۲۰۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن ترانه» ثبت شده است

غافلگیرانه

تلخ‌ترین نوع از دست دادن، مربوط به کسانی‌ست که هیچوقت بدستشان نیاورده بودیم،

هیچ وقت نداشتیمشان،

هیچ وقت هیچ خاطره ای از آن‌ها بیاد نداریم

اما تا دلتان بخواهد بارها روبه رویمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفته‌ایم،

با هم بحث کرده‌ایم و گاهی میان همین آرزوی محال، به آغوششان پناه برده‌ایم...

کسانی که هیچ‌گاه وقتشان را برایمان خالی نکرده‌اند اما تمام زندگی‌مان پر از آن‌هاست.

آنانی که می‌دانیم دوست‌مان ندارند اما ما را جایی میان مشغله های‌شان کنار گذاشته‌اند

تا غروب جمعه‌ای، عصر دلگیری یا در یک هوای ابریِ نابهنگام کسی را داشته باشند که وقتشان را پر کند ...

تنهایی‌مان را کتمان می‌کنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان، برای هیچکس از حرکت باز نمی‌ایستد...

ما یک روز پشت همین فیلم هایی که برای خودمان بازی می‌کنیم غافلگیرانه پیر می‌شویم...

  • برباد رفته

جمله اساسی ما ایرانی ها

استراتژیک ترین جمله ایرانی‌ها:

"حالا باز خودت میدانی"

این جمله معمولا زمانی استفاده میشود که:

حسابی مخ طرف را خورده اید

دخالتهای لازم را کرده اید

رای طرف را زده اید

تصمیمش را عوض کرده اید

بدتر ،گمراهش هم کرده اید

از زندگی نا امیدش کرده اید

نکات منفی را گفته اید

انرژی منفی را داده اید

زیرآب ده نفر را زده اید

حسابی طرف را ترسانیده اید

و بالاخره می فرمائیم:

"حالا باز خودت میدانی"❗️

  • برباد رفته

(بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی درباره «شمر بن ذی‌الجوشن»)

خواندنی است

مردی که شانزده بار پای پیاده به حج رفت، امام حسین(ع) را کشت.

یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است.

از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.

این چنین کسی حالا در کربلا شمر می شود. با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود.

شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید.

حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!

این آقایی که ما صحبتش را می کنیم (شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است.

فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛

شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.

در کربلا هر روز بیست هزار نفر در فرات غسل می کردند.

غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد!!!

در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند!

برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست!

و حبیب به آن ها می گوید:

« نماز شما قبول است؟! » درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند.

ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر.

شمری که شانزده بار به مکه رفته،

جانباز امیر المومنین بود،

کسی که در کنار مولا زخمی شده بود،

چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟

این هشدار و اندرزی است برای امروز و فردای ما ...!!!

(بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی درباره «شمر بن ذی‌الجوشن»)

  • برباد رفته

بررسی یک ضرب المثل

آشی بپزم که یک وجب روغن روش باشه

ناصرالدین شاه سالی یک بار (آن هم روز اربعین) آش نذری می‌پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می‌یافت تا ثواب ببرد.

در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می دادند.

بعضی سبزی پاک می کردند.

بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند.

عده‌ای دیگ‌های بزرگ را روی اجاق می گذاشتند

و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود.

خود اعلی حضرت هم بالای ایوان می‌نشست و قلیان می کشید و از آن بالا نظاره‌گر کارها بود.

سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.

به دستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد و او می‌بایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد.

کسانی را که خیلی می‌خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می‌ریختند.

پر واضح است آن که کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد

و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده)دریافت می کرد حسابی بدبخت می شد.

به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد٬ آشپزباشی به او می گفت:

بسیار خوب! بهت حالی می کنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.

منبع:کانال تاریخی و اجتماعی

  • برباد رفته

اندکی تا کمی شوخی اما جدیست

دلم گرفته بود

خواستم کمی از تنهایی خارج شوم

آب و هوایی عوض کنم ،

گفتند عوارض خروج گران شده...!!

خواستم سوار بر ماشین زیرباران شهر

هوایی تازه کنم ،

گفتند بنزین گران شده...!!

خواستم با یارانه ام خانه ای نقلی بخرم ،

گفتند یارانه ات قطع شده ...!!

خواستم ناهاری سبک و ارزن

همان تخم مرغ را نوش جان کنم ،

گفتند همین "تخم" مرغ هم گران شده...

خواستم کمی به تماشای تلویزیون میلی بنشینم،

گفتند برق هم گران شده ...

خواستم دوش بگیرم تا لااقل سرحال شوم،

گفتند آب هم گران شده...

خواستم کمی در این سرما بخاری را بیشتر کنم ،

گفتند پول گاز گران شده...

خواستم به دنبال کاری بروم تا درآمدی باشد

تا پول برق و آب و گاز و تخم مرغ را بدهم ،

گفتند کار تمام شده...

خواستم بروم خودم را در قبر خاک کنم و راحت شوم ،

گفتند پول قبر را بده

بعدش به سلامت...

  • برباد رفته

گذشته ای که ساده گذشت

نزدیک عید پدر و مادرم ما را به کفش ملی می بردند.

خودشان از پشت ویترین انتخاب می کردند و به فروشنده می گفتند:

اندازه سایز پای ما را بیاورد و اصلا سوال نمی کردند که این کفش را دوست دارید یا نه ,

فقط همیشه می گفتند این ﻛﻔﺸﻬﺎ ﻣﺮﮒ ﻧﺪاﺭﻧﺪ!

عاشق عید بودم .

بوی عید را دوست داشتم .

بوی شیرینی ها

بوی عود و بوی سبزی پلو ماهی مادر و مادربزرگم و سفره ای که اولین روز عید پهن می شد و همه فامیل دور آن می نشستند ...

چرا فکر نمی کردیم شاید این روزها تمام شوند ؟

چرا آنقدر خاطرمان جمع بود ؟

چرا مواظب لحظه ها نبودیم ؟

چرا خوشبختی را عمیق نفس نکشیدیم ؟

که امروز مجبور نباشیم فقط چنگ بیندازیم به گذشته ها

خیره شویم به آن و زندگی کنیم با آن ...

از کودکی به نوجوانی و جوانی راهی نیست اما همراهانت همیشگی نیستند.
در فراز و فرود راه ,خیلی ها را از دست می دهی .

ما در همین از دست دادن ها بزرگ شدیم , پخته شدیم ,ساخته شدیم .

ﻣﺎﺩﺭ و ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻬﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ و من امروز بعد از گذشت این چند سال , می خواهم بنویسم فقط کفش ملی نیست که مرگ ندارد ,عشق هم مرگ ندارد ,بعضی خاطرات هم مرگ ندارد بعضی قلبها و بعضی آدمها ...

  • برباد رفته

شعر:آزادی ایران از فرخی یزدی

هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست

**************

شاعر:

محمد فرخی یزدی

  • برباد رفته

مختصرص درباره محمد فرخی یزدی

فرخی یزدی

محمد فرخی یزدی،

شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات دوران مشروطیت است که در سال 1267 در یزد دیده به جهان گشود.وی سردبیر نشریات زیادی از جمله روزنامه طوفان بود.او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی ایران بوده است.فرخی علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت.قدری در مکتبخانه و مدتی در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تحصیل نمود.

فرخی تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت.وی در حدود سن ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه یزد می‌سرود، از مدرسه اخراج شد.فرخی شاعری را از کودکی آغاز نمود.و خود معتقد بود که طبع شعرش از مطالعه اشعار سعدی  میل کرده‌است.

در نوروز سال ۱۳۲۷ هجری قمریفرخی(برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت وقت می‌ساختند)شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند.در پایان این مسمط ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:

خود تو می‌دانی نیم از شاعران چاپلوس

کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس

لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی

بهمن و کیخسرو و جمشید و فریدون شوی

به همین مناسبت حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند.تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد.ولی وزیر کشور به‌کلی منکر وقوع چنین واقعه‌ای شد.دو ماه بعد فرخی از زندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نگاشت:

به زندان نگردد اگر عمر طی

من و ضیغم‌الدوله و ملک ری

به آزادی ار شد مرا بخت یار

برآرم از آن بختیاری دمار

فرخی درباره دوخته شدن لبانش سروده‌است:

شرح این قصه شنو از دو لب دوخته‌ام

تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام

در اواخر سال ۱۳۲۸ هجری قمری، فرخی به تهران کوچ نمود و در آن‌جا مقالات و اشعار مهیجی را در باره آزادی در روزنامه‌ها به نشر سپرد. وی در جریان جنگ جهانی اول، رهسپار بغداد و کربلا شد، در آنجا تحت پیگرد انگلیسی‌ها قرار گرفت.وی هنگامی که به طور ناشناس عزم ورود به ایران،از طریق موصل را داشت به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرار گرفت.

در دوران نخست وزیر وثوق‌الدوله،با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت نمود و به همین سبب مدت‌ها در زندان شهربانی محبوس شد.با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی گردید.

فرخی در سال ۱۳۰۰ شمسی در تهران روزنامه طوفان را منتشر ساخت.طوفان در طول مدت انتشار بیش از پانزده مرتبه توقیف و باز منتشر شده‌است.گاه نیز به سبب زندانی شدن فرخی، انتشار روزنامه دچار وقفه گردیده‌است.در مواقعی که روزنامه طوفان توقیف می‌شد،فرخی با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامه‌ها همچون

«پیکار»

«قیام»

«طلیعه آئینه افکار»

و «ستاره شرق»

مقالات و اشعار خود را منتشر می‌نمود.

در سال ۱۳۰۷ خورشیدی،فرخی یزدی به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری، از طرف مردم یزد انتخاب گردیدو به همراه محمدرضا طلوع،تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند.با توجه به اینکه بقیه وکلا حامی دولت رضاشاه بودند،فرخی مرتبا از سایر وکلا ناسزا می‌شنیدو حتی یکبار در مجلس توسط حیدری، نماینده مهاباد مورد ضرب و شتم نیز قرار گرفت.از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد،ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار نمود.وی از طریق شوروی به آلمان رفت مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت.در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او را خوردو از طریق ترکیه و بغداد به تهران بازگشت و بلافاصله تحت نظر قرار گرفت.اندکی بعد به بهانه بدهی به یک کاغذفروش ابتدا به زندان ثبت و سپس به زندان شهربانی افتاد.همزمان پرونده‌ای با اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تشکیل گردید.ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.فرخی در زندان قصر و ظاهرا در شهریور ۱۳۱۸ به طور عمدی مسموم شد.بنا به اظهار دادستان محاکمه عمال شهربانی،فرخی در بیمارستان زندان، بوسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد.اگرچه گواهی رئیس زندان حاکی از فوت فرخی بر اثر ابتلا به مالاریا و نفریت است.مدفن فرخی نامعلوم بوده، ولی احتمالا در گورستان مسگرآباد بطور ناشناس دفن شده‌است.

*****************

منبع:

http://www.hakimaneha.ir/

برگرفته از: حسین مکی ـ مقدمه دیوان فرخی یزدی

  • برباد رفته

متن ترانه:کودک احساس(اکبرگلپایگانی)

ای از عشق پاک من همیشه مست

من تو را آسان نیاوردم به دست

بارها این کودک احساس من

زیر بارانهای اشک من نشست

من تو را آسان نیاوردم به دست

در دل آتش نشستن کار آسانی نبود

راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

با غروری هم قد و بالای آسمان

بار ها در خود شکستن کار آسانی نبود

در به دست آوردنت برد باریها شده

بی قراریها شده،شب زنده داری ها شده

در به دست آوردنت پایداریها شده

با ظلم و جور روزگار،سازگاریها شده

*****************************

ترانه سرا: جهانبخش پازوکی

خواننده: اکبر گلپایگانی

  • برباد رفته

متن ترانه دلم تنگه(اکبرگلپایگانی)

ترانه:دلم تنگه

تصورهای باطل نقش زد آینده ما را

به تصویری مجازی خط کشید آیینه ما را

رفاقتها،محبتها چرا زیبا سرابی بود

گذشته لحظه‌های عشق ما آشفته خوابی بود

غرورم را لباست می‌کنم،باز التماست می‌کنم تا وقت دیدار

دو چشمم فرش پایت می‌کنم،جانم فدایت می‌کنم من را میازار،من را میازار

برای خنده‌هایت بر من و بر اشک خونینم دلم تنگه

برای سر نهادن‌های تو بر دوش و بالینم دلم تنگه

برای با تو بودن‌ها دلم تنگه،نفس با تو کشیدنها دلم تنگه

شکستن های قلب پرغرورم،تحمل‌کردن روح صبورم

شمردن‌های تکرار شب و روز،غم شب‌تلخی و تنهایی روز

برای آن دو چشم کهربایی،که آتش زد مرا با بی‌وفایی

برای بوسه هنگام دیدار،وداع تلخ آن با چشم نم‌دار

شکسته قلب من بشکستی و از من نپرسیدی

دل بسوزنده آهم بدیدی و هرگز نترسیدی

هنوزم آسمانم را فقط تنها تو خورشیدی

کشانیدی به ویرانی مرا از غم تو پاشیدی

غرورم را لباست می‌کنم،باز التماست می‌کنم تا وقت دیدار

دو چشمم فرش پایت می‌کنم،جانم فدایت می‌کنم

من را میازار،من را میازار

*************************************

ترانه سرا و خواننده: اکبر گلپایگانی

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود