۸۲ مطلب با موضوع «سخن بزرگان» ثبت شده است

متن زیبای دکتر شریعتی با نام:فاجعه مصلحت اندیشی

خدایا: مرا ازاین فاجعه پلید "مصلحت پرستی" که چون همه گیر شده،

وقاحتش از یاد رفته

و بیماریی شده که از فرط عمومیتش، هر که از آن سالم مانده، بیمار می نماید

مصون بدار،

تا: "به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم".
خدایا: قناعت، صبر و تحمل را از ملتم باز گیر و به من ارزانی دار.
خدایا: این خورده بین حسابگر مصلحت پرست را که بر دو شاه بال "هجرت" از "هست"، و "معراج" به "باشد"

بندهای بیشمار می زند

در زیر گامهای این کاروان شعله های بیقرار شوق، که در من شتابان می گذرد، نابود کن!
بکش، یا چندان برکش،

تا خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.(آمین یا ربالعالمین)

  • برباد رفته

متن زیبای دکتر شریعتی با نام:فاطمه ، فاطمه است

با دکتر علی علی شریعتی همراه می شوم تا یادی ازحضرت فاطمه (س)کرده باشم.

درکتاب مفاخر ایران زمین از دکتر شریعتی آمده است:
خواستم از«بوسوئه»تقلید کنم،خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لویی،از« مریم:سخن می گفت:
گفت:

هزارو هفثصد سال است که همه ی سخنوران عالم در باره مریم داد سخن داده اند.

هزار و هفتصد سال است که همه ی فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب، ارزش های مریم را بیان کرده اند.
هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان، در ستایش مریم همه ی ذوق و قدرت خلاقه شان را به کار گرفته اند...

اما مجموعه گفته ها، اندیشه ها و کوشش ها و هنر مندی های همه در طول این قرن های بسیار،

به اندازه یک کلمه نتوانستندعظمت های مریم را را باز گویند که:«مریم، مادر عیسی است».
و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم، در ماندم:
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجهٔ بزرگ است،
دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد(ص) است.
دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی(ع) است.
دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین(ع) است.
دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب(س) است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است.

  • برباد رفته

متن ادبی:نمی دانم پس از مرگم چه خواهدشد

سوال این است : بودن یا نبودن؟!

عمرم راکه نگاه میکنم ، پر است از بالا و پائین های زیاد

آرامش و توفان هائی سهمگین

گاهی پر از شور و شادی

و گاهی پر از غم واندوه

شاید من خیلی نرمال نیستم

شاید زیادی به احساساتم بها می دهم

شاید باید به گونه دیگری عمل کنم

گاه می اندیشم : خبر مرگ مرا که به تو خواهد گفت؟

شانه بالا زدنت را بی قید

و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

براستی برای چه باید این رنج گران وسهمگین روحی را تحمل کنم

نوسانی به درازای جهان

و تکانی به بلندای زمان

گاه می اندیشم: ز چه رو باید بود؟

و چرا باید این درد گران را تحمل نمود؟

کاش می شد که بدانم ، پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمی دانم پس ازمرگم چه خواهد شد؟

نمی خواهم بدانم کوزه گیراز خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را سخت آشفته سازد

بدین سان بشکند  در من

سکوت مرگبارم را!!

  • برباد رفته

قطره ای از زندگی بزرگ مرد ایران امیر کبیر

امیر کبیر صدر اعظم ایران در زمان ناصرالدین ‌شاه که با دسیسه ‌هاى یک سرى وطن ‌فروش در حمام فین کاشان به قتل رسید در شهر کربلا به خاک سپرده شد.

اینکه چرا او را به کربلا بردند، سوال است و احتمالا براى دور ماندن مردم از مزارش وجلوگیرى از تبدیل آن به میعادگاه مظلومان او را از ایران و ایرانى دور کردند!

اما چیزى که بیش از همه مایه شرمندگی است، این که اکثر قریب به اتفاق ایرانیها نمى دانند مزار این اسطوره تاریخ کجاست!

امروزه با سفرهاى متعدد مردم به عراق و کربلا جاى بسى تاسف است که حتى یکى از کسانی که از عراق بر میگردد نمیداند که امیر کبیر هم در آنجا دفن بوده!

آیا فکر نمى‌کنید که همین عراقی ها به ما نمی خندند که چطور مردى را که بسیارى از داشته هاى امروزمان را مدیون اوهستیم فراموش کردیم؟!

١٦٨ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻭﺍﮐﺴﯿﻨﺎﺳﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ.

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ خبر ﺩﺍﺩﻧﺪ بعضی از افراد صاحب نفوذ، ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺷﺎﯾﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩاﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻭﺭﻭﺩ ﺟﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺁﺑﻠﻪ ﻧﺰﻧﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ.

ﺍﻣﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﺳﺨﻦ افراد ﻧﺎ ﺁﮔﺎﻩ در ﻣﺮﺩﻡ بیشتر ﺑﻮﺩ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﻫﺎ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪ ﮐﻮﺑﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩﻧﺪ.

ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ می‌شدند

ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﭼﻨﺪین ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩند و ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﮐﺮﺩ.

ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎﺧﺎﻥ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ. ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻧﺎﺩانی اﺸﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ.

ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ جاهلان ﺑﺴﺎﻃ خرافه و مردم فریبی ایشان ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .

این تنها روزی نبود که امیرکبیر گریست؛

ایشان در هزار و صد و هشتاد و هشت روز نخست وزیری خود را، هر شب از جهل و خرافات مردم ایران گریست...

امیرکبیر برای انجام تمام اصلاحات خود که در کتاب "امیرکبیر" نوشته فریدون آدمیت، که به قول آقای خسرو معتضد بهترین کتاب در باره امیرکبیر است،  گریسته است.

آری امیرکبیر و "میجی" امپراتور ژاپن، برنامه اصلاحات خود را همزمان آغاز کردند.

برنامه اصلاحات امیرکبیر بسیار مفصل تر از میجی بود.

مردم ژاپن با میجی همراهی کردند، مطالعه کردند، کار کردند، منافع مردم را برمنافع خود برتری دادند،

تا امروز ژاپن سومین کشور دنیا از نظر اقتصادی و بهترین کشور دنیا در تمام پارامترهای زندگی باشد.

سالانه ۳۰میلیون نفر از مردم ژاپن به آرامگاه میجی در توکیو می‌روند و از اصلاحات او سپاسگزاری می‌کنند.

ولی مردم ایران حتی نمی‌دانند که آرامگاه امیرکبیر روبروی صحن  حسین در کربلاست!

در ﺳﺎﻝ 1395  بیش از ۳۰ میلیون نفر از مردم ایران از کربلا بازدید کرده‌اند ولی اصلا سری به آرامگاه امیرکبیر که درست در حجره جنوب شرقی روبروی صحن امام حسین(ع) است نزده‌اند!

عده ای افراد پرورش یافته با فرهنگ  انگلیس ! از دیرباز فقط مأموری نابود فرهنگ و تمدن و پیشینه و خاموشی ناسیونالیسم ایران  هستند

  • برباد رفته

متن شعر:ای وای مادرم

سالها پیش، اواسط روز بود که در سنگری واقع در غرب کشور نشسته بودیم

بی پروا و منتظر!

رادیوی یک موج کوچی روشن بود

گوینده رادیو توجه شنودگان را به شنیدن شعری زیبا از استاد محمدحسین شهریار جلب کرد

شعری بنام ای وای مادرم

شعر بلندی است

تصویر کنید ،مدت ها از مادرتان دور باشید و آنگاه صدای محزون مردی با لهچه غلیظ ترکی

شعری بخواند آکنده از درد و احساس

با اینکه سالها از آن ماجرا می گذرد ، هنوز هم با خواندن این شعر ، همان احساس را دارم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا و ول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر و کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز می گذشت از ین زیر پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب
درآید از در یک خانه ی فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ایست سزاوار احترام
تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر
در باغ بیشه خانه مردی است با خدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری
اینجا به داد ناله مظلوم می رسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف می دهم که پدر راد مرد بود
با آن همه در آمد سرشارش از حلال
روزی که مرد روزی یک سال خود نداشت
اما قطار ها ی پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه او نمرده است می شنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله می زند
ناهید لال شو
بیژن برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای نا خوش خود آش می پزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمی شود
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد
در نصفه های شب
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک های صبح
او باز زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا
راز و نیاز داشت
نه او نمرده است
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه های محلی که می سرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود
و شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ هیچ
تنها مریض خانه به امید دیگران
یکروز هم خبر که بیا او تمام کرد
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچیده کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبر های سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین من چکید
مادر به خاک رفت
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مزد همه زجر های او
ما خلاص می شود از سر نوشت من
مادر بخواب خوش
منزل مبارکت
آینده بود و قصه ی بی مادری من
ناگاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر آورده از مفاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز از آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز
از من جدا مشو
می آمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید
تنها شدی پسر
باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم

  • برباد رفته

انتصاب وزیر هوش مصنوعی

این متن برخلاف روال رایج در سایر نوشته‌هایم خیلی جنبه آموزشی ندارد اما انگیزه نگارش آن با دیدن یک خبر ایجاد شد. شاید در ابتدا شوخی به نظر برسد اما در لابلای اخبار بین‌المللی دیدم که شیخ محمد بن راشد آل مکتوم نوزدهم اکتبر (27 مهر ماه)، یک جوان 27 ساله را به عنوان اولین وزیر هوش مصنوعی کشور امارات متحده عربی منصوب کرده است. این سمت به عمر سلطان العلما اعطا شده که پیش از این معاون دفتر آینده (Future Department) در دولت امارات بوده است. رییس دولت امارات پس از این انتصاب در توئیتی عنوان کرده است که: "موج جهانی آتی، هوش مصنوعی است و ما می‌خواهیم امارات برای آن آماده باشد" .همزمان با این انتصاب، وزیر دیگری با عنوان "وزیر علوم پیشرفته" (Minister for Advanced Sciences) منصوب شده است. سارا الامیری نیز به عنوان وزیر علوم پیشرفته تنها 30 سال سن دارد.  تمامی این تحولات در راستای برنامه ملی 100 ساله امارات است که طی آن در پی ساخت مسکن در کره مریخ و انتقال گروهی از شهروندان خود به آنجاست.  فارغ از سطح اجرایی بودن این برنامه و نیت‌ پشت آن، درباره این خبر چند نکته به نظرم رسید:

1-  وقتی صحبت از مدیریت برند می شود همه بحث‌ها چه در سطح فردی (شخصی)، چه شرکتی و چه ملی قابل تعمیم است. ببینید که چنین حرکت هوشمندانه‌ای در کنار پروژه‌های دیگر از این نوع چه تصویری از برند ملی امارات در  ذهن جهانیان خواهد ساخت و چه فرصت‌های عظیمی را در اختیار آنان خواهد گذاشت. خیلی بیراه نیست اگر بگوییم دولت امارات در جهتی حرکت می‌کند که من اسمش را "دولت استارتاپی" می‌گذارم.

2-  این خبر را بگذارید در کنار اخبار انتخاب روسای جدید دولت‌های اروپایی که یک به یک از بین جوانان زیر 35 یا حتی 30 ساله انتحاب می‌شوند و مقایسه کنید با میانگین سنی مدیریت دولتی در کشور خودمان!

3- در کشوری مثل کشور ما که حداکثر توان بازآفرینی ساختار دولت به ادغام یا جداسازی تکراری چند وزارت‌‌خانه‌ و سازمان ختم می‌شود و فارغ از اینکه چه دولتی با چه گرایشی روی کار است، اغلب قریب به اتفاق فرآیندها کاملا ناکارآمد هستند، شنیدن این اخبار در سطح دولت‌ها بیشتر به خواب و رویا شباهت دارد. ای کاش که بالاخره یک دولت شجاعت، خلاقیت و جسارت کافی برای چنین تحرکاتی را بیابد!

اگر تا بحال از فصل جدید در فضای مدیریت کسب‌وکارها صحبت می‌کردیم از این به بعد باید از فصل جدید در فضای مدیریت دولت‌ها سخن گفت. فضایی که کشور ما نیز با وجود این همه منابع وسیع و جوانان توانمند باید  بتواند برای آن فکری بکند.

سخنی بسیار زیبا و پرمعنا از جناب آقای:

  دکتر علیرضا قنادان

  • برباد رفته

متن ترانه:بوی عیدی ، بوی توپ

بوی عیدی بوی توپ ،بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو
بوی یاس جا نماز ترمه ی مادر بزرگ
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس نا تموم گذاشتن
جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
بوی باغچه بوی حوض
عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس
توی کوچه گم شدن
توی جوی لا جوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم

 

ترانه سرا

شهریار قنبری

  • برباد رفته

متن ادبی بنام:من وتو

بعضی با برج های پدرهاشان
بعضی دیگر با آرزوهاشان
و بعضی با دنیاشان
من و تو اما
با نداری هامان
بزرگ شدیم.

آنقدر بزرگ
که جایی در دنیای کوچکشان
نداشتیم.

متنی زیبا از استاد محمد علی بهمنی

  • برباد رفته

جلسه بحث دکتر صادق زیبا کلام

پنج شنبه شب ، شبکه چهار سیما ، جلسه بحثی که متشکل از چند تن از علمای علوم انسانی بود را نشان داد

نکته مهم حضور دکتر صادق زیبا کلام در این جلسه بود

و عجبا که از کلام و گفتار دکتر زیبا کلام احساس خوبی نصیبم نشد

موضوع در خصوص لزوم  ایجاد و یا مشارکت در تدوین علوم انسانی اسلامی بود

و دکتر زیبا کلام با کلامی بسیار نازیبا و زشت جملاتی را به این مضمون بیان کردند:

من اصلا حاضر نیستم کتب تالیفی علمای علوم انسانی ایران را بخوانم!!

عملکرد دولت ایران مرا از مطالعه ، باز می دارد!!!

من بدون مطالعه هم امکان نظر دادن و بیان فرضیه را دارم!!!

لحظه ای شکه شدم

دکتر زیبا کلامی که من آرزو داشتم ببینم

همه رویاهایم را برباد داد

ایشان هم فقط به درد مصاحبه های ژورنالیستی میخورند!!

مگر یک دانشمند بدون مطالعه میتواند قضاوت کند؟

مگر سطح معلومات ایشان به کدام سطح رسیده!

به نظرم بازنده بحث ، دکتر صادق زیبا کلام بودند

پرخشگر و بی ادب ، بحث را باختند!

  • برباد رفته

متن شعر:وداع نامه

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ نگاه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه امید حال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند باد وصال

ناله می لرزد ،می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من

از تو ای چشمه جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم خنده به لب خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

شعری از شاعره بزرگ

فروغ فرخزاد

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود