۱۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیده گاه فلسفی من» ثبت شده است

معنای عشق و انواع ان - قسمت چهارم

در زبان فارسی به کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلداده یا عاشق و به کسی که مورد احساس عشق طرف دیگر است؛ دلبر ، دلربا یا معشوق می‌گویند. واژه عشق در ادبیات فارسی به ویژه ادبیات غنایی، پایگاه و اهمیتی ویژه و والا دارد و بسیاری از شاعران پارسی، درباهٔ عشق و عاشقی، وصف معشوق و سختی‌های عاشقی، اشعاری با ارزش ادبی والا دارند. همچنین گاهی اوقات، این کلمه دربارهٔ عشق انسان به خدا نیز آمده‌است که در مقوله عرفان و مذهب می‌گنجد.

اگر چه تعریف دقیق کلمه «عشق» کار بسیار سختی است و نیازمند بحث‌های طولانی و دقیق است، اما جنبه‌های گوناگون آن را می‌توان از راه بررسی چیزهایی که «عشق» یا عاشقانه «نیستند» تشریح کرد. عشق به عنوان یک احساس مثبت (وشکل بسیار قوی «دوست داشتن») معمولاً درنقطه مقابل تنفر (یا بی‌احساسی محض) قرار می‌گیرد و در صورتی که درآن عامل میل جنسی کمرنگ باشد و یک شکل خالص و محض رابطه رمانتیک را متضمن باشد، با کلمه شهوت قابل قیاس است؛ عشق در صورتی که یک رابطه بین فرد ودیگر افراد را توصیف کند که درآن زمزمه‌های رمانتیک زیادی وجود دارد در مقابل دوستی و رفاقت قرار می‌گیرد؛ با وجود آنکه در برخی از تعریف‌ها «عشق» بر وجود رابطه دوستانه بین دو نفر در بافت‌های خاص تأکید دارد.

  • برباد رفته

معنای عشق و انواع ان - قسمت سوم

مطالعه نشان داده است که هنگام احساس علاقه زیاد و عشق تغییر و تحولات چشمگیری در بدن اتفاق می‌افتد و بدن واکنش‌های متفاوتی را از خود نشان می‌دهد.

در گذشته تصور می‌شد که واژهٔ عشق ریشهٔ عربی دارد؛ ولی عربی و عبری هر دو از خانوادهٔ زبان‌های سامی‌اند، و واژه‌های ریشه‌دار سامی همواره در هر دو زبان عربی و عبری معنی‌های یکسان دارند؛ و عجیب است که واژهٔ «عشق» همتای عبری ندارد و واژه‌ای که در عبری برای عشق به کار می‌رود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) هم خانواده‌است؛ ولی دیدگاه جدید پژوهشگران این است که واژهٔ «عشق» از iška اوستایی به معنی خواست، خواهش و گرایش ریشه می‌گیرد که آن نیز با واژهٔ اوستایی iš به معنی «خواستن، گراییدن، آرزو کردن و جستجو کردن» پیوند دارد.

هم‌چنین، به گواهی بهرام فره‌وشی، این واژه در فارسی میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، گرایش، دارایی و توان‌گری است. خود واژه‌های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشهٔ هندی و اروپایی (زبان آریاییان) نخستین یعنی ais به معنی خواستن، میل داشتن و جُستن می‌آید که شکل آن aisskā به چم خواست، گرایش و جستجو است. گذشته از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز برگرفته‌هایی از واژهٔ هندی و اروپایی نخستین ais بازمانده‌است.

فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژه‌های عربی آگاهانه و هوشمندانه خودداری می‌کند ولی واژهٔ عشق را به آسانی و باانگیزه به کار می‌برد و با آن که آزادی سرایش به او توانایی می‌دهد که واژهٔ دیگری را جای‌گزین عشق کند، واژهٔ حُب را به کار نمی‌برد.

  • برباد رفته

معنای عشق و انواع ان - قسمت دوم

جمعی از محققان انسان‌شناس و نژاد شناس آمریکایی طول مدت عشق را سه سال قلم داد نمودند و معتقدند این حس نهایتاً سه سال دوام دارد.

طول مدت عشق دیوانه وار نیز فقط ۷ ماه است و بعد از شدت آن کاسته می‌شود.

تحقیقات بیان می‌کنند افراد در دراز مدت کمتر پیش می‌آید که تا آخر عمر درکنار هم بمانند.

اما در کل عشق باور و  احساسی ، عمیق و لطیفی است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است

عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی‌انتها برای دیگران است.

در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیرقابل توصیف انسانی دانست که فرد آن را در یک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم می‌کند در واقع عشق نمای خارجی ندارد بلکه یک احساس عمیق دوستی است.

با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو می‌کند:

علاوه بر عشق رمانتیک که آمیخته‌ای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند:

عشق عرفانی

و عشق افلاطونی

عشق مذهبی

عشق به خانواده

را نیز می‌توان متصور شد

در واقع این کلمه را می‌توان در مورد علاقه به هر چیز دوست داشتنی و فرح بخش، مانند فعالیت‌های مختلف و انواع غذا به کار برد.

جملهٔ «عشق چیست؟ در سال ۲۰۱۲ میلادی، پرتکرارترین عبارت جستجو شده به این زبان در جستجوگر گوگل بوده‌است.

  • برباد رفته

معنای عشق و انواع ان - قسمت اول

عشق را از ریشه گیاه عشقه می دانندکه گیاهی بدون ریشه است به نام لبلاب، که وقتی بر درختی بپیچد آن را خشک میکند.

عشق صوری درخت جسم صاحبش را، خُشک و زردرو می‌کند،

اما عشق معنوی بیخ درخت هستی اعتباری عاشق را خشک سازد و او را از خود بیزار میکند.

عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده‌اند

به همین دلیل به شدت دوست داشتن . شیفتگی ، دلدادگی . لذت ، کیف را عشق نامیدند

البته عشق را به شرح زیر هم تعریف کرده اند

 لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است

همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد

اما محدودیت در فکر و عملکرد دارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیرقابل تصور ظهور کند.

گاهی عشق بیش از حد می‌تواند شکلی تند و سخت و غیرعادی به خود بگیرد که گاه زیان‌آور و خطرناک است

و گاه موجب احساس شادی و خوشبختی می‌شود.

عشق یکی از عواطف بسیار مهم انسانهاست.

عشق می تواند منبع شادی و رضایت از زندگی باشد.

اما به اشتباه عده ای تصور می کنند که هر جوشش علاقه و کشش و محبتی به طرف مقابل به معنای عشق ورزیدن است .

این عده و بسیاری از افراد دیگر حتی با مفهوم واقعی عشق نیز آشنا نیستند.

عشق دارای معنا و مفهوم خاصی است و شامل خصوصیات ارزشمندیست که معنی وکیفیت زیبایی به زندگی می بخشد.

مطالعات مهم واساسی روانشناسی که در زمینه عشق انجام شده نشان می دهد که این احساس و عاطفه مثبت دارای چهار ویژگی است :

توجه. اهمیت دادن، مراقب بودن و محافظت و حمایت از دیگری.

  • برباد رفته

درد و دل یک دوست

مشکل ما ، سخت تر از اینهاست که به این راحتی حل شود!!!!

نه اینکه بد باشیم ، نه

اگر حرفم را دال بر خودخواهی ندانید ؛ برحسب اتفاق هر کداممان خصوصیات خوبی هم داریم

من مهربانم ،

دلرحمم ،

ساده ام ،

ببسازم

و قانع

و او حسود نیست

قانون مدار است

اما هردوی ما مغروریم

و البته او لجباز است

و این میشود دوراهی جدائی ما

حرف هایش که تمام شد ، لیوان چائیش را لاجرعه سرکشید و و یک پک عمیق به سیگارش زد و به دور دستها خیره شد

مانده بودم چه بگویم

گفتم خوب مشکل چیست؟

گفت خیلی اهل رعایت حرمت وحیا و متانت نیست

البته اضافه کرد ، از نظر من!!!

گفتم  دوستش داری؟

گفت دیوانه وار

گفتم بساز

گفت دشوارست

گفتم بگو

گف شرمسارم

مانده بودم چه بگویم

سکوت کردم

  • برباد رفته

رزومه شخصی

هیچوقت به این اندیشیده ایم که اگر بخواهیم رزومه شخصی ، کاری و علمی و غیرو خودمان را بنویسیم . چقدر متن مان کوتاه و حقیر میشود

وقتی قلم را بدست می گیریم تا بنویسم

در ذهن ، غوغائی بپا میشود

ولی وقتی در حال نوشتن هستیم و یا در پایان نوشتن، متن بسیار حقیر است

چیزی برای نوشتن نیست

در تاریخی بدنیا آمده ایم

مدرسه رفته ایم

رفتیم دانشگاه و سربازی(یا سربازی تنها)

بعد کار و ازدواج و ...............

نکته برجسته اش خیلی کم است

متن ، خیلی بلند نخواهد بود

کوتاه ومختصر!!!!

پس من در پنج دهه عمرم چه کرده ام؟

حرفی برای نوشتن ندارم

مقداری حرف اضافه و رویاها و تفکراتی که شاید مانند افکار من ، خیلی هم مردم پسند نباشد

این میشود همه رزومه شخصی من!!!!!

چقدر کاری نکرده ام

چقدر مفید نبوده ام

چقدر بی سوادم (در ه مه حوزه ها)

خوبی هایم هم اگر بنویسم ریا میشود!!!!( هه هه هه )

دیدید ، رزومه ام تمام شد

این همه طول زندگیم بود

عرضی هم ندارم که اگر داشتم متن رزومه ام سنگین تر و وزین تر میشد!!

حالا فقط امضاء مانده

البته همان متن سخیف را هم کسی نخواهد خواند!!!

پایان

  • برباد رفته

ما همه بازیگریم - فصل اول - قسمت اول

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد!!!!

این تکیه از قطعه شعر زیبای زندگی و از سروده های ژاله اصفهانی است

شیطنت کردم  و میخواهم بازی کنم با این شعر،

مطلبی به ذهنم رسیده که شاید زیبا از آب درآید!!!

زندگی هر انسان همانند سریالیست که من اسمش را سریال زندگی گذاشته ام

هر انسانی از بدو تولد تا انتهای زندگی ،

در سریالهای متفاوتی و نقش های گوناگونی ،بازی می کند

قبل از اینکه متولد شود بعنوان بازیگر نقش سوم در سریال زندگی والدینش بازی می کند

متولد که شد ، میشود بازیگر نقش اول سریال زندگی خودش میشود

البته همزمان بازی در سریال های متعددی را بر عهده می گیرد

سریال زندگی هر فرد ، فصول متفاوتی دارد

فصل اول تولد

فصل دوم پیش دبستانی و مدرسه

فصل سوم دانشگاه و سربازی

فصل چهارم ازدواج

فصل پنجم بچه دار شدن و سرمایه گذاری

و الی آخر

البته این کلیات است و بسته به نوع بازی هر فرد نقش ها و فصل ها هم گوناگون میشود

هر کس در این سریال در نوع بازی کردن و حتی گفتم دیالوگ های که می گوید ، آزاد است

اما یک شرط دارد!!!

مسئولیت این بازی و این دیالوگ گوئیها بر عهده فرد است

راه فراری نیست

شاید کتمان کنی

اما باز تاوان و پاداش بازی کردنت را خواهی گرفت

تقریبا همه ما در یک لوکشین عمومی بازی می کنم

اما هرکس برای خوش بازی می کند

متن کامل شعر :

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد

غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که به سر آمده ، آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن هنر است ؛ شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندم به خویش

که چو یک شلیک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشم

بی غمی ، عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزاده نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شود

پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

  • برباد رفته

مهتاب در کویر

مهتاب پشت سروآسمان پرستاره کویر،پیش رو.
میزنیم به دل جاده تاازقلب کویر،شهرکریمان دورشویم.
سوز سرما تا مغز استخوان میرسد ورعشه ای برتن می اندازد.
ناگهان به یاد زلزله زدگان میافتم:یعنی دراین سرما چه می کنند؟
جان پناهی دارند؟
وسیله گرمایش ویا لباس گرمی؟
خدایا به توپناه میبریم
تووسیله سازی.
حکمتت را نمی فهمیم
امابه رحمت نیازمندیم
نیازمند لطف و کرمت هستیم
ای خالق آسمان و مهتاب وستاره
  • برباد رفته

طوفان دل

دریای دلم ، طوفانیست!!!
موج های به بزرگی همه گذشته من،که نمیدانم ازکجا سرچشمه میگیرند!
میکوبند و می تازند
باقدرت
با سرعت
می آیند به سمت ساحل روحم
سینه ام تنگ میشود
نفسم میگیرد
چشمانم ابری میشود و گلویم بغض آلود.
نای گفتنم نیست
حال نوشتن هم نیست
انتهای عشق نفرت نیست
بیداد زمانه را باور ندارم
مگرمیشود؟!!
پس اشتباه کردم که دل سپردم!!
خیانتی بود این عشق منفور!!
لعنت بر دل دیوانه ام!!
لعنت!!
  • برباد رفته

نامه ای برای دلم

ارام باش!!!!

بی تابی  نکن

این راهی که تو طالب رفتنش هستی، بن بست است

راهی نیست

پناهی نیست

تو که خیلی خوب اینرا میدانی

از چه این همه بی قرای می کنی

ارام باش

خود را به دست تقدیرت بسپار

و تنها از بودن لذت ببر

باور کن این حال کنونی تورا خیلی ها طالبند و در رویا ان هستند!!!

همین اوضاعی که تو دوستش نداری را می گویم!!!

حال کن با همه انچه داری

لذت ببر از شکفتن گل سرخ

از فصل هزار رنگ پاییز

از قداست زمستان برای کشاورزان

مگر بیشتر از این هم حالی هست؟

رها کن این عشق زمینی را

در طلب چیزی هستی که ممکن نیست

اصلا شاید نباید  انجام میشده!!!!!!

شاید این نیمه تو نیست

چقدر باید خوار شوی؟

چه اندازه باید تاوان بدهی؟

رهایش کن تا ازاد شوی

از قید عشق

از بند دوست داشتن

از حصار خواستن

رها شو

دلکم

دل دیوانه  ام

با تو هستم

میشنوی!!!!

کاش لختی به من توجه می کردی

کاش لحظه ای با من همراه میشدی

دلکم

دل خوشگلم

تو پر از رویائی

پر از خوبی ها

نگذار با این طلب، خوار شوی

نگذار پایمالت کنند

من به غرورم بر میخورد وقتی تورا می شکنند!!!

وقتی به تو توجه نمی کنند.

دل دیوانه ام

انچه تو می طلبی در حصار زمین ، شدنی نیست

تو ز بالائی و باید به بالاها فکر کنی

با این چیزها تن به حقارت نده!!!

من ازرده خاطر میشوم از تلاطم بی امان تو!!!

از جوشش همیشگی تو.

نمی گویم هرجه من می گویم همان باشد!!!

می گویم کمی هم مرا ببین

با ارزوهایتت مرا فراموش کرده ای

می دانی من چقدر  بزرگ شده ام

می دانی بیمارم

درک می کنی حالا دیگر نمی توانم مثل گذشته پابه پای تو بیایم

دل دیوانه ام

بیا با هم قراری بگذاریم:

هرچه تو بگوئی ،همان را انجام میدهیم!!!

اما هفته ای یکروز انهم فقط وفقط یک ساعت با من باش!!!

مراهم ببین

نیازهایم را

خواسته هایم را

نه ، زیاده نمی خواهم

در حد گذران زندگی، برایم کافیست

دلک زیبایم

هزار پاره شده ای و هنوز در طلب یاری!!!!!

این همه زخم داری و صدها بار تورا شکستند!!!

زیر پا له ات کردند

زخمی و شکسته بالی!!!

کمی ارام باش.

جنس تو زمینی نیست!!!

تو اسمانی هستی

پس اینجا ه می کنی؟

عزیزم: گشتیم نبود،

نگرد نیست!!!

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود