۳۸ مطلب با موضوع «یادی از گذشته» ثبت شده است

فرار بزرگ من

پائیز که نه،انتهای تابستان که فرا می رسد

حال و هوای من خراب میشود!!

دلم بد جوری بی تابی میکند

این روزها برای من یاد آور مهاجرت است!!

روستائی که باشی ، درک می کنی چه می گویم!!

انتهای تابستان ، فصل کوچ است!!

همه می روند

از پرندگان بگیر تا آدم ها

آنها که میروند

دلشادند از اینکه خراب آبادی را پشت سر می گذارند

می روند تا در جائی دیگر دنبال رویاهایشان بگردند

شهری دیگر

مکانی دیگر

و انها که می مانند

به امید فرا رسیدن روز کوچ خودشان

خودرا به کوچه غلی چپ می زنند

ولی من دلم می گیر د

من هم کوچ کرده ام

ولی دلم برای روستائی که رو به زوال است می گیرد

دلم درد می گیرد وقتی مردان و زنان سالخورده را می بینم که با چشم های تنگ شده اشان

جاده را نگاه می کنند

و من می ترسم والدینم این غم بزرگ را در دل داشته باشند

وسعم نمی رسد بیرمشان پیش خودم

اصلا انها هم نمی ایند

ولی این درد را سالهاست که تحمل میکنم

بر دوش می کشم

و از این روزهای زیبا و پر از رنگ

فرار میکنم

  • برباد رفته

درباره مراسم خواندن زیارت عاشورا

رسمی مرسوم شده که جای بحث دارد

رسم شده در ایام عزاداری و غیرو در ساعات اولیه کار ادارات ، زیارت عاشورا میخوانند

حالا گاهی بانی پرسنل هستند

و گاهی هم از کیسه بیت المال هزینه میشود

به نظرم دوتا ظلم حادث شده است:

اول آنکه از وقت عموم مردم میزنند

دوم آنکه از پول بیت لمال استفاده می کنند

البته ناگفته نماندکه این نظر من است

نه اینکه از پرسه و عزاداری برای اهل بیت ناراحت شوم یا ناراحت باشم

ولی با این روش مخالفم

آقا اگر خیلی عزاداری

از وقت اداری چرا هزینه می کتید؟

اگر خیلی محب اهل بیت هستید

چرا از بیت المال هزینه می کنید؟

از جیب تان هزینه کنید

بی انصافی است

مردم منتظر باشند تا ما زیارت بخوانیم

و صبحانه مفصل هم بزنیم

آنوقت نوبت کار مردم باشد؟

حهضمش برایم خیلی خیلی دشوار است

  • برباد رفته

دلایل من برای وبلاگ نویسی

مدتها بود که به دنبال بهانه و راهی برای نوشتن بودم ،ولی هیچوقت ردیف نمی شد
تا اینکه به این سایت و وبلاگ نویسی رو آوردم
برایم جالب بود اینکه من می نوشتم ، وانسانهای زیادی آنرا می خواندند
من نمی خواستم بنویسم تا دیگران بخوانند
من می نوشتم تا خودم را خالی کنم
حرفهائی که نمی شود مطرح کرد را در قالب مطالبی کوتاه و در داخل وبلاگ یادداشت میکنم
اما جالب بود
هر روز تعداد بیشتری وبلاگم را مشاهده می کردند
اما من متعهد هستم که فقط آنچه دلم میخواهد بنویسم
گاهی یادم میرود که اعداد بیمهنا هستند
نیازی نیست افزایش یا کاهش آن را در نظر بگیریم
ولی خوب انسان هست دیگر
وسوسه و شهوات ، مال انسان هست
و خود آگاه ویا ناخود آگاه وسوسه میشوی
همین

  • برباد رفته

من یک هوادارم - قسمت ششم

خیلی ها ، خیلی وقت ها بخاطر باخت تیم پرسپولیس گریه کرده اند

من هم از همین تبارم

گریه کردم نه بخاطر باخت

بخاطر  آنچه در پس پرده رقم خورد

بخاطر دخالت سیاست مداران در تعیین نتایج

بخاطر ظلم

بخاطر بی عدالتی

گریه کردم چون مظلوم بودیم

کسی به دادمان نمی رسد

فلان تیم صنعتی، میلیاردها تومان از بیت المال استفاده میکرد و میکند

به ما و تیممان که رسید ؛ آسمان تپید

حتی هیات مدیره  و مدیر عاملمان را دولت تعیین می کند

ولی در یک جنگ نابرابر می گویند از هوادار بگیر

کسب درآمد کن

در حالیکه رسانه ملی ، حق پخش نمی دهد

کپی رایت در ایران وجاهت قانونی ندارد

بازیکنان به فکر جیب شان هستند

باشگاه پولی برای سرمایه گذاری بر روی جوانانش ندارد

ولی باید مقابله کند با تیم های متمول صنعتی!!1

ما خیلی باحالیم

خیلی

  • برباد رفته

من یک هوادارم - قسمت پنجم

حالا دیگر فوتبال ، فریاد طبقه فقیر جامعه هست!!

حالا فوتبال ، نبرد گلادیوتارهای امروزی است!!

حالا دیگر نتایج فوتبال در زمین مسابقه ، رقم نمی خورد

در بیرون از مستطیل سبز  و در سر میزهای شرط بندی و در پس کوچه های تبادل هدایاس

نتیجه مسابقه رقم میخورد

حالا وقتی تیمی از ایران (با هر رنگی ) با سایر تیم ها مسابقه می دهد ، جنگ ، جنگ  عرب است و عجم

جنگ دو فرهنگ است

جنگ دارا و ندار است

ما حالا به خاطر الزامات فیفا و ای اف سی ، مجبوریم حداقل ها را داشته باشیم

بخاطر همین میلیاردها به کی روش می دهیم تا با اقتدار به جام جهانی برویم

تا رزومه کی روش کامل تر و پر بارتر شود

تا حامیان کی روش ( که البته درلباس کارشناس گزارشگری هستند) بادی به غبغب بیاندازند

حالا زمانه ای است که وقتی فوتبال داریم ، آنهم از نوع ملیش ، همه دیوانه وار منتظر معجزه هستیم

معجزه ای نخواهد شد

شاید شانسی و  از روی اقبال نتیجه ای بگیریم

اما حتی خودمان هم نمی دانیم از این پدیده چه میخواهیم

حالا تیم های دولتی ما وبال گردن بیت المال هستند

و تیم های شخصی در حال نابودی

چون تکلیفمان روشن نیست

حتی با خودمان

چه برسد به فوتبال و دنیای مدرن

ما ملتی هستیم که خوب حرف می زنیم

حتی حرفهای خوب هم می زنیم

اما افسوس از اینکه یک کلمه از حرف های خوبمان ویا خوب حرف زدمان ، عملیاتی شود

حالا با همه شاخصه های کشوری متمول ، ما جهان سومی هستیم

ما خیلی باحالیم

خیلی

  • برباد رفته

من یک هوادارم - قسمت چهارم

فوتبال ، پدیده اجتماعی قرن بیستم!!!

این پدیده زمانی صرفا برای سرگرمی و بازی بود ، اما حالا شده یک صنعت

صنعتی پول ساز که سالانه میلیاردها دلار پول در آن جابجا میشود

با توجه به استقبال عامه مردم ، صنعت گران از آن برای تبلیغ و جلب مشتری برای کالا هایشان استفاده می کنند

سیاستمداران برای جلب آرا و پیروزی در مبارزات انتخابی شان استفاده می کنند

فقرا ، فوتبال را وسیله ای برای رسیدن به آرزوهای محالشان می دانند

و همه اینها ، فوتبال را تبدیل کرده است به : بزرگترین پدیده فراگیر جهان ؛ در قرن اخیر!!!

درزمان حاضر ، کشورهای اروپائی ، با استفاده از فوتبال و به شیوه ای مدرن ، دارند جهان را استثمار می کنند

چگونه؟

ساده است !! تیم های باشگاهی کشورهای اروپائی را ثروتمندان آسیائی و آفریقائی و آمریکائی میخرند

از آن طرف نتایج و برد و باخت ها را در بوق و کرنا می کنند

وقتی تیمی موفق میشود آنها را چماقی می کنند برای کوبیدن بر سر دیگران

و این ، بقیه را تشویق می کند تا برنده باشند

برنده باشند به هر روش

برای برنده شدن باید پول خرج کرد

بازیکنان توانمند خرید

مربیان بزرگ را استخدام کرد

و همه اینها سرمایه می خواهد

از آنطرف فیرپلی مالی فیفا را داریم

باید منابع و ماخذ پول ها مشخص باشد

پس سرمایه داران با کارخانه های خودشان ، پشتیبان ویا اسپانسر تیم های خودشان می شوند

و پول به تیمشان تزریق می کنند

حالا دیگر صید در دام افتاده و راه فرار ندارد

نمی توانند این سرمایه را از کشورهای اروپائی خارج کنند

امسال مالک باشگاه پارسین ژرمن 450 میلیون دلار فقط برای یک بازیکن داد

مالک این باشگاه از شیوخ کشور قطر است

مالک تایلندی منچسنر سیتی هم هرسال میلیونها دلار خرج می کند

مالکان آمریکائی منچستر یونایتد هم همنطور

و صدها مورد از این دست

ما خیلی با حالیم

خیلی

  • برباد رفته

من یک هوادارم - قسمت دوم

هرچه جلوتر می رفتیم ، نشانه های حرفه ای شدن ، بیشتر هویدا می شد

حالا در رسانه ملی ما هم (که جزء نوادر جهان هست) در راستای حرفه ای شدن فوتبال، حرفه ای شده بود

کارشناسان گزارشگر آمده بودند

جوان

پرشور

پر توان

پر استعداد

این دسته چون حرفه ای بودند و پراستعداد ، ابائی نداشتند که تمایل رنگی شان را اشکارا فریاد بزنند و بیان کنند

بی پروا می گفتند طرف دار تیم برنده دربی نیستند(پرسپولیس برده بود)

و عجبا که از ده یا بیست گزارشگر موجود در رسانه ملی ، هشتاد ویا نود درصدشان ، همین عقیده را داشتند

حالا کار به جائی رسیده بود که بی پروا توهین می کردند

بی پروا متلک می انداختند

و بی هیچ واهمه ای به رفتار حرفه ای خودشان ، افتخار می کردند

و این ها را نشانه بلوغ می دانستند

البته من مثل آقای مزدک میرزائی ، جواد خیابانی ، سرهنگ علی فر، رضا جاودانی و غیرو حرفه ای نیستم

فهم و شعور امروزی آنها را هم ندارم

درک درستی از جهان مدرن و دنیای رسانه هم ندارم

اما فقط مانده ام که چرا در سایر ممالک رسانه ملی ندارند

شبکه های تلویزیونی خصوصی هستند

و از ابتدا تکلیفشان روشن

من فکر می کنم وقتی رسانه ای ادعای ملی بودن را دارد نباید به سمت و سوئی غش کند

نباید در آن به راحتی به کسی که باب میل من نیست توهین کرد

نمی شود احساسات هزارن نفر دیگر را ندیدیه گرفت و بر طبل احساس شخصی خودت بکوبی

اگر با لطایف الحیلی توانسته ای به این جایگاه برسی و  از طریق رسانه ملی اینقدر معروف شوی و پول پارو کنی

لااقل شعور و فهمش را داشته باش و بی پروا توهین نکن

حالا جواد خیابانی که سالها دروازه بان تیم های پایه استقلال بوده به مقام استادی رسیده است

کلاس گذاشته و آموزش می دهد

سبکی دارد منحصر به فرد

حالا در شهرستان ها هم رد پای استاد جواد خیابانی را می بینیم

ما خیلی باحالیم

خیلی

  • برباد رفته

من یک هوادارم - قسمت اول

من یک هودار هستم ، مثل خیلی های دیگر

خودت هم نمی دانی چرا یک تیم را دوست می داری

از سالها قبل ، زمانی که محمد مایلی کهن و ضیاء عرب شاهی، سلطان علی پروین و..... بازی می کردند

از تلویزیون سیاه و سفید روستا ، که خیلی وقت ها برق هم نبود و با موتور برق همسایه ،برق تامین می شد

بازی های پرسپولیس را می دیدم

عشق بود دریبل های علی پروین

مرام ومعرفت محمد مایلی کهن

صلابت محمد دادکان

بازیخوانی محمد پینجعلی

غیرت و تعصب مجتبی محرمی

و الباقی

تازه فوتبال ما پولی شده بود

و تازه آبی ها آموخته بودند با پول و به اسم حرفه ای شدن ، میتوان خیلی کارها کرد

همین سالها بود که سرو کله تیم های صنعتی پیدا شد

پول بود که پرداخت می شد

دیگر تعصب به پیراهن شعار دهن پرکنی شده بود

و این شد که پرسپولیس خالی از ستاره ها شد

همه رفتند تا بتوانند خانواده را تامین کنند

بی آنکه کسی اشک من هوادار نوجوان را ببیند

علی پروین ماند و آن پیکان معروفش که همه باشگاه پرسپولیس در صندوق عقب آن بود!!!!

بعد از آن که مهندس عابدینی رقت ، دوران سیاه ما شروع شد

هر روز حرف تازه ای بود و حاشیه تازه

دیگر نشد که نشد روی خوش ببینیم

البته چند قهرمانی آوریم

ولی با زور و جبر و فشار

وگرنه رقبا همه از ما بهتر بودند

پول داشتند

سرمایه دار بودند

و بخاطر همین ، حرفه ای عمل می کردند!!

فدارسیون نشینان هم حرفه ای شده بودند

حالا ساکت بود تا هم تیمش را تامین کند و هم دست و بال عوامل فدراسیون و کمیته داوری را چرب و چیلی کند

آخر آنها هم زحمت می کشیدند

زن وبچه داشتند

باید خودشان را تامین می کردند!!!

این شد که شب قبل از دربی برای کمک داور تلویزیون 52 اینچ بردند ، تا کمی از زحمات فردایش جبران شود!!!

این شد که محمود رفیعی در ورزشگاه آزادی تهران ، هرکاری خواست کرد تا بفهماند چقدر بزرگ است و پرتوان

و اینکه با این همه صلابت و بزرگی ، سالها حقش را خورده بودند

وگرنه او باید فینال جام جهانی را سوت بزند

باز یپرسپولیس که برای او کوچک بوده و کوچک هست

هر چه خواست کرد

چون سوت دست او بود

او حاکم بود

و تیم ما که میزبان بود

بازنده شد

چون قاضی میدان تشخیص داده بود و تعیین کرده بود

بعد هم آقای رفیعی رفت شمال تا به زندگی روستائیش بپردازد

کمیته داوری و فدارسیون هم چون حرفه ای شده بودند روی حرف داورشان حرف نزنند

و مثل کشورهای پیشرفته

اینجا دموکراسی موج می زد

حق با داور بود و تشخیص درست و صحیحش

ما خیلی باحالیم

خیلی

  • برباد رفته

2- خاطراتی از زندگی( کارگاه و کار و کارافرینی)

حدودا چهار سال پیش ، وبرغم آنکه آب باریکه ای داشتم ، به پیشنهاد یکی از اقوام قرار شد کارگاهی راه اندازی کنیم

راستش را بخواهید من رفتم تا این آشنا را از تصمیمی که برای شراکت را فرد دیگری گرفته بود، منع کنم

اما ایشان رندی کرد و شرط عدم انجام شراکتش را شراکت با من قرار داد

البته من عنوان کردم که نیازی به آن ندارم و سرمایه هم ندارم و کار هم بلد نیستم

ولی ایشان گفتند همین جوری مرا قبول دارند و میخواهند

البته بعدها مشحص شد ایشان از کار قبلی خودشان حدود پانزده میلیون بدهکار بوده اند

البته بخش اعظم این بدهی صرف خرید ابزارآلات و لوازم شده بود

ایشان مصر بودند که بدهب ندارند و من ساده بی هیچ قراردادی و قول نامه ای کار را شروع کردیم

در جریان کا مشخص شد ایشان اصلا کاری هم بلد نیست

حالا مشکل چندتاشده بود

1- بدهکار بودیم

2- پول و سرمایه نداشتیم

3- کار بلد نبودیم

4- مشتری هم نداشتیم

5- ماشین آلات هم میخواستیم

6- محل کار هم اجار هشده بود، اجاره باید می دادیم

ولی بهرحال شروع کردیم

اشتباه پشت اشتباه

خطاا روی خطا

  • برباد رفته

8 - خاطراتی از زندگی( جنگ و جبهه)

برگشتیم به خرمشهر ، چند روزی ماندیم به سمت اهواز حرکت کردیم

وقتی رسیدیم ،گفتند عراق به جزیره مجنون حمله کرده ، چند تا داوطلب می خواهند

همه بچه های گردان ما قبول کردیم که برویم جزیره مجنون

سوار اتوبوس شدیم و به سمت جزیره حرکت کردیم

هر گروهان در یک سنگر بزرگ و با فاصله خیلی زیاد از هم مستقر شدیم

ما هم در یک سنگر سوله ای بزرگ سکنا گرفتیم

خوب در جزیره امکان ورزش کردن  ودویدن و غیره وجود نداشت

چون هر تحرکی را دشمن رصد می کرد و با توپ و بمباران هوائی پاسخ می داد

ما هم بی نصیب نماندیم ، هواپیمای عراقی به سمت سنگر ما شیرجه زد و موشکی را هم شلیک کرد

خوشبختانه موشک منفجر نشد

در اینجا فقط دعا بود و استحراحت و بحث و گفتگو ، همین

چند روز که گذشت خبر دادند باید شب برویم خط را تحویل بگیریم

شب هنگام حرکت کردیم

مقدار زیادی از راه را با ماشین رفتیم ، همه گروهان با هم بودیم و بعد دسته به دسته در سنگرها مستقر شدیم

چند روز هم آنجا بودیم ولی چون ما دسته سوم بودیم بیشتر ماندیدم

با خط مقدم فاصله داشتیم، هوا گرم و شرجی بود ، اکثر بچه ها در آب جزیره شنا می کردند

دو تا از دوستان بنام ها ی محمد زمانزاده و محمد دهقانی هم با ما بودند

زمانزاده پرید توی آب، شرتش پاره شد و از پاش درآمد یک شرت دیگر بهش دادند و او آنرا روی اولی پا کرد

محمد دهقانی گفت:شرت دو طبقه!! و همه خندیدیم

از آن به بعد اسم زمانزاده شد شرت دو طبقه!!

هردوی این عزیز ،در همین جزیره به شهادت رسیدند

روحشان شاد

دسته های یک و دو هرکدام سه شب خط را تحویل گرفتند

شب ششم ما راه افتادیم برویم کمین

در مسیر به سنگر فرماندهی خط رفتیم

خط دست ارتشی ها بود

سنگری بزرگ و منظم

تا وارد شدم ، یک درجه دار ارتشی ازمن پرسید ، میدانی به کجا آمده ای؟

اینجا جزیره مجنون است

مردان بزرگ هم کم آورده اند !!تو که بچه ای!! چند ساله هستی؟

گفتم سیزده یا چهارده ساله

از تعجب چشمانش گرد شد

چند ساعت ماندیم و به سمت کمین راه افتادیم

فقط هفت نفر بودیم

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود