۲۴۶ مطلب با موضوع «متن های کوتاه» ثبت شده است

متنی با نام :دل زدگی

بدترین حس دنیا چیست؟
شاید بگویید تنهایی... دلتنگی... و...
اما بدترین حس دنیا دل زدگی ست...
دل زدگی از یک خواستن عمیق می آید
کاری را... چیزی را... کسی را با تمام وجود خواستن
دل زدگی یعنی کاری.. چیزی..کسی که مدت ها حس خوب برایت داشت دیگر در ذهن و قلبت جایی نداشته باشد..
دل زدگی یعنی احساس خستگی شدید ...
آدمی که دل زده می شود وسط یک جنگ است... یک جنگ نا برابر
یک طرف تمام خاطرات روزهای خواستن جلوی چشمش هست... طرف دیگر حقیقتی که زورش بیشتر از تمام خاطرات و رویاهاست
دلزدگی بدترین حس دنیاست...
فقط تصور کنید کاری... چیزی... کسی که سال ها می خواستی دیگر قلبت را به تپش نیاندازد. .. دیگر تو را سر ذوق نیاورد
بدترین قسمت دل زدگی این است که نمی خواهی آن حس را دوباره تجربه کنی
اگر آسمان هم به زمین بیاید دیگر نمی خواهی
آدم هایی که دل زده می شوند فهمیده اند می شود عمیق ترین خواستن ها را کنار گذاشت و فراموش کرد اما نَمُرد
نویسنده: نمی دانم

  • برباد رفته

متن ترانه جمعه

توی قاب خیس این پنجره‌ها
عکسی از جمعه‌ی غم‌گین می‌بینم،
چه سیاه ئه به تن‌اش رخت عزا!
تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم.

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!


نفس‌ام در نمی‌آد، جمعه‌ها سر نمی‌آد!
کاش می‌بستم چشامو، این ازم بر نمی‌آد!

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!


عمر جمعه به هزار سال می‌رسه،
جمعه‌ها غم دیگه بی‌داد می‌کنه،
آدم از دست خودش خسته می‌شه،
با لبای بسته فریاد می‌کنه:

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

جمعه وقت رفتن ئه, موسم دل‌کندن ئه،
خنجر از پشت می‌زنه, اون که هم‌راه من ئه!

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!

--------------

شاعر:شهریار قنبری

خواننده:فرهاد مهرداد

  • برباد رفته

متنی با نام:تنهائی

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ،ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ،ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ، ﻧﺎﻡ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ،ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ !،ﺳﺮﺩﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺮﻑ،ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ،ﺟﻬﻨﻤﯽ ﻧﺎﻣﺘﻌﺎﺭﻑ ﺍﺳﺖ
ﺟﻬﻨﻤﯽ ﺑﺎ ﺁﺗﺶ ﺳﺮﺩ،ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ !
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﻮﻝ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ،ﭘﺮ ﺍﺯ ﻇﻠﻤﺖ ﻭ ﻧﺎ ﺷﻨﺎﺧﺘﮕﯽ
ﻣﺜﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﺩﺭ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺟﻨﮕﻞ
ﻋﺒﻮﺭ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻻﺑﻼﯼ ﻋﻠﻒ ﻫﺎ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻨﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ، ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ
ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ،ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺑﻪ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﯼ
ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﺳﻼﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ....
ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻣﻦ !، ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺶ !
ﺍﺯ ﮐﺎﻓﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺩ ﻭ ﻧﯿﺸﺨﻨﺪ،ﺍﺯ ﮔﻠﻮﯼ ﺷﺐ ﻫﺎ
ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭ ﻻﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﻣﻦ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺑﯿﺎ ﻣﺮﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺑﯿﺎ ﻣﺮﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ !
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻧﮓ ﺩﺭ ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺁﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﭘﯿﺮﯼ ﺳﺖ
ﺧﻤﯿﺪﻥ ﺗﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺳﺖ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺗﺠﺴﻢ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺪﻭﺩ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﭽﺎﺭﮔﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﯾﮏ ﻗﺪﻣﯽ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺗﺮﻥ .
ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻣﻦ !ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﮑﻨﻢ
ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻌﺮ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ
ﻭﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ
ﺗﻠﺦ ﻣﺜﻞ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ

ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﭘﯿﺎﻧﻮ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﺩ

------------------------

نویسنده:رسول یونان

  • برباد رفته

متنی درباره خاطرات گذشته و علی الخصوص دهه شصتی ها

این جمله ها شاید خیلی هارو یاد حال و هوای دوران بچگیشون بندازه…
من هر جمله ای رو که میخوندم یاد خاطرات خوب و بعضا تلخ میفتادم…

هرکی این جمله هارو نوشته واقعا دمش گرم… اینکاره بوده…
این بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟ چی حالیشونه ؟
وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن…
تا حالا با توپ دولایه که لایش گشاد باشه بازی کردن ببینن از راگبی سخت تره ؟
تا حالا از این توپ دولایه سفتا خورده تو رونشون حس کنن پاشون قطع شده ؟
تا حالا توپشون رو شوتیدن زیر ماشین گیر کنه بگه فیسسسس بعد همه بچه ها فحششون بدن ؟
تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دوپا برن تو جوب بیارنش ؟
تا حالا توپشون افتاده خونه همسایه، تک بیارن کی بره زنگ بزنه ؟
تا حالا توپ دولایه پیدا کردن از خوشحالی تا خونه روپایی بزنن ؟
تا حالا شده تو راه بقالی واسه خرید توپ پلاستیکی قرمز و سفید پول رو گم کنن،اونوقت همونجا بشینن گریه کنن ؟
میدونن تو گل کوچیک گل زیر طاق حکم تشرف به درگاه حق تعالی رو داشت
میدونن لیگ محله از بوندس لیگا مهمتر بود ؟
میدونن یعنی چی ساعتها پشت تیردروازه بزرگترا وایسادن تا بازیشون بدن یعنی چی ؟
میدونی دعوت بچه های محله بغلی واسه یه سه گله، کم از یک لشگر کشی ناموسی نداشت ؟
دریبل تو گل می دونن چیه ؟ سانتر از جناحین تو یه کوچه 6 متری دیدن ؟
اصلا میدونن آقای اسماعیل آبادی چطوری توپ جر میداد ؟
شوت یه ضرب میدونن چیه ؟ دور نزدیک می فهمن کنایه از کدام ضربه بوده ؟
یه تیکه تو گل می دونن کی جایگزین پنالتی میشه ؟
یه پا ثابت موقع پنالتی میدونن اشارت به کدام پا داره ؟
تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟
تا حالا موقع حمله به سمت دروازه با صدای بلند آهنگ فوتبالیستها خوندن ؟
میدونن داشتن تور دروازه برای گل کوچیک یه آپشن حساب میشد و مخصوص مایه دارا بود ؟
اوووه بخوام بنویسم یه کتاب میشه اندر احوالات گل کوچیک… آخه چی میفهمن اینا ؟

منبع:

http://smskhor.ir

  • برباد رفته

متنی درباره وبلاگ نویسی ویک عکس نوشت با موضوع دوستان حقیقی

می نشینم وذل می زنم به صفحه لب تاپ!!!

این روزها کار من همین است

یا دارم متنی را آماده می کنم

و یا دنبال مطالب زیبا(البته از منظر نگاه خودم) هستم

اصلا نمی دانم برای چه اینکار را انجام میدهم!!!

شاید عقده حقارتم را دارم تسکین میدهم

شاید این هم شده شهوت دیده شدن من!!!

شاید لایک ونظر ، کعبه امال این روزهای من است

هرچه هست ، دنیای عجیبی را برایم ساخته که تا حالا تجربه اش را نداشته ام!!!

نمی دانم به کجا و تا کجا امتداد خواهدداشت(شاید پایان امکانات رایگان بیان!!!!)

اما لذت می برم از اینکه مواردی که مینویسم ویا درج میکنم،مورد توجه قرار میگیرند

و فید بک آنها را تعداد نمایش و از آن مهمتر تعداد نظرات ، ارزیابی می کنم

شاید اینکه یک حس مشترک را تجربه می کنم، برایم زیبا وجالب است

اما هرچه هست ببخشیدم که ظاهرا بسیار بیشتر از خیلی ها مطلب می گذارم

عکس نوشته زیر هم فقط برای خودم گذاشتم، لطفا به هیچ کس بر نخورد

ممنون

  • برباد رفته

متنی برای آدم های کم حرف

هیچ وقت ادمهای کم حرف را دوست نداشتم و همیشه از ارتباط داشتن با این ادمها پرهیز میکردم 
دوستشان نداشتم چون نمیتوانستم از افکار و احساساتشان سر دراورم 
سالها بعد که بزرگتر شدم دلم کشف کردن این ادمها را می خواست 
سعی کردم نزدیکشان شوم دیگر برایم ترسناک و نا شناخته نبودند ،سعی کردم دوستشان داشته باشم ،امروز حس میکنم توانستم بشناسمشان...
آدمهای کم حرف از اول اینطور نبودند
یک روزی یک اتفاقی یا حضور ادمهایی باعث تحولشان شد که به یکباره سکوت کردند ؛ به یک باره کم حرف شدند 
تمام هیجان و شور زندگیشان به یک باره رفت 
حالا مدتهاست من هم کم حرف شدم !
مدتهاست در جواب خیلی ها سکوت میکنم 
مدتهاست یاد گرفتم میتوانم جواب سوالهای همیشه سوال دیگران را ندهم 
میتوانم خیلی وقتها جای نوشتن چندین چند سطر سه نقطه پر حرف بگذارم ...
مدتهاست یاد گرفته ام مسئول افکار دیگران نباشم،
سکوت ،کم حرفی و بی تفاوتی انقدر ها که از بیرون به نظر می اید بد نیست..

عکس و تصویر #عکس_نوشته

گاهی وجودِ آدم لبریزِ دلتنگی میشود ،طوری که قطره ی اشکی میشود و از چشمانت سر میخورد پایین...!
اما از آنجا که دلتنگی خرابی های زیادی در روحیات آدم به وجود می آورد باید درِ قلبت را ببندی و کلیدش را پرت کنی به دور دست ها و بگذاری که عقلت بتازد!
گاهی لازم است دلتنگی را قورت بدهی و چشمانت را به روی خواسته ها و علایقت ببندی!
آدم است دیگر میرود ابراز میکند و جوابی میگیرد که یک عمر درگیر کلمه ی غم انگیزِ " ای کاش" میشود..."
که ای کاش جلودارِ این دلِ صاحِب مرده بودم و جوابی سرد تر از یخ های سیبری کوبیده نمیشد به احساسم!
باید قبول کرد که همیشه قرار نیست دل به دل راه داشته باشد!
باید قبول کرد که اینچنین قرار دادی در زندگی وجود ندارد که هر که را پرستیدی او هم بپرستد تو را...!
گاهی باید سکوت کنی و نم نمک یاد بگیری که بعضی چیزها،بعضی آدم ها،برای تو ساخته نشده اند!

  • برباد رفته

درد دلی پوچ

خیلی هم لازم نیست مثل من بی خیال باشید و قید همه چیز را زده باشید

تا بتوانید بی هیچ دغدغه ای روزگارتان را سپری کنید!!!!

گاهی متعجب میشوم از این همه تلاش دروغگونه ای که برخی انجام می دهند

می مانم از اینکه چرا برای گذران یک چند روزی در این دالان که اسمش را دنیا گذاشته اند

خیلی ها چه ها که نمی کنند

دروغ می گویند

فریب می دهند

سیاستمداری می کنند و پلتیک می زنند

جالب است برایم

تلاش بیمارگونه عده ای برای دست یافتن به چند دلار بیشتر!!!

همیشه باور داشته ام که من بیمارم

تا به حدی که ساده ترین ها را هم نمی طلبم

اما درک هم نمی کنم چرا برخی برای مادیات چه ها که نمی کنند

امروز متنی را در وبلاگ یکی از عزیزان دیدم بسیار زیبا و دلنشین بود

آیت الله بهجت فرموده بودند:

با همه وجو گناه کردیم

نه نعمت هایش را ازما گرفت

و نه گناهانمان را فاش کرد

اگر بندگیش را می کردیم

چه می کرد

http://mohajabe.blog.ir/

راستی در این دنیا به دنبال چه هستیم؟

اصلا چه باید بخواهیم؟

چه باید انجام دهیم؟

شاید هم همین روز مرگی کافیست!!!

من که اصلا نمی فهمم

  • برباد رفته

متنی با نام :قلب هرکس به اندازه مشت اوست

می گویند قلب هر کس به اندازه ی مشت بسته ی اوست

اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیقند.

دلهای بزرگی که هیچگاه در مشتهای بسته جای نمی گیرند ؛

مثل غنچه ای با هر تپش شکفته می شوند.

دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند تا اینکه ابر محبت ببارد.

در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته کوچک هم کوچکترند 

دلهایی که شاید وسیع هم بتوانند باشند

اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند

و تو هرگاه خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است

به دستت نگاه کن وقتی که “مهربانی” را به دیگران تعارف می کنی …

سعی کرده ام به چشمها خیره نشوم ، چشم هر کسی رازی دارد که پنهان کرده است.

سعی کرده ام لبخندی داشته باشم ، شاید کسی ببیند و کمی دلش باز شود

سعی کرده ام به گل های پارک کنار خانه مان سلام کنم ؛ گلها همیشه به دنبال نگاه های عابران سرگردان اند.

سعی کرده ام بوی آدمیان را در باد بسپارم به ذهن ، شاید بوی آشنایی که راه گم کرده است پیدا شود.

سعی کرده ام به نبودن بیاندبشم ؛ بودن مساله نیست ، نبودن مهم تر است.

سعی کرده ام احساس زنی را که سر چهارراهی گل می فروخت بفهمم ، شاید شمارش ثانیه های چراغ قرمز طولانی تر شود.

سعی کرده ام دوست بدارم چون دوست داشتن ساده است.

ساده باشیم پس …

  • برباد رفته

متنی کوتاه درباره پدر

کاش سوره ای به نام “پدر” بود که این گونه آغاز میشد:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت…
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست …
بابت همه تلاش هایت ممنون پدرم

  • برباد رفته

عکس نوشت:گله نکنید، لیاقتتان بیش از این است!!!!

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود