۲۴۵ مطلب با موضوع «آرا و نظرات» ثبت شده است

متن ادبی(( رفتار من عادی است))

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هر کس مرا می بیند

از دور میگوید:

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری

اما

من مثل هرروزم

با آن نشانی های ساده

 با همان امضا، همان نام

و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس میکنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

-از تو چه پنهان-

با سنگ ها آواز می خوانم

و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال ، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

حس می کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیداً بیشتر هستم

حتی اگر می شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می پرستم

ازجمله دیشب هم

دیگرتر از شب های بی رحمانه دیگر بود

من کاملاً تعطیل بودم

اول نشستم خوب

جوراب هایم را اتو کردم

تنها حدود هفت فرسخ در اتاقم راه رفتم

با کفش هایم گفت و گو کردم

و بعد از آن هم

رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم

و سطر سطر نامه ها را

دنبال آن افسانه ی موهوم

دنبال آن مجهول گشتم

چیزی ندیدم

تنها یکی از نامه ها

بوی غریب و مبهمی می داد

انگار

از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه

بوی تمام یاس های آسمان

احساس می شد

دیشب دوباره

بی تاب در بین درختان تاب خوردم

از نردبان ابر ها تا آسمان رفتم

در آسمان گشتم

و جیب هایم را

از پاره های ابر پر کردم

جای شما خالی!

یک لقمه از حجم سفید ابر های ترد

یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از سی سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی میشی است

و بر خلاف سال های پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را

از رنگ آبی دوست تر دارم

دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر

تعداد مو های سفیدم را نمی دانم

گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک

یک روز کامل جشن می گیرم

گاهی

صد بار در یک روز می میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می کند

اما

غیر از همین حس ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده

حال و هوای دیگری در دل

ندارم

  • برباد رفته

کمی درباره فلسفه - بخش دوم

به اعتقاد امام خمینی بدن ادمی خود دارای مراتبی است:

بدن دنیوی

بدن مثالی

بدن اخروی

این سه دارای شخصیت واحدی هستند وتفاوت انها در شدت و ضعف و نقص و کمال است

بدن دنیوی بدلیل انکه مشغول و مجذوب لذات دنیوی است از توجه به خویش غافل است و بنابراین درجه کمتری از کمال را دارا است

این بدن دنیوی بر اساس حرکت جوهری در یک سیر استکمالی به جسمی لطیف و ضعیف تبدیل می گردد و قشر ضخیم و محسوس ،بدن دنیوی را ترک می کند.

بدن مثالی نیز غرق و مجذوب عالم برزخ  است و ان چنان که درخور وشایسته است به خود و افعالش انعان نظر ندارد

بدن مثالی در ادامه سیر استکمالی خویش به بدن اخروی می رسد.

در بدن اخروی است که بدن وجسمی لطیف ایجاد می گردد و این بدن یکسره مجذوب خویش است و به همین دلیل دارای بالاترین درجه کمال است.

حکم این بدن چیست و ادمی باید چه برخوردی با ان داشنه باشد؟

ایا باید انرا به پای باطن انسان،یکسره قربانی کرد و لذات دنیوی را بران حرام نمود؟

نکته مهم ان ا ست که در هر سه این بدن ها ، اصل بدن یکی است و نمی ت وان گفت که اجسام مثالیه  یر از اجسام بدنیه است

امام برای تبین موضوع از مثال زیر استفاده می‌کند : «اگر ناخنت را بگیری و دور بیاندازی، این دیگر ناخن تو نیست، بلکه ناخن تو آن است که فعلاً با تو همراه است. جسم برزخی هم فعلاً که در این دنیا هستی، همین بدن دنیوی توست. بدن برزخی همان جسمی است که در طبیعت بود، منتها به تدریج کامل تر شده و تبدیل به جسم برزخی گردیده است.» 

مراد از ساحت باطن  چیست؟

اگر ساحت ظاهر انسان، تنها بدن و جسم او را شامل می‌شود، ساحت باطن وی، دارای مراتب گوناگونی است. درواقع باطن آدمی دارای لایه‌های متعددّی است و انسان می‌تواند با ریاضت و مجاهدت نفس، این لایه‌های عمیق وجودیش را آماده و مستعد تجلّیات خداوندی کند.

نفس یه معنای روح :

ساحت باطن آدمی را نفس نیز می‌توان نام نهاد؛ به شرط آن که نفس ( توجه داریم که نفس معانی متعددی دارد) را بعدی فراتر از جسم بدانیم.

در این معنا، نفس معنایی خاص دارد و مفهومی عام و فراگیر و دال بر تمام وجود انسان نیست.

نفس در این معنا، معمولاً مترادف با واژه روح به کار می‌رود. امام خمینی نیز در آثارش به تمایز میان جسم و نفس اشاره داشته است.

به اعتقاد وی در انسان چیزی وجود دارد که فوق ماده است و از عالم مادّه جداست و با مردن وی از بین نمی‌رود

امام با ذکر اقوال فلاسفه بزرگی چون فیثاغورث، سقراط، افلاطون، ملاصدرا و دکارت به این نتیجه می‌رسد که قول به وجود روح و عدم فساد آن، قولی مسبوق به سابقه و بلکه از مسلّمات مسائل فلسفه است.

  • برباد رفته

3- درمسیر جاده

زمینی وخاکی هم که باشی،

وقتی پر پروازی داشته باشی تا بربلندای خاک پرواز کنی؛
برغم دیدن زیبایی آسمان؛بازهم احساس حقارت و کوچک بودن را با همه وجودت حس می کنی
خوش به حال پرنده
البته نه پرنده های قفسی!!!

  • برباد رفته

2- درمسیر جاده

کویری که باشی از اجزای اربعه(آب،باد،خاک وآتش)خاک وباد را با همه وجودت درک میکنی ومی فهمی.تا چشمت کارمیکند خاک میبینی وخاک.
بادهم که رفیق همیشگی کویر است.
تابستان وزمستان
بهار و پاییز
باد خواهد وزید.
فقط شدت وزیدنش فرق دارد
از اینها بهتر وقتیست که باد خاک راهم همراه خودش به رقص وا میدارد و شهر را سرشار ازخاک میکند.کویر یعنی همین

  • برباد رفته

1- درمسیر جاده

دل به دل جاده که بسپاری،تنهاچشم انداز پیش رویت در دل کویر،جاده ای است که چون مار در دل صحرا پیچیده.

با پولک های رنگارنگی از جنس ماشین.
ماشین هایی با رنگ وطرح ومدلهای گوناگون.
رفتن آغاز شده وباید سرخوش باشی که هستی تا بروی!!
پشت سر میگذارم این شهر شلوِغو
پشت سر میگذارم این همه دروغو
من به آفتاب یه سلام تازه می دم

  • برباد رفته

کمی درباره فلسفه - بخش اول

برای انکه بودن را درک کنیم باید بدانیم چرا هستیم و هدف غائی و نهائی  کجاست
در این راه بهترین وسیله کمک، استفاده از حکت و فلسفه هست . در چند قسمت برداشت خودم را از این موضوع بیان خواهم کرد:
ممنون میشوم در بحث مشارکت کنید:
مفهوم حکمت در میان فلاسفه و حکمای یونانی و مسلمان کاربرد گسترده ای داشته و معانی منتعددی دارد

حکمت گاه به معنای علم و مترادف با علم و دانش مطلق بکار رفته و بر تمام علوم و فنون و هنرها اطلاق شده است

و گاه به معنای خاص و به منزله فلسفه و دانشی تلقی شده است که حقایق هستی را در حد امکان و توانائی فهم بشر روشن می سازد

گاه به معنی اخص و منترادف با بخشی از فلسفه ، یعنی حکمت نخستین و الهیات امده  است

و گاهی به منزله فضیلت قوه ناطقه بکار رفته است

این هم تقسیم بندی حکمت:
1- حکمت مشاعی
2- حکمت اشراق
3- حکمت متعالیه و شاید همان حکمت کلامی!!!
4- تصوف و حکمت انسی
اینها را نوشتم را بگویم بر اساس نظر پیروان حکمت متعالیه ، انسان دارای دو بعد است:
1-  بدن یا همان نشئه ظاهره ملکیه دنیویه
2- نفس با همان نشئه باطنه غیبیه که متعّلق به عالم دیگر است
بنا به نظر امام خمینی ساحت جسم و یا همان مقام دنیا، تحت اسم الرحمن  
و ساحت نفس و یا همان مقام آخرت تحت اسم  الرحیم  است.
به اعتقاد امام خمنینی بدن قشر است و درحقیقت انسانیت انسان مدخلیتی ندارد
این بدن با انکه  قبر ادمی است اما دارای قداست ومنزلت خاصی است چرا متاثر از نعمت رحت رحمانیه و بلکه رحمت رحمتیه پروردگار است
در واقفع داستان عرفان اسلامی به خصوص مکتب عرفانی خراسانی، گرفتار شدن روح ادم درکالبد جسم است
روحی که طالب ان است تا بار دیگر به ماوا ، منزل و جایگاه اصلی خود بازگردد
  • برباد رفته

نقدی درباره مطالب وبلاگ نوشته های بی اعتبار

مجموعه مطالبی را که در این مدت در وبلاگ نوشته ام را امروز برای چندمین بار تیتروار ، مرور کردم . آنقدر نوسان داشت که خودم هم سرگیجه گرفتم

از هر دری سخنی نوشته ام

از اداره

از کار

از خودم

از کارگاه

از پائیز

از کتاب

از فیلم

ترانه

شعر

چند جنبه دارد ا ین گستردگی:

یکی آنکه چقدر ذهن من سردرگم و اشفته هست که درباره این همه مسائی و موارد می اندیشد ، درک میکند و مینویسد

دوم آنکه اسنان عجب موجودیست ، از کران تا کران

سوم آنکه همه انسانها خود را صاحب حق می دانند و خطاهای خودشان را قابل توجیه می دانند و یا اصلا خطا لحاظ نمی کنند و فقط این دیگران هستند که خطاکارند

چهارم آنکه عجب ادبیاتی دارم

مطالبم بیشتر اداری است تا ادبی

  • برباد رفته

غبطه میخورم بر شاعران و ترانه سرایان

همیشه به کسانی که می توانستند کلمات روزمره مارا در قالب متنی زیبا و یا شعری فصیح بنویسند وبیان کنند ، غبطه می خوردم!!!اینکه کسی با ظرافت و نگاهی نافض ، همین کلمات و جملات روزانه ما در کنار هم قرار می دهد و میشود شعر و ترانه ای دوست داشتنی ، برایم موضوعی جذاب و سبب رشک و حسادت من بوده و هست!!!

من ترانه را زیاد گوش می کنم ، البته نه هر ترانه ای !!!

من شعر ترانه برایم مهم است

نه اینکه هر صدا و سبکی را هم بتوانم تحمل کنم

نه به مقتضای سنم با نسلی عجین هستم که حتی عشقشان را در قالب کلماتی زیبا و تحسین برانگیز ، جار می زنند!!!!

خیلی با امروزی ها حال نم یکنم ،

البته چندتائی هم مستثنی هستند

اما همیشه شعر برایم مهمتر از صدا بوده و خیلی هم از موسیقی چیزی نمی دانم ، لذا آهنگ خیلی فرق ندارد برای من!!!!

شعرهای ترانه هائی که درد را درقالب و لفافه ای زیبا می پیچندو به شنونده اجازه می دهند هرکس و یا هر چیزی که میخواهد را به جای آن بگذارند ! برایم خیلی گیرا و جذاب هستند!! همین چند ترانه ای که متن شان را در وبلاگ گذاشته ام از بهترین ومحبوب ترین ترانه های من هستند، خوب طبیعی است که حتی اکثریت از آنها خوششان نیاید، ولی مگر مهم هم هست!!!!در عالم شعر و ترانه و موسیقی ، آنقدر جا برای کار هست که هر کسی میتواند خودش را صاحب سبک و سلیقه بداند!!

اما من گمان دارم موسیقی زندگی است

البته که نوع آهنگ و شعر و ترانه هم مهم هستند

اما مگر میشود دلت با شنیدن صدای نی و سه تار و الخصوص دو تار نلرزد!!

مگر میشود صدای استاد شجریان را بشنوی وپایت سست نشود!!

یا ترانه وطنم  با صدای سالار عقیلی را پخش کنند و تو بی تفاوت باشی!!!!

اگر چنین هستید کمی در خود غور و تفحص کنید ، چرا که دارد بعضی از آیتم های انسانیت در شما  از بین می رود

انسان باید با دیدن شکوفه گل سرخ از خود بیخود شود

و با صدای دلنشین بلبل مست شود

اما یک نصیحت برادرانه :

نگذارید دیگران بدانند شما احساس دارید و احساساتی هستید

وگرنه مثل من تاوانش را باید بدهید!!!

صبحتان پر از شادی و شور و حال و سرخوشی

  • برباد رفته

نقد که نه ،کلامی درباره فیلم گلادیاتور

امشب فرصتی پیش امد تا فیلم گلادیاتور ساخته سال 2000 را برای چندمین بار ببینم

فیلم داستان فرمانده لشکر سزار است که از سوی سزار بعنوان جانشین انتخاب میشود تا لشکر را به رم ببرد و مجلس سنا جانشین سزار را تعیین کند.اما حسادت پسر سزاز مسیر تاریخ را عوض می کند

پسر ،پدرش سزار را با دستان خودش خفه می کند و از ژنرال متعابت می خواهد که  او نه،میگوید!!!!پس سزار دستور قتل ژنرال و کشتن خانواده اش را می دهد.مابقی فیلم به کشاکش این دو می پردازد. سزار پسر به رم رفته  میشود پادشاه رم با مشکلات فراوان روحی.ژنرال هم بعنوان برده تمرین جنگ می کند تا با نام گلادیاتور برای رومی ها بجنگد و اگر زنده ماند ازاد شود.سزار جشن بزرگی برپا می کند ، از جمله نمایش جنگ گلادیاتورها را دوباره راه می اندازدو ژنرال  هم به کولوسئوم(ورزشگاه بزرگ رم باستان)می رود.نمایندگان سنا که از سزار متفر بودند خواستند با ژنرال کودتا کنندخواهر سزار به کودتاگران ،خیانت کرد. همه دستگیر شدند.ژنرال هم برای اخرین با با سزار جنگید و هردو مردند.اما در اخرین لحظه ژنرال ارزوی سزار پدر را بیان کرد و رم به شکوه و عظمت خود بازگشت!!!!

نمی دانم این فیلم میخواست عظمت رم را بیان کند؟

وفاداری سربازان رمی را بازگو کند؟

پلیدی سیاستمداران را نقد کند؟

هرچه بود من گمان دارم فیلم سازی هم مثل شاعریست

مثل نوشتن است

مثل ترانه سرائیست

مثل خواندن سرود و اهنگ است

مثل ساختن انیمیشن است

یعنی هر یک ،تخلیات و منویات ذهنی خودشان را به شیوه خودشان بیان می کنند

یکی شعر می گوید

یکی متن می نویسد

یکی انیمیشن می سازد

یکی فیلم نامه مینویسد

یکی هم فیلم می سازد

حالا بماند که خواسته های درونی و یا جمعی هر دسته متفاوت است

یکی برای دلش کار می کند!!!!!

و یکی برای ماندگار شدن!!!!!

یکی هم برای گذران زندگیش کار می کند!!!!

مگر فرقی هم دارد!!!

مهم مخاطب است که از اثر تولید شده حمایت کند و برای دیدن و شنیدنش به در و دیوار بکوبد

اما من می نویسم تا همه حرفهائی که نمی توانم به زبان بیاورم را در متونم بگنجانم

اگرچه بدون  تردید مخاطب خاص و زیادی  نخواهم داشت

هم من نویسنده خوبی نیستم و متون جذابیت ندارد

و هم مردم ما از خواندن خوششان نمی اید

اهل مطالعه نیستند

بیشتر میشنوند و می بینند

البته رایگان بودنش هم مهم است

فیلم گلادیاتور با رویای شیرین  نوشتن همه دردهای من تمام شد

  • برباد رفته

آرزوهای محال

آخرین بار که نگاهش کردم ، دوباره دلم لرزید!!

البته ارتعاعش بسیار خفیف بود و به ریشتر نمی رسید

هنوز همانی بود که مرا دیوانه کرد!!!

به سختی چشمانم را از نگاهش دزدیم و به پنجره دوختم

سالهاست من محکوم هستم که ارتباط چشمی ندارم

و این یعنی : مشکل روحی دارم

برایم هزاران درد و هزاران دارو نوشتند و تجویز کردند

ولی هیچ کس نپرسید چرا اینجوری شدم و یا هستم؟

او که خیلی پرشور و سرحال بود؟ چرا به این حال افتاده است؟

نه این سوال را کسی از من نپرسید اما همه برایم دل سوزاندند

حالا اعتراف می کنم دیگر به چشمان کسی اعتماد ندارم!!!

دیگر حاضر نیستم سرنوشت و آبرو و همه چیزم را با یک نگاه ساده ببازم!!!

دیگر فقط برای رویاهایم زندگی می کنم

دیگر فقط آرزو هایم را هدف قرار داده ام

و حالا فریاد می زنم :

من هستم

برای آنکه باید باشم

گرچه کاهی هستم در گذر روزگار

اما تا هستم

هستم

کاش عرض زندگیم بیشتر از طولش بود

کاش

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود