۲۰۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن ترانه» ثبت شده است

متن ترانه :امشب شب مهتابه

امشب به بر من است آن مایه‌ی ناز
یا رب تو کلید صبح در چاه انداز
‌ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب، با من بیچاره بساز
امشب شب مهتابه، حبیبم رو می‌خوام
حبیبم اگر خوابه، طبیبم رو می‌خوام
گویید فلانی آمده، آن یار جانی آمده
مست است و هشیارش کنید
خواب است و بیدارش کنید
آمده حال تو، احوال تو، سیه خال تو، سفید روی تو، ببیند برود

امشب شب مهتابه، حبیبم رو می‌خوام
حبیبم اگر خوابه، طبیبم رو می‌خوام

ماه غلام رخ زیبای توست
سرو کمر بسته‌ی بالای توست، ای حبیبم
مجمع دل‌های پریشان جمع، ای حبیب، ای حبیبم
چین و خم زلف چلیپای توست، ای حبیبم
چین و خم زلف چلیپای توست، ای طبیبم
ای مه انور، لعل تو شکر
از همه بهتر، قند مکرر
جانم جانم قند مکرر
جانم جانم قند مکرر لب خندان توست، ای حبیبم
قند مکرر لب خندان توست، ای حبیبم
قند مکرر لب خندان توست، ای طبیبم

-------------------------

ترانه سرا:علی اکبر شیدائی

  • برباد رفته

متن شعری نوستالژیک درباره خاطرات کودکی

من پُرم از خاطرات و قصه‌های کودکی
این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی!

قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما
لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی!

قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین
روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی!

تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق!
بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی!

چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی!

داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ!
در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی!

هاچ زنبور عَسل، نِل در فراق مادرش!
یادِ دوران اوشین و نقطه‌های برفکی!

هشت سال از دوره‌ی شیرین امّا تلخِ ما
پر ز آژیرِ خطر با حمله‌های موشکی!

تا کجاها می‌برد این خاطره امشب مرا
کاش می‌رفتم به آن دورانِ خوبم، دزدکی!

یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من
من به یاد و خاطراتت زنده‌ام، ای کودکی!

  • برباد رفته

سخنی درباره رابطه گفتار، کردار، افکار، شخصیت و عادات

دنبال سند (منبع) سخن زیر هستم که به حضرت علی(ع) منسوب است.

امام علی (ع) می فرماید:

مواظب افـکــارت بــــــاش که گفتــارت می شود،

مواظب گفتــارت بــــــاش که رفتـــارت می شود،

مواظب رفتـــارت بــــــاش که عــــادتت می شود،

مواظب عــــادتت بـــــاش که شخصیتت می شود،

مواظب شــخـصیتت بــــــاش که سرنوشتت می شود.

هر حکمت آموزنده‌ای که با سنجش تفکر و اندیشه آدمی، روزنه‌ای به سوی کمال باشد، مورد تأیید دین نیز خواهد بود؛چنانچه امام علی(ع) نیز فرموده‌اند:
«حکمت را از کسى که آن‌را برای تو می‌آورد، بگیر و به آنچه گفته است، بنگر و به [شخصیت‏] گوینده نگاه نکن»؛

باید هر سخن در جایگاه حقیقی خود و منبع اصلی آن مورد بررسی قرار گیرد.

حکمتی هم که در سوال مطرح شده است، به این شکل و با این کلمات در هیچ یک از روایات معصومین نیامده است؛
اما مشابه برخی از قسمتهای آن در کلام حضرت علی(ع) آمده است. به عنوان نمونه:
« کسى چیزى را در دل پنهان نکند جز آن‌که در لغزش‏هاى زبان و رنگ رخسارش، آشکار خواهد گشت».
بنابر تحقیق انجام شده، حکمتی که در این سخن  آمده است برگردان یک عبارت به زبان انگلیسی می‌باشد که در بین اندیشمندان غربی رواج یافته است:
Watch your thoughts, they become words;
watch your words, they become actions;
watch your actions, they become habits
watch your habits, they become characte
watch your character, for it becomes your destiny
 
در حقیقت پنج کلمه
Word
Action
Thought
Character
Habit
که به ترتیب به معنای
«گفتار، کردار، افکار، شخصیت و عادات» می‌باشند،
اگر اولین حرف هر از یک از این کلمات را در کنار یکدیگر قرار دهیم،
کلمه WATCH به معنای  «ببین و مراقب باش» را تشکیل می‌دهند.
از این کلمات بسیار در جملات حکمت آموز و در عبارت‌های مختلف استفاده شده است؛
از این‌رو منبع دقیقی برای عبارت فوق وجود ندارد،
در برخی نوشته‌ها متعلق به «رالف والدو امرسون» نویسنده و فیلسوف آمریکایی دانسته شده،
برخی منتسب به «فرانک اوتلا» و برخی دیگر آن‌را برای گاندی دانسته‌اند؛
بسیاری از نوشته‌ها این جمله را حتی به بودا و یا لائوتسه بنیان‌گذار آیین تائو در 2500 سال قبل نیز نسبت داده‌اند.
برای تحقیق بیشتر در مورد این جملات می‌توانید به لینک زیر رجوع نمائید:
http://quoteinvestigator.com/2013/01/10/watch-your-thought
 من که این سخن را ، هر کسی گفته باشد، با تمام وجود باور دارم
این ما هستیم که با فکر کردنمان، زندگیمان را می سازیم
  • برباد رفته

پاسخ دوم به شعرنو:توچه گفتی سهراب؟

سهراب همیشه تکرار می کرد :
« پشت دریاها شهری است
قایقی خواهم ساخت . . . »
قایقی که هرگز ساخته نشد
و سهراب هر گز
شهری که پشت دریاها نهفته بود را
لمس نکرد
سهراب
قایقت را خواهم ساخت
و در آبی که نمانده
خواهم انداخت
و ازا ین خاکی که نمانده
دور خواهم شد . . . !
دور خواهم شد . . . !
پاسخ ارسالی یکی از همراهان گرانقدر
به متن شعرنو:توچه گفتی سهراب؟
  • برباد رفته

پاسخ اول به شعرنو:توچه گفتی سهراب؟

میکنم انچه که سهراب بکرد
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شد از این خاک غریب
دل من خسته شده از کینه
شده این شهر قفس
مردمش پر نزنن
تیره دلان
میروم جای دگر
من که پرواز ندانم
پس به دریا بزنم دل
جای من اینجا نیست
میروم تا که بیابم جای
که در آن مردم آن
در پی منفعت از پی تو احوال نجویند
یا نباشد دلشان سنگ که جوابت ندهند
میروم تا که بیابم جای
که در آن مردم ان
همشان یک رنگ
دلشان صاف زه هر کینه
لبشان پر شود از خنده
چشمشان اشک نریزد ...
---------------------------------
پاسخ ارسالی یکی از همراهان گرانقدر
  • برباد رفته

متنی از مرحوم حسین پناهی با عنوان وقتی من می میرم

حسین پناهی چه زیبا گفت:
 ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!
ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!!!
ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!!
ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!!
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!
ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...!
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...!
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...!
ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ...!!!
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند...!!!
من می مانم و خدا.....   
با احساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند..؟! چرا.؟؟

  • برباد رفته

متنی بنام کفر از کارو شاعر معاصر و ارمنی ایران

شب است و ماه می رقصد ستاره نقره می پاشدنسیم پونه و عطر شقایق ها ز لبهای هوس الود زنبق های وحشی بوسه می چیند و من تنهای تنهایم در این تاریکی شب
خدایم آه خدایم صدایت میزنم بشنو صدایم
از زبان کارو فریادت دهم٬ اگرهستی برس به دادم!
خداوندا! اگر روزی از عرشت به زیر آیی
و لباس فقر بپوشی
و برای لقمه نانی غرورت را به پای نامردان بشکنی
زمین و آسمانت را کفر میگویی٬ نمیگویی؟
خداوندا اگر در روز گرماگیر تابستانی
تن خسته خویش را بر سایه دیواری
به خاک بسپاری
اندکی آنطرف تر کاخ های مرمرین بینی
زمین و آسمانت را کفر می گویی٬ نمی گویی؟!
خداوندا اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده و دل خسته
تهی دست و زبان بسته
بسوی خانه باز آیی
زمین و آسمانت را کفر می گویی٬ نمی گویی؟!
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده دادی
تو خود گفتی که نا مردمان بهشت را نمیبینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
که نا مردمان ز خون پاک مردانت هزاران کاخ میسازند
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت
بر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت
مصلوب خواهی کرد
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
پدر با نورسته خویش گرم میگیرد
برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام میگیرد
نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد
قدم ها در بستر فحشا می لغزد
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمیکردی
یکی را همچون من بدبخت یکی را بی دلیل آقا نمیکردی
جهانی را اینچنین غوغا نمیکردی
هرگز این سازها شادم نمیسازد
دگر آهم نمیگیرد
دگر بنگ باده و تریاک آرام نمیسازد
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما در سکوت خلوتت آهسته میگریم
اگر حق است زدم زیر خدایی....!!!
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
خداوندا تو می گفتی زنا زشت است و من دانم که عیسی زاده طبع زنا زاد خداوندیست.
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
زین سپس با دگران عشق و صفا خواهم کرد همچو تو یکسره من ترک وفا خواهم کرد
زین سپس جای وفا چو تو جفا خواهم کرد ترک سجاده و تسبیح و َردا خواهم کرد
گذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کرد
هرگز این گوش من از تو سخن حق نشنید مردمان گوش به افسانهَ زاهد ندهید
داده از پند به من پیر خرابات نوید کز تو ای عهد شکن این دل دیوانه رمید
شِکوه زآین بدت پیش خدا خواهم کرد
درس حکمت همه را خواندم و دیدم به عیان بهر هر درد دوایی است دواها پنهان
نسخهَ درد من این بادهَ ناب است بدان کز طبیبان جفا جوی نگرفتم درمان
زخم دل را میِ ناب دوا خواهم کرد
من که هم می خورم و دُردی آن پادشهم بهتر آنست که اِمشب به همانجا بروم
سر خود بر در خُمخانهَ آن شاه نهم آنقدر باده خورم تا زغم آزاد شوم
دست از دامن طناز رها خواهم کرد
خواهم از شیخ کشی شهره این شهر شوم شیخ و ملاء و مُریدان همه را قهر شوم
بر مذاق همه شیخان دغل زهر شوم گر که روزی زقضا حاکم این شهر شوم
خون صد شیخ به یک مست روا خواهم کرد
زکم و بیش و بسیار بگیرم از شیخ وجه اندوخته و دینار بگیرم از شیخ
آنقدر جامه و دستار بگیرم از شیخ باج میخانهَ اَمرار بگیرم از شیخ
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
وقف سازم دو سه میخانهَ با نام و نشان وَندَر آنجا دو سه ساقی به مهروی عیان
تا نمایند همه را واقف ز اسرار جهان گِرد هر چرخ به من مهلتی ای باده خواران
کف این میکده ها را زعبا خواهم کرد
هر که این نظم سرود خرٌم و دلشاد بُود خانهَ ذوقی و گوینده اش آباد بُود
انتقادی نبود هر سخن آزاد بُود تا قلم در کف من تیشهَ فرهاد بُود
تا ابد در دل این کوه صدا خواهم کرد

شاعر"کارو

  • برباد رفته

شعر زیبای: آدمک، بخند

آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک بچه نشی گریه کنی
 همه دنیا سراب است بخند
 آن خدایی که بزرگش خواندی
 بخدا مثل تو تنهاست بخند
فکر کن درد تو چه ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
 صبح فردا به شبت نیست که نیست
 تازه انگار که فرداست بخند
تازه آنچه که یادت دادیم
پر زدن نیست که در جاست بخند
آدمک نــغمه آغاز نخوان
 به خدا آخر دنیاست بخند
شاعر: سیدعلیرضا رئیسی
  • برباد رفته

متن شعر:چه کسی باور کرد

چه کسی خواهد دید

مردنم را بی تو ؟

بی تو مردم ، مردم

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالازدنت را

بی قید

و تکان دادن دستت که

مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که

عجیب !‌ عاقبت مرد ؟

افسوس

کاشکی می دیدم

من به خود می گویم:

" چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد ؟"

شاعر:حمیدمصدق

  • برباد رفته

متن ترانه: فریاد

امیدم را مگیر از من خدایا خدایا

دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا

من دور از آشیانم ، سر به آسمانم ، بی نصیب و خسته

ماندم جدا ز یاران ، از بلای طوفان ، بال من شکسته

از حریم دلم ، رفته رنگ هوس

روز وشب به که گویم ، در درون قفس

وه که دست قضا ، بسته بال مرا

روز وشب ز گلویم ، ناله خیزد وبس

میزنم فریاد ، هرچه بادا باد

وای از این طوفان ، وای از این بیداد

ترانه سرا: کریم فکور

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود