۲۴۶ مطلب با موضوع «متن های کوتاه» ثبت شده است

من به یادت هستم

ای صمیی،

ای دوست

گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی

دیدنت...

حتی از دورآب بر آتش دل می پاشد

آنقدر تشنه دیدار تو ام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من...

به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی، ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی،

من به یادت هستم

من، صمیمانه به یادت هستم

آرزویم همه سر سبزی توست

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پرگل با

**********

شاعر: نمی دانم

  • برباد رفته

بعضی زخم ها

یک روزی همه ی زخمهای زندگی خوب میشوند

اما بعضی حرفها هیچوقت فراموش نمیشوند

نه که چون حرفه تلخ هستند، نه ؛ چون کسی به شما این حرف ها را میزند که انتظارش را نداشتید

رفتار بعضی از آدما هیچوقت از ذهنتان پاک نمیشود

شاید آن رفتار از نظر خیلی ها، بد نباشد

اما فقط شما هستید که می فهمید چقدر به خاطر رفتارشان داغان شده اید

بعضی وقت ها باید سکوت کنید و فقط به خاطر خودتان  پیگیر چیزی نشوید

اما هیچوقتم یادتان نمیرود که چه به شما گذشت ؛" تا گذشت ..."

  • برباد رفته

دلم گرفته

دلم گرفته پدر
برایم بهار بفرست…
زشهر کودکی ام یادگار بفرست

دلم گرفته مادر!
روزگار با من نیست…
دعای خیر وصدای دوتار بفرست
اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار
برای کودک خود "قرار " بفرست

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را…
کمی ستاره دنباله دار بفرست
به اعتبار گذشته
دو خوشه لبخند...
در این زمانه بی اعتبار بفرست

تمام روز وشب من پر از زمستان است
 دلم گرفته
برایم بهاربفرست پدر

  • برباد رفته

تشبیه دنیا به نخ سوزن

گفت :

زندگی مثل نخ کردن یک سوزن است!

یک وقت هایی بلد نیستی چیزی ار بدوزی،

ولی چشم هایت انقد خوب کار میکنند که همان بار اول سوزن را نخ میکنی،

اما هر چی پخته تر میشوی،

هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی،

چجوری پینه بزنی،

چجوری زندگی کنی،

تازه آن وقت چشم هایت دیگر سو ندارند.

گفتم :

خب یعنی نمیشود یه وقتی برسد که هم بلد باشی بدوزی،

هم چشم هایت آنقدر سو داشته باشند که سوزن را نخ کنی؟

گفت:

چرا، میشود، خوب هم میشود

اما زندگی همیشه یه چیزیش کم هست.

گفتم چطور مگر؟

گفت :

آخر مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدباشی بدوزی، هم چشات سو دارد،

تازه آن موقع میفهمی نه نخ داری، نه سوزن ...

  • برباد رفته

نان قلبتان را بخورید

مادربزرگ می گفت :

هرکسی در این دنیا نان قلبش را می خورد !

تنها بخشیدن و گذشتن کفایت نمیکند ،

رها کن خشم درونت را ،

خاموش کن آتشی که جانت را میسوزاند

بایست روبروی خودت

دستی دراز کن

غبار نفرت را بشور

بگذار برود دور شود .

چشم بپوشان از خطای آنکه دلت را آزرده!

عاقبت آنچه آدمی را از پای در می آورد و می میراند اعمال گذشته ی اوست،

زخم هایی که بر جان ها نهاده ،

رویاهایی که بر باد داده

و حرف هایی که با آن ها ، دل هایی را شکسته است.

مادربزرگ می گفت :

حال دلت را خوب کن و باورکن هرکسی در این دنیا نان قلبش را خواهد خورد .

  • برباد رفته

فقط خودمان را گم کرده ایم

آدم های عجیبی شده ایم!

تصمیم های بالغانه می گیریم، عشق سر راهمان سبز می شود.

رفتارهای عاشقانه می کنیم،

چراغ های تمام شهر قرمز می شود! مهمانی می رویم، می گوییم، می خندیم، می رقصیم؛

توی راه برگشت اما دلتنگ همان سکوت خانه ی خودمان هستیم.

توی سکوت خانه، آنقدر با آرزوها و حسرتهایمان کلنجار می رویم،

مشتاقتر از قبل، دوباره برای دورهمی های شلوغ نقشه می کشیم!

ما آدم های عصر معاصریم ...

آدم های گاه این ور بوم و گاه آن ور بوم !

آدم های مثل ابر بهار حالی به حالی !

عشق را می خواهیم و نمی خواهیم.

وابستگی را می خواهیم و نمی خواهیم.

محبت را،

عادت را،

سرخوشیهای برخاسته از دوست داشتن و دوست داشته شدن را،

می خواهیم و نمی خواهیم !

انگار که زودتر از آنچه باید، روحمان خط خورده است، قلبمان زخم ... فکرمان خراش ... خورده است!

و حالا تمرین " محافظه کاری " می کنیم.

تمرین " خود سانسوری " .

تمرین هزار راه دیگر برای دوباره زخم نخوردن. دوباره پس زده نشدن!

ما آدم های عصر معاصریم ...

آدم هایی که عادت به هیچ وضعیتی جز وضعیت فعلی نداریم!

آدم هایی که به راستی هیچ کس را جز " خودمان " گم نکرده ایم !

  • برباد رفته

راه حلی برای بوسیدن خوش قلب ها

من افرادی را می شناسم

که خداوند قلبشان را لبریز از مهربانی آفریده

و آنقدر عزیزدل اند

که دوست داری قلبشان را ببوسی!

می دانید

برای بوسیدن خوش قلب ها راه حلی پیدا کرده ام

چشم هایشان را عمیق ببوسید

باورکنید

چشم ها خودِ قلب اند !

  • برباد رفته

لطفا خودتان باشید

خودمانیم ...

بعضی توصیه ها انصافاً خنده دار است !

این که میگویند سراغش را نگیر تا خودش دل تنگ شود ...

غرور داشته باش و اینطور و آنطور باش !!!

آهای فلانی جان !

فرمایشات شما متین ...

ولی فقط تصورکن همه ماها مثل هم فکر کنیم ،

همه ماها غرور برمان دارد ..

چه میشود ؟

لابد تا آخر دنیا همگی درحسرتِ یک سلام می مانیم ...

و شاید در انتظار، بمیریم!

من که میگویم خودتان باشید ...

هر وقت کودک درونتان دلش هوایِ کسی را کرد ،

بچه شوید و سراغش را بگیرید ...

شاید او تنهاتر از شماست ....

شاید اصلاً آن فردایی که منتظرش هستید در کار نباشد!

عشق که نوبت سرش نمیشود ...!

فلانیِ عزیز و محترم!

عقایدت را به من تحمیل نکن!

من هر وقت دلم تنگ شود ،

سراغش را میگیرم !

لابد لیاقتش را دارد ...

اگر نداشت که ... دلم برایش تنگ نمی شد !!

  • برباد رفته

صورتحسابی ناب

شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد.

او با خط بچگانه نوشته بود: صورتحساب

1- کوتاه کردن چمن باغچه 30هزارتومن

2- مرتب کردن اتاق خوابم 5هزار

3- مراقبت از برادر کوچکم 15 هزار

4- بیرون بردن سطل زباله 5 هزار

5- نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم 30هزار

جمع بدهی شما به من: 85 هزار...!

مادر که به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد،

چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم  را برداشت و پشت برگه صورتحساب او این عبارات را نوشت:

1- بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی، هیچ

2- بابت شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم، هیچ

3- بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی، هیچ

4- بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازیهایت، هیچ

و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هم هیچ است .

وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند،

چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، 

قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:

قبلا به طور کامل پرداخت شده

  • برباد رفته

وقتی فهمیدم

وقتی دیدم درشکه را اسب میکشد

و انعام را درشکه چی میبرد

و به چشمان اسب چشم بند زده،

بر دهانش پوزبند

تاکم ببیند وکم بخورد و دم نزند!

همه چیز را فهمیدم

****************

صادق هدایت

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود