺎ ﻗﻴﻤﺖﻫﺎ ﺭﺍ ﻛﺎﻫﺶ ﺩﺍﺩﻧﺪ. (مدیریت اجتماعی)
ﺧﻮﺩﭘﺮﺩﺍﺯﻫﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ!!!
۸ - ﻫﻤﻪ ﺩﻗﻴﻘﺎً ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ! (مدیریت مانورهای عملیاتی)
۹ - ﺭﺳﺎﻧﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻣﺤﺘﺎﻁ ﻭ ﺩﻗﻴﻖ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﮔﺰﺍﺭﺵﻫﺎﯼ اﻟﺘﻬﺎﺏﺁﻓﺮﻳﻦ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺁﺭﺍﻡﺑﺨﺶ ﭘﺨﺶ ﻣﯽﺷﺪ. (مدیریت ارتباطات و رسانه ها)
۱۰ - ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﺩﺭ یک ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺑﺮﻕ ﺭﻓﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ ﺳﺮﺟﺎﻳﺸﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺭﺍ ترک ﻛﺮﺩﻧﺪ. (مدیریت اجتماعی)
"ﺍﻳﻦ "ﻫﻤﺎﻥ "ﺗﻤﺪﻧﯽ" ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻘﻴﻪ ﻣﺤﺼﻮﻻﺕ ﻭ ﻣﺼﻨﻮﻋﺎﺕ ﺗﻤﺪﻧﯽ، ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﻨﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺳﻮﻧﯽ ﻭ ﭘﺎﻧﺎﺳﻮنیک ﻭ ﻫﻴﺘﺎﭼﯽ ﻭ ﺗﻮﻳﻮﺗﺎ ﻭ ﻫﻮﻧﺪﺍ ﻭ ﻧﻴﺴﺎﻥ ﻣﻮﺗﻮﺭﺯ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺗﻤﺪﻥ ﺑﻨﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﭼﻨﻴﻦ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﺮﺻﻪﻫﺎ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺑﻌﺎﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺯﻳﺮﺑﻨﺎی ﻧﺎﺏ ﺗﻤﺪﻥ یک ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ
ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﺩﻳﺪ. ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ، ﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﻭ ﺛﺒﺎﺕ، ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ.
ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﻭﻳﺮﺍﻧﮕﺮ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﻭ ﺑﻤﺐ ﺍﺗﻤﯽ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﺵ، ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽ میخوردند ﻭ ﻫﺮ یک «ﺳﻨﺖ»ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ «ﻳﻦ» ﺗﺒﺪﻳﻞ میﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﺯﻣﻴﻨﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ، ﺑﺎ ﻗﺸﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮﻣﯽ ﻛﻪ ﻫﺮ یک «ﻭﺍﺣﺪ ﭘﻮﻝ ﻣﻠﯽ» ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻻﺭ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﯽﻛﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻏﺮﺏ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪﮔﺬﺍﺭﯼ ﻛﻨﻨﺪ.
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﻘﻞ ﻣﯽﻛﺮﺩ: ﺳﺎﻟﻴﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻮﻃﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﮊﺍﭘﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺍﺗﺎﻕ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ. ﺍﺗﺎﻕﻫﺎ ﻗﻔﻞ ﻭ ﺑﺴﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﭼﺮﺍ ﻗﻔﻞ ﻭ ﻛﻠﻴﺪ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﻴﺪ؟ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ! ﻛﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻛﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻧﻴﻢ!
ﺑﻪ ﻫﺮﺣﺎﻝ، ﺗﻤﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺷﻌﺎﺭ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ.
« ﺗﻤﺪﻥ» ﻣﺤﺼﻮﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻓﺮﺁﻳﻨﺪﯼ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ، ﻣﺘﻌﻬﺪﺍﻧﻪ، هوﺷﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻏﺎﻳﺖ ﻣﻨﻈﻢ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﺷﻮﺩ. ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﺗﻤﺪﻥ، ﻧﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ نه ﻛﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﻭﺯﺍﺭﺗﺨﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﻭﻟﺖ، ﻛﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ آﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺍﺳﺖ.
قطعهای از کتاب
ما در اثر سالها تجربه تلخ دریافتیم که مردم دنیا خوش باور و احمق و توسری خورند و عقلشان به چشمشان میباشد و همچنان دنیا خر تو خر است. اگر ما از حماقت مردم استفاده می کنیم گناه از ما نیست. چشمشان کور شود و دنده شان نرم، اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را در بیاورند. اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدر پرستند پس فضولی موقوف، بیخود صورت حق بجانب بخود نگیرند، زیرا حق نُطُق کشیدن ندارند. آخر ما هم بیکار نمی نشینیم و با قصه "بی بی گوزک" سرشان را گرم خواهیم کرد. چنان آنها را ترغیب به گذشت و فقر و مرده پرستی و گریه و وافور و توسری میکنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند، باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند!
📕توپ مرواری
✍️صادق هدایت