۷۹ مطلب با موضوع «کار» ثبت شده است

مکاتبه

دیروز اتفاقی افتاد که کمی تا اندکی مرا به نوسان انداخت

مقام مافوق ما در هامش یک نامه عنوان نموده بودند که چرا ایشان برخی از ماتبات را در جریان نبوده اند

و اینکه اگر اینکار شیطنت نباشد کار درستی نیست

انصاف آن است که راست می گوید و باید در جریان موضوع و تصمیمات متخذه باشند

اما حقیقت آن است که ایشان مرتب و دائمی کارتابلشان را رویت نمی نمایند و به همین دلیل فراوان مواردی است که نامه در کارتابل ایشان مانده.

خیلی تعهدی ندارند و این مطلب را از باب اینکه همه امور را باید بدانند ، فرموده اند

البته اینکه سیکل کاری ما هم تعریف درستی ندارد ، این میشود قوز بالا قوز است

اینکه ایشان مکاتبه مربوط به من را به اداره مقابل من که اصلا موضوع به ایشان ربطی ندارد ارجاع می دهند،

فقط بخاطر شلوغی کارشان است

اینکه ایشان فقط موارد تشویقی را توشیح می کنند، بماند

.

.

.

.

.

.

.

دربدر همیشگی

کولی صد ساله منم

  • برباد رفته

لاف زدن

آرامم

چون طوفان احساسات را پشت سر گذاشته ام

بی دردم

چون همه وجودم پر از درد و رنج است و بیش از این دردی اضافه نخواهد شد

بی احساسم

چون سالها با احساساتم بازی شده است.

و امروز چون تک درختی پیر و تنها، در مسیر گرد بادهای زمانه ، نه تنها شاخه هایم خم شده

بلکه کمرم هم تاشده است

گو اینکه فقط من انسان نیستم

فقط من نمی فهمم

و انگار فقط من

ساده ام

  • برباد رفته

سادگی

من که یاد نگرفتم با سیاست و با تفکر حرف بزنم

همیشه هرآنچه به ذهن وزبانم رسیده است را گفته ام

بی هیچ سیاستی

بی هیچ محافظه کاری..

اما این روش خوبی نیست

باید بیاموزید زبان بازی کنید

دروغتان را با کلمات زیبا توجیه کنید

خلافتان را موجه جلوه دهید

بیداد می کند زمانه با من

دلم می گیرد که اینقدر ساده هستم

دلم می گیرد که متاع سادگیم خریداری ندارد

بیهوده راه می پیمایم

بی هیچ انگیزه ای

بی هیچ امیدی

فقط گذران عمرم را می بینم

و انتهای راه

.

.

.

.

.

قبرستان

تمام

  • برباد رفته

فلسفه زندگی

زندگی چیست؟

چرا باید بود؟

چه باید کرد؟

این ها بدیعی ترین سوالی است که حداقل یکبار برای هر انسانی در طول عمرش ، ایجاد می شوند.بی تردید پاسخ به این سوالات بسته به نگرش و فلسفه ای که هر فرد پیروی می کند تفاوت می کند.

اما یادمان باشد که اگر دین نداریم آزاده باشیم(این سخن گرانبار حسین بن علی (ع) است)

این سوال برای من هم ایجاد شده است!!!

و بهترین پاسخ (البته با توجه به دیدگاه من) را در شعر حضرت مولانا یافته ام

امیدوارم مورد پسند همه قرار بگیرد(لااقل لختی به آن بیندیشیم)

حضرا مولانا می فرمایند:

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم

 کـه چـرا غافـل از احـوال دل خـویـشـتنـم

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

 به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا

 یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم

جان که از عالم علوی است، یقین می دانم

 رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

مـرغ بـاغ ملـکوتم، نیـم از عالم خاک

 دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست

 به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او می شنود آوازم؟

 یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم؟

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟

 یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

 یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان، تا در زندان ابد

 از سرعربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم

 آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

 تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم

شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی

 ولله این قالب مردار، به هم در شکنم

(دیوان شمس تبریزی)

 

 

  • برباد رفته

انسان و عصر کارمندی

به خاطر دارم قدیمی ها می گفتند : کارمندی آب باریکه ای است که همیشه جاریست

خوب در کشوری جهان سومی که پر بوده و هست از قانون گریزی ، بازار ثبات خاصی ندارد و قابل اعتماد نیست

پس مردم به این فکر می کردند که اخذ حقوق از دولت لااقل مداوم است و همیشگی و برای افرادی که سرمایه کافی برای راه اندازی کسب

وکاری ندارند و یا منبع قابل اعتمادی برای ورود به بازار کار را در اختیار  ندارند ، بهترین و ساده ترین راه کسب درآمد و گذران زندگی روزمره ، کارمندی است.

البته بماند که من هم کارمند با سابقه ای هستم و سالهای خوب و برتر عمرم را پشت میزهای کارمندی سپری کردم

اما بی انصافی است اگر نگویم که من به جزء این هنری نداشتم.

ودر طول همین سالها به بلوغ رسیدم(البته در حد خودم ، وابسته به فهم و شعور شخصی من).

اما بعنوان فردی که هم در بازار آزاد کار کرده و هم در دستگاه های دولتی کارمندی ، می گویم:

کارمندی با همه مزایایش :

انسان را کوچک می کند

سقف آرزوهایش را پائین می آورد

اراده اش کوچک میشود

دنیایش کوچک میشود

آرزوهایش حقیر و کوچک میشود

و در ایران، بی کاری و بی عاری را می آموزد

یاد می گیرد تا:

حرب الباد باشد( حزب باد)

یاد می گیر زیر آبی برود

یاد می گیرد زیرآبی بزند

یاد می گیرد چاپلوسی کند

یاد می گیرد توجیه کند

تملق بگوید

تملق بشنود

رشوه بدهد

رشوه بگیرد

زبان بازی کند

استاد سفسطه بازی شود

می آموزد فقط زیبا حرف بزند(مثل من، البته بعید می دانم من اینکاره باشم، یعنی نمی توانم خوب حرف بزنم ویا حرف خوی بزنم)

می آموزد با واژه ها بازی کند

می آموزد بلاسد

می آموزد بلیسد

و در یک کلام:

از صراط آدم بودن فاصله می گیرد

البته بسیار هستند کسانی که برغم سالها کارمندی ، هنوز هم آدمند و حتی آدم تر هم شده اند

ولی....

  • برباد رفته

کمی تامل در قضاوت کردن داشته باشیم

بخداهدف خلقت هرچه باشد(با هر منطقی، مکتب و فلسفه ای به آن نگاه کنید ، مهم نیست)

اخلاقیات شاه کلید همه ادیان و مکاتب است

کاش فقط می آموختیم

سریع و ساده قضاوت نکنیم

امروز یک قضاوت عجولانه از من

مردی را رنجاند

حرمتی را شکست

و افسوسی بزرگ برایم بجا گذاشت

کاش کمی صبر میکردم

کاش کمی صبور بودم

ای کاش

  • برباد رفته

اعتماد بی جا به مردم

برای راه ندازی یک گسب وکارجدید، فرد خیرمندی مبلغی به ما قرض داد

افسوس که اعتمادبی جای من ، باز پرداختش را به تاخیر انداخت

آقائی مبلغی را ده روزه از ما گرفت، این فرد خیلی هم موجه هست

والان 13 ماه هست که پس نمی دهد

پس

به هیچ کس

اعتماد نکنید

هرفردی بسته به منافعش شمارا قربانی خواهد کرد

این تجربه من هست

  • برباد رفته

غربت کلمه قانون

کلمه قانون هم واژه ای است که در جهان امروزی غریب مانده!!

مهجور شده!

از قبال آن خیلی ها به نان و نوائی رسیده اند!!!

و از کنار آن بر خیلی هاظلم شده است!!!

قانون ، چماقی است در دست حاکمان تا بر سر کسانی بکوبند که از آنها متابعت نمی کنند

قانون واژه مظلومی است!!

  • برباد رفته

جلسه پر سش و پاسخ

بنام خدا

امروزروزعجیبی بود

جلسه پر سش و پاسخ!! ابتکاری نو وبا شیوه جدید

جمعی بیست نفره

رودررو

گرچه در نهایت یک نفر تخریب شد

ولی از برخی جهات خوب بود

انسان موجود عجیبی است

خیلی زودیادش میرود کی بوده و از کجا امده

فقط میخواهد

بیشتر وبیشتر

مهم نیست به چه کسی ظلم شود

مهم این است

همه چیز برای من

من برترینم

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود