۲۴۵ مطلب با موضوع «آرا و نظرات» ثبت شده است

متن شعر:ای وای مادرم

سالها پیش، اواسط روز بود که در سنگری واقع در غرب کشور نشسته بودیم

بی پروا و منتظر!

رادیوی یک موج کوچی روشن بود

گوینده رادیو توجه شنودگان را به شنیدن شعری زیبا از استاد محمدحسین شهریار جلب کرد

شعری بنام ای وای مادرم

شعر بلندی است

تصویر کنید ،مدت ها از مادرتان دور باشید و آنگاه صدای محزون مردی با لهچه غلیظ ترکی

شعری بخواند آکنده از درد و احساس

با اینکه سالها از آن ماجرا می گذرد ، هنوز هم با خواندن این شعر ، همان احساس را دارم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا و ول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر و کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز می گذشت از ین زیر پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب
درآید از در یک خانه ی فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ایست سزاوار احترام
تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر
در باغ بیشه خانه مردی است با خدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری
اینجا به داد ناله مظلوم می رسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف می دهم که پدر راد مرد بود
با آن همه در آمد سرشارش از حلال
روزی که مرد روزی یک سال خود نداشت
اما قطار ها ی پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه او نمرده است می شنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله می زند
ناهید لال شو
بیژن برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای نا خوش خود آش می پزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمی شود
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد
در نصفه های شب
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک های صبح
او باز زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا
راز و نیاز داشت
نه او نمرده است
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه های محلی که می سرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود
و شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ هیچ
تنها مریض خانه به امید دیگران
یکروز هم خبر که بیا او تمام کرد
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچیده کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبر های سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین من چکید
مادر به خاک رفت
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مزد همه زجر های او
ما خلاص می شود از سر نوشت من
مادر بخواب خوش
منزل مبارکت
آینده بود و قصه ی بی مادری من
ناگاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر آورده از مفاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز از آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز
از من جدا مشو
می آمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید
تنها شدی پسر
باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم

  • برباد رفته

درد ودلی ساده

خدایا

مانده ام که چگونه و چرا ، جامعه امروزی ما اینگونه است؟

این تقدیر توست؟

یا سرنوشت ما؟

یعنی ما آنرا رقم زده ایم؟

خدایا گناه پدر را به پای پسر نمی نویسند

خدایا :

گیرم پدرم سیب را خورد!!

چرا من باید از بهشت رانده شوم!!

و تازه برای همه کارهایم باید حساب پس بدهم!

خدایا ذهن من توان درک مسائل را ندارد

من نمی توانم بفهمم

جهان چیست؟

چرا هست؟

چگونه هست؟

کمکم کن

  • برباد رفته

انسان امروزی و دو راهی دین ودنیا

عصر حاضر ، عصر عجیبی است

انسان پیچیده شده است در روابطی تنگاتنگ و پیچیده!!

زندگی روزمره را فقط با پول میتوان ادامه داد!!

همه چیز پولی است

نان ، پول میخواهد

خانه ، پول میخواهد

ماشین، پول میخواهد

درس خواندن ، پول میخواهد

کار ، پول میخواهد

و خلاصه تکان بخوری ، پول میخواهد

پس باید راهی پیدا کنی برای پول درآوردن

اینجا میشود چند راهه زندگی

یا باید به قواعد مادی دنیای فعلی تن بدهی و فقط به خودت فکر کنی

و یا باید به تعالیم گذشته آبا و اقوامت رو کنی

و خیلی از منافع خودت را نادیده بگیری

تو مختاری که یکی را اتنخاب کنی

تعریف وجدان در دنیای امروزی فرق کرده است

با تعریف قدیمی وجدان ، توباید منافعت را نادیده بگیری

و این بهائی سنگین دارد

این تو هستی که تصمیم می گیری

خودت باشی

و یا خودت باشی

  • برباد رفته

زر و زور دو بال حکمرانی - بخش دوم

هلندی ها هم به همین فکر افتادند

آنها زر میخواستند تا زورشان بیشتر شود

به همین دلیل به اندوزی یورش بردند

و به اسم تغییر فرهنگ کشورهای بی فرهنگ، مردم را کشتند

غارت کردند

و شدند حاکم این کشورها

و این کشورها شدند مستمره ابرقدرتها!!

اندوزی محلی بود برای تولید یکی از بهترین ادویه های دنیا!!

و حالا دیگر مستمره هلند بود!!

حالا اندیشمندان و سیاستمداران انگلستان هم به فکر افتادند

آنها هم نباید عقب می افتادند

منابع طبیعی قابل توجهی نداشتند

زمین زیادی هم نداشتند

همسایه هایشان هم مثل خودشان فکر می کردند

پس نمی شد به آنها حمله کرد

همسایه ها پاسخ کوبنده ای به آنها می دادند

پس به اسم تغییر فرهنگ، و زودودن بی فرهنگی از کشورهای عقب افتاده

حمله کردند

و متاسفانه مشکلات موجود در حکومتهای آن کشورها هم مزید بر علت شد

غارت کردند

چپاول کردند

کشتند و کشور گشائی کردند

و این کشورها شدند مستمره انگلستان

و زرها بود که سرازیر شد

و کم کم اینها هم شدند پر زور

حالا دوبال قدرت تکمیل شده بود

زر

و

زور

  • برباد رفته

زر و زور دو بال حکمرانی - بخش اول

تاریخ را که نگاه میکنیم ، همیشه زر و زور ، دوبال قدرتمند هر حکومت بوده است

چند صد سال پیش وقتی اسپانیا میخواست خود را به عنوان ابر قدرت جدید معرفی کند

تصمیم گرفتند تا با کشتی ، یک راه آبی میان چین و اسپانیا کشف کنند

به همین دلیل کریستف کلمپ را فرستادند

در آن زمان ادویه بعنوان بهترین  و گرانترین کالای تجاری جهان ، شناخته میشد

و اسپانیائی ها که از مشکلات و بهائی که بواسطه حمل کالا از جاده ابریشم پرداخت می کردند، گلایه داشتند

به فکر ایجاد راه آبی افتادند

از قضای روزگار، کریستف کلمپ ، راه را گم کرد و اشتباها سر از آمریکا دراورد

و عجبا که کریستف کلمپ تا پایان عمرش اصرار داشت ، محلی که کشف کرده ، بخشی از چین است.

وقتی به آنجا رسیدند طلا دیدند و طلا دیدند

و عجبا که پس از شصت سال ، نود و پنج درصد از مردم محلی ، به دست اسپانیائی ها کشته شدند

و هزارن تن طلا به اسپانیا منتقل شد

و بخش کوچکی از این تارج، صرف ساخت محراب بزرگ سویل شد

و ماحصل این کار بزرگ:

نابودی یکی از بزرگترین تمدن های دنیا ، ایجاد بیماری های مقاربتی و  نابودی بخشی از آمریکا بود

و این شده که اسپانیا به زر رسید

و زرش را در راه ساختن ناوگان دریائی بزرگش ، خرج کرد

  • برباد رفته

به چشمان شما محتاجم

نروید آی ! به چشمان شما محتاجم
تک و تنها نگذارید مرا محتاجم
اگر از چشم شما دور شوم می‌میرم
مثل هر آدم خاکی، به هوا محتاجم
دل به دریا نزنید این همه، یادم بدهید
به فراگیری قانونِ شنا محتاجم
عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی
به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم
دل حیران من... انبوه خدایان زمین
چند روزی است به یک قبله‌نما محتاجم
قصه‌ها یک‌سره تکراری و مانند هم‌اند
من به لالایی زیبایِ شما محتاجم
گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه! شرمنده که من ـخودـ به دعا محتاجم
باز هم آخر هفته است دلِ شاعر من
یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم

 

شعر "به چشمان شما محتاجم" از مرحومه نجمه زارع

  • برباد رفته

رسم ورسوم پولدارها

من صاحب نظر که هیچ، کارشناس علوم انسانی هم نیستم

بی هیچ گونه اغراقی می نویسم

درک درستی از این علوم  را هم ندارم

اما با همه نادانی و جهلم، متوجه شده ام که اساس جهان را بر قدرت علوم انسانی چیده اند

از ما بهتر در حال حاضر دنیای غرب است که نهایت بهره را این علوم برده و میبرد

آنها بهترین متخصصان خودرا برای تحقیق و بررسی در علوم انسانی گذاشته اند!!

و به شیوه ای دست یافته اند که عالی تنظیم شده است

در این شیوه ، همه چیز مادیست

اصالت انسان را در داشتن مادیات بنا نهاده اند!

مالکیت زمین ، اصالت آور است

حساب بانکی چاق و چله ،بزرگی است

داشتن خانه و مغازه بزرگی می آورد

و ساده است که همه در این مسیر حرکت می کنند.

فقط یک نمونه را با عقل ناقصم بررسی می کنم:

در یک شهر ، بزرگ و یا کوچک فقط مقدار اندکی زمین هست

و طبیعی است همه در پی داشتن بهترین مکان هستند

این بهترین مکان چگونه تعبیر میشود؟

جائی که به مراکز شهر نزدیک باشد؟

جائی که به راه های ارتباطی نزدیک باشد؟

نه،

در حال حاضر مکانی که پولدارها بخواهند ، بهترین جای شهر است!!

چون آنها به اعتبار داشتن جند قطعه زمین در آن نقطه، پولدار هستند!

و وقتی این فرهنگ جا افتاد، همه بدنبال خریدن زمین در آن نقطه هستند

و این میشود مایه فخر کسانی که زمین بیشتری دارند

زبانم الکن است تا بهتر بیان کنم

  • برباد رفته

خروش دوباره اژدهای زرد

نقش علوم انسانی بسیار پررنگ است

این علوم هستند که اساس تفکر و نگرش جامعه را می سازند

وقتی به تاریخ نگاه می کنیم، بسیاری از تمدن ها در طول تاریخ رو به افول گذاشته اند

دم دست ترین آن ، فرهنگ و تمدن ایران و چین است

دو کشوری  که در طول تاریخ همیشه یزرگ بوده اند و تاثیر گذار

بی هیچ اغراقی این دوکشور، نقش بسیار پررنگی در تمدن و فرهنگ امروزه جهان دارند

نقشی که تمدن و فرهنگ پراز تفکر وتدبر چین بر جهان دارد غیر قابل انکار است

نقش ایران به عنوان گلوگاه استراژیک  منطقه و جهان ،

حتی قبل از استخراج نفت ، بسیار فراتر از آن چیزی است که بتوان با قلم عنوان کرد

و حالا اگر چین دوباره و با همه مشکلات ، همه چشم ها را به خود خیره کرده است

خیلی عجیب نیست

اژدهای زرد دوباره خروشیدن را آموخته

دوباره غریو فریاد اژدهای زرد ، در جهان طنین انداخته است

و چه خونها که به پای بزرگ شدن این تمدن و فرهنگ جدید ریخته نشده است

و چه قدر خوشحالم که اصالت را در چین می بینم.

تفکر

تدبر

و بررسی و تدوین فلسفه جدیدی از زندگی

از طرف چینی ها ، دل انسان را خنک می کند

شاد میشوم که کشوری با اصالت چین ، دوباره قدرت نمائی را آغاز کرده است

  • برباد رفته

بهترین های زندگی از نگاه تمدن غرب

من گمان می کنم، غربیها ؛با تفکر و تعقلی بزرگ، فلسفه علوم انسانی خودرا تدوین کرده اند

آنها می دانند چه میخواهند

و باید به کدام سمت حرکت کنند

آنها می دانند برای آنکه بر دنیا حکومت کنند، زر می خواهند وزور!!

و در طول تاریخ هرکه زر  داشته، زور هم پیدا کرده!!!

آنها از عقبه ای به نام  عصر رنسانس و قبل از آن ، گریزانند!1

آنها که خود را بی ریشه می بینند، باید مبنائی ایجاد میکردند که اصلالتی نوین ایجاد کند!

آنها اصالت را بر مادیات بنا نهادند!

انها برای انکه بر سریر قدرت دنیا بروند وتا ابد بمانند، همه کاری کردند!!

نشتند، فکر کردند، تدوین کردند، تالیف کردند، طراحی کردند، اجرا کردند

و ما و بسیاری از کشورهای با اصالت در خواب بودیم

و رویای حکومت های بزرگ و پادشاهان عادل خود را میدیدیم

ما کوروش و داریوش و فلان را در بوق و کرنا کرده بودیم

و آنها هم به همین دامن زدند

بر سر ما کوبیدند

که بی کلاس هستید!

بی فرهنگ هستید!

البته از قبل با تفکر خودشان فرهنگ وکلاس را انجوری که خواهانش بودن تفسیر و تعبیر کرده بودند

  • برباد رفته

جلسه بحث دکتر صادق زیبا کلام

پنج شنبه شب ، شبکه چهار سیما ، جلسه بحثی که متشکل از چند تن از علمای علوم انسانی بود را نشان داد

نکته مهم حضور دکتر صادق زیبا کلام در این جلسه بود

و عجبا که از کلام و گفتار دکتر زیبا کلام احساس خوبی نصیبم نشد

موضوع در خصوص لزوم  ایجاد و یا مشارکت در تدوین علوم انسانی اسلامی بود

و دکتر زیبا کلام با کلامی بسیار نازیبا و زشت جملاتی را به این مضمون بیان کردند:

من اصلا حاضر نیستم کتب تالیفی علمای علوم انسانی ایران را بخوانم!!

عملکرد دولت ایران مرا از مطالعه ، باز می دارد!!!

من بدون مطالعه هم امکان نظر دادن و بیان فرضیه را دارم!!!

لحظه ای شکه شدم

دکتر زیبا کلامی که من آرزو داشتم ببینم

همه رویاهایم را برباد داد

ایشان هم فقط به درد مصاحبه های ژورنالیستی میخورند!!

مگر یک دانشمند بدون مطالعه میتواند قضاوت کند؟

مگر سطح معلومات ایشان به کدام سطح رسیده!

به نظرم بازنده بحث ، دکتر صادق زیبا کلام بودند

پرخشگر و بی ادب ، بحث را باختند!

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود