۸۲ مطلب با موضوع «سخن بزرگان» ثبت شده است

دکتر علی شریعتی ( اسفند ١٣۴۶ )

نوروز ایرانیان قرن‌هاست که بر همۀ جشن‌های جهان فخر میفروشد

و بسیاری این عیـد را عزیز شمرده‌اند

و با زبان خویش از آن سخن گفته‌اند ،

حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته‌اند :

نوروز همان روز نخستین آفرینش است

که اهورمزد دست به خلقت جهان زد

و شش روز در این کار بود

و ششمین روز خلقت جهان پایان گرفت

و از همین روست که نخستین روز فروردین اهورمزد نام دارد و روز ششم آن مقدس شمرده میشود

راستی مگر هر انسانی حس نمی‌کند که نخستین روز بهار ،

گویی نخستین روز آفرینش است

پس به‌گمان من نیر اگر خدا روزی خلقت جهان را آغاز کرده باشد

مسلمـا آن هنگام ، نوروز بوده

زیرا خدا هرگز جهان و طبیعت را با زمستان یا تابستان یا پاییز آغاز نکرده است ...

  • برباد رفته

نمادسین های هفت سین رو میدونید؟

سنجد: عشق،فرزانگی،زایش

سیب: زیبایی، سلامت

سبزه: تولد دوباره،حیات نو

سمنو: ثروت، وفور

سیر: تندرستی

سرکه: صبر،عقل

سماق: صبر، بردباری

  • برباد رفته

حیاط خانه ما تنهاست

کسی به فکر گلها نیست

کسی به فکر ماهیها نیست

کسی نمیخواهد باور کند

که باغچه دارد میمیرد

که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است

که ذهن باغچه دارد آرام آرام

از خاطرات سبز تهی می شود

و حس باغچه انگار

چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست.

حیاط خانه ی  ما تنهاست

حیاط خانه ی  ما

در انتظار بارش یک ابر ناشناس

خمیازه میکشد

و حوض خانه ی ما خالیست

ستاره های کوچک بی تجربه

از ارتفاع درختان به خاک میافتند

و از میان پنجره های   پریده رنگ خانه ی ماهی ها

شب ها صدای سرفه میآید

حیاط خانه ی ما تنهاست .

******************
نویسنده: فروغ فرخزاد

  • برباد رفته

استاد هوشنگ_ابتهاج برای استاد محمدرضا_شجریان :



ای دود عود و نغمه داوود و بانگ زیر
 عطر گل محمدی و نافه عبیر
 برخیز از کرانه ماهور و شور و نور
 ای ترمه ترانه و ای نرمه حریر
 رقصان شو از طنین غزلهای مولوی
ای نغمه های بلبل نای تو بی نظیر
 چونان نسیم از قفس تن رها شدم
 تا گشته ام به نغمه داوودیت اسیر
 نی را به ناز خود بنواز ای ترانه ساز
 با گامهای مخملی و صوت دلپذیر
 موسیقی صدای تو تحریر زندگیست
چون بارش موازی باران که در کویر

  • برباد رفته

متنی از هوشنگ ابتهاج

دیر است ، گالیا!

در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان

عشق من و تو ؟ ...آه

این هم حکایتی ست

اما در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک

امشب هزار دختر همسال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو

بر پرده‌های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

دیر است گالیا!

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست

عصیان زندگی است

در روی من مخند!

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!

بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند،

در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاه

در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک

در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

زود است گالیا

در گوش من فسانهٔ  دلدادگی مخوان

اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

زود است گالیا! نرسیدست کاروان ...

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که گونه و لب یاران همنبرد

رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،

من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها

سوی بهارهای دل انگیز گل فشان

سوی تو،

عشق من ....

هوشنگ ابتهاج

  • برباد رفته

محض اطلاع......

ابن سینا
من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم.

زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!

***

جورج برنارد شاو
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت،

خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.

***

انیشتین
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است.

نه به خاطر مردمان شرور،

بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

***

نلسون ماندلا
بگذار عشق خاصیت تو باشد

نه رابطه خاص تو با کسی.....

***

آلبرت انیشتین

مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ،

زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند

و همواره هر دو ناامید میشوند.

***

چارلز استیون هامبی

خود فریبی به این صورت بیان شده است که

انگار روی وزنه‌ای ایستاده‌اید تا خود را وزن کنید،

در حالی که شکم‌تان را تو داده‌اید.

***

الیزابت استون

بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست.

با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد.

***

جی.‌ام. بری

می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟

همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.

***

الکس تان

شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند،

تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.

***

انتوان چخوف

دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند.

***

پروفسور حسابی

جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه‌اش خراب می‌شود

و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.

***

ویل دورانت

هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است، می باشد.

***

ارد بزرگ

هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ،

شاید امید تنها دارایی او باشد .

***

افلاطون

من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم.

اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود،

گرایش به خشنود ساختن همگان

  • برباد رفته

متنی زیبا در باره کوه و دریا

عوارض افقی نشان آرامش‌اند

و پدیده‌های عمودی، صلابت و قرصی و محکمی.

دریا، افقی‌ست

و کوه، عمود و عماد.

دریا با همهٔ آرامش‌ش، آرامش قبل از طوفان در دلش دارد

و کوه، همیشه آبستنِ سِقط است.

مثل بهمن.

هر چه‌قدر مردن در دریا تلخ است،

کوه انگار تلخی مرگ را می‌گیرد.

جالب است؛

همین دریا و آب، مبنای ارتفاعی کوه‌هاست.

مثل «فاو» که بنچ‌مارک محاسبهٔ ارتفاعی ایران است.

انگار کن هواپیمای «آسمان» از «سانچی» پریده باشد.

*****************

نویسنده:

رجبعلی محبی

  • برباد رفته

تجربه بزرگان

در بیست سالگی یاد گرفتم:

کار خلاف فایده ای ندارد،

حتی اگر با مهارت انجام شود.

*********************

در سی سالگی پی بردم:

قدرت،

جاذبه ی مرد است

و جاذبه، قدرت زن.

********************

در چهل سالگی آموختم

رمزِ ’خوشبخت زیستن‛

در انجام کاری نیست که دوستش داریم؛

بلکه در دوست داشتنِ کاریست که انجامش می دهیم.

******************

در ۵۵ سالگی پی بردم که

تصمیمهای کوچک را باید با مغز

و تصمیمهای بزرگ را با قلب گرفت.

*******************

در۶۰ سالگی آموختم که

بدون عشق میتوان ایثار کرد

اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

*******************

در ۸۰ سالگی پی بردم که

دوست داشته شدن و محبت دیگران به انسان،

بزرگ ترین لذتِ دنیاست.

******************

در ۸۵ سالگی دریافتم که

زندگی زیباست...

باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای ؛

تحویل دهی ...

خواه با فرزندی خوب ...

خواه با باغچه ای سرسبز ...

خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی ...

و اینکه بدانی ...

حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است .

این یعنی تو موفق شده ای!

  • برباد رفته

نوشته ی زیبا منصوب به دکتر شریعتی

اﮔر ﺩﯾﺪید ﮐﺴﯽ ﻏﯿﺮ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭد ﻭ ﻣﮑﺚ ﻣﯿﮑﻨد

ﺑﺪانید ؛ " ﻧﺎﺭﺍحت هست "...
ﺍﮔر ﺩﯾﺪید ﮐﺴﯽ ﺍﺻﻼ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎنﺵ ﻧﻤﯿﺎیﺩ 

ﺑﺪانیدﺧﯿﻠﯽ " ﺗﻮ ﺩﺍﺭد "...

ﺍﮔر ﺩﯾﺪید ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺨﻨﺪد،

ﺑﺪانید " خیلی ﺯﺧﻢﺧﻮﺭﺩﻩ  است"...
ﺍﮔر ﺩﯾﺪید ﮐﺴﯽ ﺑﻪ همه ﭼﯿﺰ ﺑﯽ ﺗﻮجه هست ،

ﺑﺪانید" ﺯﻣﺎﻧﯽ ، ﺯﯾﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺣﺪ ، ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩه است "...

ﺍﮔر ﺩﯾﺪید ﮐﺴﯽ توی ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ، ﻫﯽ ﻣﯿﮕوید: ﺷُﮑـــﺮﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ،

ﺑﺪانید " ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕوید ، ﻧﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑ هست ﻧﻪﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺵ "...

ﺍﮔر ﺩﯾﺪید ﮐﺴﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨد ،

ﺑﺪانید " ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻋﺎﻃﻔﯽ ، ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺩﺍﺭد "...

ﺍﮔر ﺩﯾﺪید ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨد ،

ﺑﺪانید" ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ، ﺧــِــــیـﻠﯿﻬﺎ نمی فهمند "...

ﺍﮔر ﺩﯾﺪید ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺩش را ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨد

ﺑﺪانید " ﺍﺯ ﺧــِــــــــیلی ها ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ است "...

اگر دیدید کسى زیادمیخوابد

بدانید"خیلى تنهاست"...

ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ، ﻭﻟـــﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ....!¡

افسوس

  • برباد رفته

وصیتنامه عبرت آموز قمرالملوک وزیری (نوشته شده در سال 1338 )

من مرده ام اما خاطره حیات هنری‌ام نمرده است.

وقتی که تو، این درد دلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام.

دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمی‌خیزد

و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم.

مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمیکند.

من هیچ ثروتی ندارم،

اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند.

چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک می ریزند.

همان‌ هایی که با پولم پرورش یافتند،

شوهر کردند،

داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند.

بعضیها میگفتند:

ما باید هرچه بیشتر پول بگیریم تا قمر نشویم.

نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند

و بلیط ها را به 10 برابر قیمت میخریدند

اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام می‌بخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت.

شبی نزدیک خانه ام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است.

گفتم مرا میشناسی ؟

اشکهایش را پنهان و گفت: کیست که تو را نشناسد.

با زحمت و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید.

گفت:

زنم دوقلو زاییده،

یکی مرده و حالا پس از خاکسپاری طفل، بخاطر بی پولی روی رفتن به خانه را ندارم.

با سماجت راضی اش کردم تا مرا بخانه اش ببرد.

اطاقی نمناک که زیلوی پاره و رختخوابی پاره‌تر و نور شمعی که پت پت میکرد، تزیینات خانه اش بود.

زن بی حال بود و طفل‌بیگناه سینه خشک مادرش را می‌مکید.

دلم آنقدر به درد آمد که وصف‌نشدنی بود.

پول دادم و مرد را راهی کردم چند پرس چلوکباب، تخم‌ مرغ، شیر، خرما و اقلام دیگر بخرد.

طفل را تروخشک و قنداق پاره را عوض کردم و تمام 5000 تومان (100سال پیش) دستمزد آن شبم را لای قنداق طفل گذاشتم.

شبی دیگر که از کنسرت بخانه برمی‌گشتم تا درشکه چی لاله زار مرا بخانه ببرد.

درشکه ‌چی مرا نشناخت و زبان شکوه از وضع ناگوارش کرد.

گفت: فردا عروسی پسرم است، شرمنده رویش که نمی توانم جشن مفصلی برایش بگیرم.

فردایش با پرس و جوی فراوان بدون اینکه درشکه‌چی بویی ببرد،

آدرس منزلش را یافتم و کلیه اقلام و امکانات را برایش فراهم و خانه اش را چراغانی کردم و در مجلس عروسی با افتخار خواندم‌،

شوقی که آن لحظه درچهره مرد دیدم، بالاترین شادی و افتخار برایم بود و احساس عظمت کردم.

انگار تمام فرشتگان و ارواح مقدس زیر گوشم زمزمه میکنند: قمر تو بهتری زن دنیایی.

ای بد خواهان بدانید که قمر با افتخار و بزرگی، باهنر زیست.

امروز که زیر خروارها خاک خفته ام، نه دلی را شکسته ام و نه کسی از من کینه به دل دارد.

میدانم دلهای عاشقان هنرم در غمم شکسته.

ما رفتیم اما شما که این هنر ملی و فاخر را به مادیات می‌فروشید و آلوده میکنید و نقطه روشنی در زندگی ندارید،

گناهتان نابخشودنی است.

منبع: (هفته نامه هامون - خرداد 76)

نگارش: بردیا وفا

یاد و خاطره ی خواننده ی مردمی قمرالملوک وزیری جاودانه باد

تولد: ۱۲۸۴ ،

مرگ: ۱۳۳۸ (طول زندگی  54 سال)

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود