۲۰۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن ترانه» ثبت شده است

شعر خداوندا، از کارو

نکته مهم:لطفا هیچ قضاوتی نداشته باشید، فقط محض اطلاع رسانی انجام شده است!!!!!

اما متن شعر:

خداوندا

اگر روزی بشر گردی

زحال بندگانت با خبر گردی

پشیمان می شدی از قصه خلقت

از اینجا از آنجا بودنت !

  خداوندا!

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

 لباس فقر به تن داری

برای لقمه ی نانی

غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی

زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟

 خداوندا

اگر با مردم آمیزی

شتابان در پی روزی

ز پیشانی عرق ریزی

شب آزرده ودل خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟

خدا وندا

اگر در ظهرگرماگیر تابستان

تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری

لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی

واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد

و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد

زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟

 خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را!

تو خود سلطان تبعیضی

تو خود یک فتنه انگیزی

اگر در روز خلقت مست نمی کردی

یکی را همچون من بدبخت

یکی را بی دلیل آقا نمی کردی

جهانی را چنین غوغا نمی کردی

دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد

دگر آهم نمی گیرد

دگر این سازها شادم نمی سازد

دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد

دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد

  نه دست گرم نجوائی به گوشم پنجه می ساید

نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد

اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد

برای نا مرادی های دل باشد

خدایا گنبد صیاد یعنی چه ؟

فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه ؟

اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟

به حدی درد تنهایی دلم را رنج می دارد

که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم

خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست ؟!

شما ای مولیانی که می گویید خدا هست و برای او صفتهای توانا هم روا دارید!

بگویید تا بفهمم

چرا اشک مرا هرگز نمی بیند؟

چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمی گوید

چرا او این چنین کور و کر و لال است

و یا شاید درون بارگاه خویش کسی لب بر لبانش مست تنهایی

و یا شاید دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش

کنون از دست داده آن صفتها را

چرا در پرده می گویم

خدا هرگز نمی باشد

من امشب ناله نی را خدا دانم

من امشب ساغر می را خدا دانم

خدای من دگر تریاک و گرس و بنگ می باشد

خدای من شراب خون رنگ می باشد

مرا دستان گرم لاله رخساران خدا باشد

خدا هیچ است

خدا پوچ است

خدا جسمی است بی معنی

خدا یک لفظ شیرین است

خدا رویایی رنگین است

شب است و ماه میرقصد

ستاره نقره می پاشد

و گنجشک از لبان شهوت آلوده ی زنبق بوسه می گیرد

من اما سرد و خاموشم!

من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم

اگر حق است زدم زیر خدایی !!!

عجب بی پرده امشب من سخن گفتم

خداوندا

اگر در نعشه ی افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم

ولی نه؟!

چرا من روسیه باشم؟

چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آویزد؟

خداوندا
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی!!!!

  • برباد رفته

متنی زیبا با نام:نصیحت مادرانه

ماﺩﺭﻱ ﭘﯿﺮ، ﻣﺮﺍ
ﻧﮑﺘﻪ ﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ
ﺍﺯ ﺑﺪ ﺩﻧﯿﺎ ﮔﻔﺖ....

ﮔﻔﺖ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﻣﺸﻮ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﯿﺒﺖ ﺧﯿﺰﻧﺪ

ﮔﺮ ﺷﻮﯼ ﺷﻌﻠﻪ ی ﺷﻤﻊ
ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ ﺭﯾﺰﻧﺪ

ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﺸﻮ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ
ﻻﯼ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮐﺘﺎﺏ
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ !

ﻧﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺎﺵ ﻧﻪ ﺧﺎﮎ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭﺍﻧﮕﻬﯽ ﺫﻫﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﭘﺮ ﺯ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﮐﻨﻨﺪ

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺧﻠﻖ
ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﺨﺮﻧﺪ
ﻭﺯ ﭘﯽ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﻧﺪ.

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﻋﺰﯾﺰ
ﮔﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻛﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻫﻲ ﺷِﻜﻮﻩ ﻛﻨﻲ

ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭼﺸﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﺍﺧﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓِ ﺗﺮﺍ

ﻓﺮﺻﺘﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺻﺮﻑ
ﮔﻠﻪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺷﻮﺩ

ﺗﺎ ﺑﺠﻨﺒﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ

ﺍﻳﻦ ﺷﺘﺎﺏ ﻋﻤﺮ ﺍﺳﺖ .
من و تو باورمان نیست که نیست .

  • برباد رفته

شعری از عباس معروفی

کاش میشد بی خبر یک حلقه بر در می زدی
بر    خیالات  محالم   رنگ   باور   می زدی

زخمهای   کهنه ام    دارد    مداوا    میشود
کاش  بودی  بر  دلم یک زخم دیگر می زدی

دلخوشم با خاطراتت هر چه خوب و هر چه بد
بی گمان حتی  همان روزی که خنجر می زدی

بی  تو  این  دنیا  جهنم  ،  من   اسیر دوزخم
کاش میشد شعبه در صحرای محشر می زدی

بی وفا  از داغ  هجرت گشته ام  بیمار و زار
کاش  میشد این  دم آخر به ما سر می زدی

در  هجوم  غصه هایت قلب من صد پاره شد
کاش  قبل  رفتنت  در سینه سنگر می زدی

  • برباد رفته

سخنی از پرفسور سمیعی درباره اثبات وجود خدا

از پرفسور سمیعی پرسیدند:
تو چرا به خدا اعتقاد داری؟
گفت کنار دریا ،مرغابی را دیدم که ،پایش شکسته  ،
پایش را ،داخل گلهای رس مالید،
بعد به پشت خوابید،و پایش را به ،سمت نور خورشید گرفت تا گل خشک شود.
اینطوری پای خودش را گچ گرفت ،
فهمیدم که نیرویی مافوق طبیعی وجود دارد ،که به او این آموزش را داده
حالا اسم این نیرو را می توانید خدا یا هر چیز دیگر بگذارید
مغرور نشوید وقتی ،پرنده ای زنده است مورچه را میخورد
وقتی می میرد ،مورچه او را می خورد
 شرایط با زمان تغییر می کند
هیچ وقت کسی را تحقیر نکنید
 شاید امروز قدرتمند باشید
اما  زمان از شما قدرتمندتر است
 پس ،مهربان  باشید

  • برباد رفته

احساس تاسف

اﺣﺴﺎﺱ ﺗــﺎﺳـﻒ،
ﺑـﺮﺍﯼ ﺗﻤـﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯿـﮑﻨﻨــﺪ
ﺣـﺲ ﻧﻤﯿـــﮑﻨﻨـــﺪ
ﻧﻤـﯽ ﺷﻨﻮﻧـــﺪ
نمیچشــــند
ﻓﻘـﻂ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺘﻬـﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨــﺪ!
خدایـــا به آدم هایت بیاموز
تــــو خدایــــی نه آن ها
دســـت از خدایی کردنـــشــان بردارند..

  • برباد رفته

متنی کوتاه با نام: یادت باشد

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮑﻦ ..

ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭ

ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ...

ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ..

ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﻒ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ..

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ .

ﺁنوﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎنگی ﺷﺨﺼﯿﺖ.

ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ..

ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺁﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ

ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ..

ﺑﺎ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺕ،،ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻦ ..

ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ

ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ، ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ .

ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...

ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ

ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ

ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ

ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ

  • برباد رفته

متن ترانه : آئینه

می‌بینم صورتمو تو آینه،
با لبی خسته می‌پرسم از خودم :
این غریبه کیه ؟ از من چی می‌خواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم ؟

باورم نمیشه هر چی می بینم ،
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ،
به خودم می‌گم که این صورتکه ،
می‌تونم از صورتم ورش دارم!

می‌کشم دست‌ام‌و روی صورت‌ام،
هر چی باید بدونم دست‌ام می‌گه،
من‌و توی آینه نشون می‌ده،
می‌گه: این تو ای، نه هیچ کس دیگه!

جای پاهای تموم قصه‌ها،
رنگ غربت تو تموم لحظه‌ها،
مونده روی صورت‌ات تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!


آینه می‌گه: تو همون ای که یه روز
می‌خواستی خورشیدو با دست بگیری،
ولی امروز شهر شب خونه‌ت شده،
داری بی‌صدا تو قلب‌ات می‌میری!

می‌شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته‌ها حرف بزنه!
آینه می‌شکنه هزار تیکه می‌شه،
اما باز تو هر تیکه‌ش عکس من ئه!

عکسا با دهن‌کجی به‌ام می‌گن:
چشم امید و ببر از آسمون!
روزا با هم دیگه فرقی ندارن،
بوی کهنه‌گی می‌دن تموم‌شون!

------------------------------

ترانه سرا: اردلان سرافراز

البته بیشتر طرفداران موسیقی، این ترانه را باصدای مرحوم فرهاد مهرداد شنیده اند

  • برباد رفته

متن زیبای و خدایی که در این نزدیکیست...

من خدایی دارم که در این نزدیکیست

نه در آن بالا ها!

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی میگوید با دل کوچک من

ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواند

یاد او ذکر من است در غم و شادی من!!!

چون به غم می نگرم آن زمان رقص کنان می خندم

که خدا یار من است

که خدا در همه جا یاد من است

او خداییست که همواره مرا می خواهد...

او  خدائیست که همواره مرا می خواند....

  • برباد رفته

متن شعر: سخنی با سهراب

یکی بود ، یکی نبود

زیر گنبد کبود

توی این شهر قشنگ

یه روزی هیچی نبود

دیوارامون گلی بود

تلفن هندلی بود

کارامون همدلی بود

گازمون کپسولی بود

برقمون چراغ سیمی

لامپ هامونم قدیمی

قفل درها خفتی بود

یخچالامون نفتی بود

هرچه بود خوش بود دلا

بیخیال مشکلا

زیلوهامون شد قالی

همه چی دیجیتالی

کابل ، فیبر نوری شد

همه چیز بلوری شد

حالا چشما وا شده

اشکنه پیتزا شده

حالا با اون ور آب

جوونا با آب و تاب

شب و  روز چت می کنند

یعنی ، صحبت می کنند

آب نباتا قند شده

پیکانا سمند شده

کوره ده ها راه دارن

چوپونا همراه دارن

توی این بگو بخند

عصر همراه و سمند

دل خوش ، سیری چند؟

تو کجائی سهراب؟

آب را گل کردند

و چه ، با دل کردند

زخمها بر دل عاشق کردند

خون به چشمان شقایق کردند

همه جا سایه دیوار زدند

گفته بودی قایقی خواهی ساخت

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد ازین شهر غریب

قایقت جا دارد؟

که نجاتم دهی از این گرداب

----------------------------


شاعر را نمی شناسم

منبع کانال تلگرام: خانه پدری

  • برباد رفته

متن ترانه وحدت(محمد) و تفسیر حدیثی از پیامبر مهر و محبت حضرت محمد(ص)

امروز متن یک ترانه قدیمی را مرور کردم

ترانه ای با نام وحدت(محمد)

ترانه سرا:سیاوش کسرائی

و صدای همیشه جاویدان فرهاد مهرداد

المک یبغی مع الکفر

و لا یبغی مع الظلم

والا پیامدار، محمد

گفتی که یک دیار

هرگز به ظلم و جور

بر پا واستوار

هرگز ، هرگز

والا پیامدار محمد

آنگاه تمثل وار

کشیدی عبای وحدت

بر سر پاکان روزگار

والا پیامدار محمد

در تنگ پر تبرک نازنین عبا

دیرینه ای محمد

جا هست بیش و کم

آزاده را

که تیغ کشیده ست بر ستم

عده ای از اصحاب شعر و ترانه وموسیقی این ترانه را جزء ده ترانه ماندگار موسیقی ایران قرار داده اند

چه از نظر موسیقی ( که من اصلا چیزی نمی دانم)

چه از نظر شعر ( که بی همتاست و حدیثی زیبا از پیامبر بزرگ اسلام را بیان کرده است)

و چه از نظر اجرای فوق العاده فرهاد مهرداد که مثل همه کارهایش ،حتی در بیان و تلفظ کلمات وسواس، بخرج داده است

این ترانه در سالهای شروع و پیروزی انقلاب در سال پنجاه و هفت سروده ، ساخته و اجرا شده است

اما شاید تکته جالب این ترانه ، شاعر یا سراینده آن می باشد

سیاوش کسرائی ، فردی که عمری عضو حزب توده بوده است

حزبی که کمونیست بودند و با خدا و پیامبر ، میانه اصلا خوبی نداشته اند

اما در این ترانه روایتی از حضرت محمد(ص) پیامبر بزرگ اسلام  تفسیر شده است

که نکته ای بسیار عجیب ، زیبا و جالب است!!!

متن ترانه برعکس ترانه هائی که برای بزرگان دین سروده میشود و بیشتر جنبه ابزار ارادت و بزرگنمائی خصایل آنها را دارد،به جنبه ظلم ستیزی حضرت محمد(ص) می پردازد تا اعتراض خود را با مضمونی دینی نسبت به ظلم های صورت گرفته در جامعه ابراز نماید!!!

دو مصرع اول ترانه ،تفسیر حدیثی است که می گوید:

سرزمینی با کفر شاید بماند

با ظلم هرگز!!!

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود