۲۴۵ مطلب با موضوع «آرا و نظرات» ثبت شده است

نوشتن را دوست دارم

وقتی می نویسم و به قول قدما قلم بدست می گیرم

دنیایم عوض میشود

شاد میشوم

کلمات فشار شدیدی را بر ذهنم وارد می کنند

انگار همه از هم سبقت می گیرندتا زودتر نوشته شوند

دلتنگ نوشته شدن هستند

قلم بی اذن من بر روی کاغذ می لغزد

و انگشتان دستم بی اختیار دکمه های صفحه کلید را فشار می دهند

باور کنید خودم هم مسخ دیدن این حالت میشوم

آرام آرام کلمات در کنار هم جملات را می سازند

و در یک چشم بر هم زدن ، متنی میشوندکه لااقل خودم دوستش دارم

لذت میبرم

از اینکه این همه کلمه و جمله و متن در ذهنم ساری و جاریست

دلشاد میشوم که میتوانم آنچنان که دوست دارم ، بنویسم

نوشتن بهانه ای شده تا عمق و ژرفای کلمات رابیشتر درک کنم

کلمه مقدس است

اما خیلی وقت ها کلمات به تنهائی ،کاربردی ندارند

این جمله هست که گاها معنای کلمه را هم عوض می کند

کاش روز ی برسد که به هر آنچه می نویسم

عمل هم بکنم

خدا جون متشکرم از این لطف بی بدیلت

نوشتن

نوشتن

نوشتن

بی همتا ترین عشق من

  • برباد رفته

اسطوره ای بنام علی دائی

همیشه توده جامعه و در اصل همان رعیت یا مردم امروزی

وقتی می دانند فریادشان را گوش شنوائی نیست

برای آنکه بتوانند حرف دلشان را بی پروا بیان کنند

و به گوش همه از جمله دولتمردانشان برسانند

با رفتارشان که امروزه به آن عکس العمل یا رفتار اجتماعی می گویند ، واکنش نشان می دهند.

زلزله که آمد ، غمی بزرگ دل همه ایرانیان را بدرد آورد

ایران و زلزله رفاقتی طولانی دارند

بدون تردید داغ زلزله در دل هر ایرانی وجود دارد

اما نکته اینجاست که پیش زمینه فکری مردم،

پر از سوء است از استفاده هائی که در طول تاریخ از موضوع زلزله زدگان و کمک رسانی به آنها اتفاق افتاده .

مردم وقتی از نان شبشان و یا درآمد ناچیزشان می زنند وهدیه می کنند

امید دارند که این برگ سبز و تحفه درویش به مستحقی برسد!!!

ولی وقتی تضادها و پارادوکس های موجود در کشور را می بینند

وقتی سوء مدیریت ها و سوء استفاده ها را می بینند

دست و دلشان می لرزد!!!

مگر این ملت در طول چندین دهه گذشته ، کم کمک کرده؟

کم ایثار کرده؟

مگر هر جا پای انسانیت در میان بوده ، ایرانی ها نبوده اند؟

ترس مردم از محل توزیع هدایای اندک ولی پر از روح و مهر شان است

به همین خاطر می بینیم وقتی علی دائی شماره حسابی اعلان میکند

چندین میلیارد تومان پول می دهند

در حالیکه یک برنامه تلویزیونی روزانه ، با ساعتها تبلیغ و شوهای تلویزیونی

هنوز فاصله جندین میلیاردی با واریزی مردم به حساب علی دائی دارد!!

می دانید جرا؟

سادست

چون مردم به علی دائی باور دارند

اورا می شناسند

از سبک وسیاق و گفتمان و اعمالش ، لذت می برند

دائی برای هموطنان زلزله زده فعلی

همان کاری را کرد که بزرگ مرد و پهلوان همیشگی ایران غلامرضا تختی در زلزله بوئین زهرا انجام داد

بی شک ایراداتی هم به علی دائی وارد است

او هم یک انسان است

اما من گمان دارم برآیند خوبی های علی دائی، با تفاوت قابل توجهی از بدی هایش مجلوتر است.

به همان اندازه تفاوت حساب او و برنامه تلویزیونی!!!

کاش بجای ساخت تندیس بعد از فوت بزرگان کشورمان

برای یکبار هم که شده، تندیس علی دائی را تا زنده و سالم وگردن کلفت هست، می ساختند.

البته بعید می دانم

حاکمان ظلم و زور از اسطوره شدن افراد می ترسند

می ترسند مردم با اسطوره هایشان، بساط حکومتشان را برچینند!!

اما شاید دولتمردان ما جزء این دسته نباشند

شاید

  • برباد رفته

آسمان تورا سوگند می دهم

ابرهای پر بارانت را به جاهای دیگر ببر

سرمای جان سوزت را به شهر من بیاور

بادهای نفس گیرت رابر کویر بدم

آسمان تورا سوگند می دهم:

هم وطن من تنهاست

بی سرپناست بی یاور است

غم از دست دادن یار و عزیزان یک طرف

و غم تنهائی و بی کسی و بی سرپناهی هم یک طرف

آنها همه چیزشان را باخته اند

آنها ماتم زده مانده اند میان ماندن ورفتن

آرزو می کنند کاش رفته بودند و این ماتم را نمی دیند

اما جبر زمانه همین است

حالا محکوم هستند به زندگی

به زندگی دوباره

اما فقط با خاطره

اسمان هم وطنان من آنقدر تنهایند

که در طوفان بازی سیاستمداران بازیگر

فقط نقش سیاهی لشکر رادارند

چه کسانی که به اسم کمک به زلزله زدگان

به نان و نوائی رسیدند ا سم ورسمی بر هم زدند

آسمان تو این ها نبین

آسمان به همه مقدسات سوگند

عقد هایت را بر سر من خالی کن

من طاقتش را دارم

ولی تاب دیدن لرزیدن هموطنم در سرما را ندارم

آسمان کمی مرحمت کن

لطفا

  • برباد رفته

یک صبح دلپذیر پائیز

امروز هم یک روز زیباست

یک صبح پنجشنبه پائیزی

دل اسمان شهرم تنگ است و ابرها همه جارا پر کرده اند

من که فقط زیبائی می بینم

خناکی دلپذیر صبح پائیزی را میتوان به راحتی و باتمام وجود لمس کنی

وقتی هوا به پوستت می خورد

حسی غریب همه وجودت را می گیرد

از خناکا و سردی هوا، می لرزی

اما این لرزش را دوست می داری

و خودت رادوباره در معرض هوا قرار می دهی

خورشید پیس از روزهای متمادی کار و تلاش و تابیدن بی وقفه

امروز را استعلاجی گرفته و در منزل مانده تا استراحت کند،شاید تبش بهتر شود

شاید هم فریاد پر طنین و گریه زیبای باران را شاهد باشیم

آسمان محتاج سخاوت تو هستیم

  • برباد رفته

خاطراتی از زندگی( کارگاه و کار و کارافرینی)

دقیقا چهار سال پیش ، با نیت خیر خواهی

و البته با سادگی هرچه تمامتر با کسی که می شناختمش

شریک شدیم تا کسب و کاری راه بیندازیم

به همه مقدسات سوگند من هدفم خیرخواهانه بوده وهست

اما بر من ان گذشت که شرمم میشود بیان کنم

اولین شریکم  در مسیر کار و ماه اول مشخص شد کاری بلدد نیست

یک استاد کار ماهر گرفتیم

در ادامه  برادرانش را که جزء اقوامم بودند به کارگاه اضافه کرد

هر روز بحث بود و جدل

هیچ یک اهل کار کردن نبودند

همه میخواستند مدیر  باشند وپول پارو کنند

فقط شش ماه طول کشد تا شریک اولم

که میخواست بدهی های کهنه اش  را که  از قبل مانده بود را صاف کند

مقداری از وسایل  و ابزارالات کارگاه را هم که خریده بودیم

همه را برداشت و با خود برد

مقداری از مطالبات کارگاه را هم تا ما بفهمیم

دریافت کرد و در اصل برداشت یا دزدید

به بهانه اینکه ایشان فکر و ایده ایجاد کارگاه را داده بودند

بماندد که پول از من بود

و در نهایت  من شدم ادم بده

  • برباد رفته

به افق سوگند می مانم

مدتی است که به مخیله ام رسوخ کرده از اینجا بروم

تاب تحملم تاب شده

و کاسه صبرم لبریز

می اندیشیدم ، رفتن می تواند دوای دردم باشد

لااقل من راحت می شدم

نمی دیدم

نمی شنیدم

درک نمی کردم

استخاره کرده ام

به ماندنم رای داده است

و باید بمانم

گفته اند ، بمان !!! به قولی:

باید دید و درد کشید

به افق سوگند خواهم ماند

نه برای آنکه ثابت کنم هستم

نه می مانم تا خاری باشم در چشم

و استخوانی در گلوی  کسانی که داد انسان بودن می زنند

  • برباد رفته

شعر زیبای:حسابِ ما و پدر را جدا جدا بنویس...

از آسمان به کجا آمدم خدا؟ بنویس
از آن دقیقه ی اول، از ابتدا بنویس
چطور شد که پدر اشتباه فاحش کرد؟
و سیب، وسوسه شد دست بر قضا؟ بنویس
گناه سیب خوری با پدر، قبول، ولی
برای عذر گناهش خودت بیا بنویس -
زمینه ساز گناه پدر خودت بودی
بهشت و تابلوی ممنوع؟ ها، چرا؟ بنویس
«هُوَ حریصُ الی ما مُنِع» کلام تو نیست؟
تو نقطه ضعفِ پدر داشتی خدا، بنویس -
تراژدی غم انگیزِ سیب، بازی بود
که بار عشق بیفتد به دوش ما، بنویس
من از گناه پدر شاکی ام، به ما بد کرد
حسابِ ما و پدر را جدا جدا بنویس

شعری زیبا از جناب آقای:

محمدحسین ملکیان

http://toppoembox.blog.ir/1396/09/01/M1969

  • برباد رفته

باران را دوست دارم ولی نه برای زلزله زدگان

باران که می بارد ، بوی خاک نم خورده فضای شهر کویری را پر میکند

کویریان گمان دارند که بوی خاک نم خورده ، بوی باران است!!

و چه دلنشین میشود صبحی که با بوی باران آغاز میشود

فارغ از همه ریا کاریهای زمانه و اهل دنیا

زندگی زیباست

حتی کمک به کسی که میدانی خنجرت زده هم زیباست

امروز سرشار از زندگی هستم

پر از شادی بارش باران

کاش باز هم ببیارد

گرجه ته دلم دلواپس هم وطنان زلزله زده ام هستم

زنی را تجسم می کنم که زیر باران فرزند خردسالش را در آغوش گرفته

پیرمردی را می بینم که با دستان پینه بسته اش دنبال سرپناهی است

و افسوس که دستم کوتاست از کمک رسانی...

  • برباد رفته

فروش پتوی بی کیفیت با سوء استفاده از نام کمک به زلزله زدگان

آرام شده ام ، تازه از راه رسیده ام وبرای نفس چاق کردن زمان میخواهم

می اید پیشم و آهسته می گوید:

همه جور کاسبی را دیده بودیم ، تنهامانده بود کاسبی با زلزله!!!

متوجه منظورش نمیشوم

با سر سوال می کنم :یعنی چه؟

میگوید فلان کانال تلگرام را دیده ای؟

می گویم عضوم کرده اند و من سرسری مطالبشان را رد میکنم!

میگوید تبلیغ فلان پتو را دیده ای؟

می گویم بله مگر اتفاقی افتاده است؟

ارام می گوید : نه این شرکت پیو بافی که تازه زاه افتاده و اصلا هم کارش خوب نیست

اسپانسر این کانال است

و در کانال برای کمک به زلزله زدگان درخواست خرید همین پیو را داده اند

شما پول را میریزی به حساب مدیر کانال

انها پتوی مورد نظر را به اسم شما می خرند

و می فرستند مناطق زلزله زده

می گویم :خوب مگر بد است؟

می گوید : نه نفس کار عالی است

اما این پتو با این قیمت خیلی گران است

و شائبه پورسانت را ایجاد می کند

می گویم: بگذار در دنیای خودم دنبال خوشبختی باشم

مرا یارای برابری با زمانه نیست

  • برباد رفته

باران امد با بوی خاک نم خورده همیشگی

ذهنم را می کاوم

برای دوباره بودن

برای دوباره شدن

باید از کینه ها خود را خالی کنم

باید خانه تکانی کنم

باران بارید و مرا شرمنده خودش کرد

باران آمد با صدای دلنشینش

گرچه چون همیشه فرصت دیدار کم بود

اما آمد و هنوز در کوچه های شهرم جای پایش را میشود دید

باران آمد با شکوه همیشگیش

با رویائی وروانی جاویدانش

بوی خاک باران خورده فضای شهر را پر کرده

اینجا کویر است و باران با بوی خاک همراه

زیباست آمدن ناز بانوی من ، باران پر بار و خوش قدم

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود