۲۴۶ مطلب با موضوع «متن های کوتاه» ثبت شده است

متنی زیبا برای سانحه دنا

داغی که تمدید شد...

بغضی که دوباره راه گلو را بست...

اشکی که بی اختیار رویِ گونه‌ی این ملت نشست...

این ملتِ تنها، این ملتِ بیچاره

که جانشان بی‌ارزش‌ترین کالای سرزمین است...

به ثانیه‌های آخر می‌اندیشم...

به واژه‌ی سقوط

به لحظه‌ای که تمام امیدها قطع شد

به مادری که فرزندش را در آغوش کشید

به پدری که غرق شد در نگاه آخر دخترش هنگام خداحافظی

به مردی که همسرش را برای یک عمر تنها گذاشت

به عاشقی که آخرین تصویر ذهنی‌اش، چشمان نگران معشوقه‌اش بود

به لب‌های لرزان کودکی که مچاله شده بود از ترس

به خلبانی که مرگ را مقابل چشمانش دید

به فریادهای کمک...

خدایا مگر در آسمان نیستی؟

نشنیدی التماسشان را؟

مگر آرزو نداشتند؟

مگر چشم‌انتظار نداشتند در خانه‌هاشان؟

چرا به دادشان نرسیدی‌؟

خدایا اصلا حواست به ما هست؟

به ما که مانده‌ایم برای کدام مصیبت گریه کنیم

به ما که نمی‌دانیم اندوه کدام غصه را به دوش بکشیم

به ما که تنها گناهمان

زیستن در این اقلیم بی‌مسئولیت است...


*****************

نویسنده: علی سلطانی

  • برباد رفته

عکس ها بیرحمند

عکس ها بیرحمند ،

بیرحم ترین چیزی که خودمان خلقشان کردیم ،

عکس ها ، خطرناکتر از گیوتین و وینچستر ،

حتی از بمب اتم هم خطرناک ترند...

کافیست آلبومی را ورق بزنی و نگاهی بیندازی ،

بعضیها عزیز بودند و امروز نیستند ،

تا همیشه نیستند ،

بعضیها مهربان بودند و حالا نیستند ،

انگشتمان مور مور میشود ،

خیال اذیتمان میکند ،

آن تکه از وجودمان که او با خودش برد اذیتمان میکند ،

فضای خالی خاطراتی که حجمشان هست و عمقی ندارند ، توی دلمان را خالی میکند....

عکس ها خوب نیستند ، عکسها بیرحمند ، بد بی رحمند...

  • برباد رفته

عادت های ما

ما انسان هایی شده ایم که نه حرمت دوست داشتن را نگه میداریم

نه خداحافظی کردن را بلدیم

وقتی کسی زیادی دوستمان داشته باشد احساس غرور میکنیم

تبدیل به یک شخصیت مهم مملکتی میشویم و همیشه هم کار داریم

یک خط در میان جواب تماسها را میدهیم

جواب پیام ها را

و تا مجبور نشویم جوابی هم نمی دهیم

عمدا انلاین هستیم ولی پی ام نمیدهیم

چون ما عادت به این که کسی دوستمان داشته باشد را نداریم

ما به رابطه های یک طرفه و زخم خوردن و تنهایی عادت کردیم ...

همین!!!!!!!!!!

  • برباد رفته

گاهی وقت ها

گاهی اوقات بر سر راه آدمیزاد آدم هایی قرار میگرند

که فراتر از یک دوست معمولی هستند؛

که می شود با آن ها به هر چیزی بخندی

دوست هایی هستند در زندگی

که بی دغدغه می شود بدون نقاب بر صورت با آنها معاشرت کرد؛

می شود یادت برود که میزبانی یا مهمان!

جایی که هستی خانه اوست یا خانه خودت!

حتی می شود ناگفته های دلت،

آن هایی که جرأت گفتنش به خودت هم نداری، بهشان بگویی

و …مطمئن باشی می شنوند و نشنیده می گیرند!

چقدر خوبند این آدمها

و چقدر همه ما نیاز داریم

به حداقل یکی از آنها…

  • برباد رفته

طعم بستنی یخی

در زمان کودکی اکثر بستنی ها  یخی بودند

اما الان نیست و نسبت به گذشته کمتر پیدا می شود

اما با همه این ها باز هم بستنی یخی لذت و طعم بسیار لذیذی  داردنسبت به بستنی های معمولی این دوره

بستنی یخی با ان طعم های پرتقالی و شاتوتی و طالبی و فالوده های خود که با اولین گاز حس می کنی که در بهشت  پا گذاشتی …

که به همین دلیل جوری دیگر از بستنی یخی را یخ در بهشت می نامند

با همین حس گذاری دندان ها و زبان با همان طعم دلپذیر و همان حس پا گذاشتن در بهشت در روز های گرم تابستان و روز های افتابی  …

روز های افتابی که با برداشتن مقدار کمی پول به سمت بازارچه میرویم

تا با خرید بستنی یخی کمی از یخ بودن آن برای خنکی تن گرمازدهی ما استفاده کنیم

و با دوستان خود به کوچه برویم

و بازی را از سر بگیریم

و با صدای بلند بخدیم

با همین خنکی لحظه ای بستنی یخی

  • برباد رفته

دلم عصر دیگری میخواست ولی افسوس

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌

در عصری‌ مهربان‌تر و شاعرانه‌تر

عصری‌ که‌ عطرِ کتاب‌

عطرِ یاس‌ و عطرِ آزادی‌ را بیشتر حس‌ می‌کرد!
 
دلم‌ می‌خواست‌ تو را

در عصر شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌

در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های‌ اسپانیایی‌و نامه‌های‌ نوشته‌ شده‌ با پر

و پیراهن‌های‌ تافته‌ی‌ رنگارنگ‌،

نه‌ در عصر دیسکو

ماشین‌های‌ فراری‌ و شلوارهای‌ جین‌!
 
دلم‌ می‌خواست‌ تو را در عصرِ دیگری‌ می‌دیدم‌

عصری‌ که‌ در آن‌گنجشکان‌، پلیکان‌ها و پریان‌ دریایی‌ حاکم‌ بودند،

عصری‌ که‌ از آن‌ِ نقاشان‌ بود

از آن‌ِ موسیقی‌دان‌ها

عاشقان‌

شاعران‌

کودکان و دیوانگان‌!
 
دلم‌ می‌خواست‌ تو با من‌ بودی‌

در عصری‌ که‌ بر گل‌ُ شعرُ بوریا وُ زن‌ ستم‌ نبود

ولی‌ افسوس‌

ما دیر رسیدیم‌

ما گل عشق‌ را جستجو می‌کنیم‌

  • برباد رفته

کلمات را با دقت خرج کنیم...

کلمه می‌تواند ؛تو را مشتاق کند

مثل: "دوستت دارم"

تو را ویران کند

مثل: "از تو بیزارم"

تو را تلخ کند

مثل: "خسته ام"

تو را سبز کند

مثل: "خوشحالم"

تو را زیبا کند

مثل: "سپاسگزارم"

تو را سست کند

مثل: "نمی‌توانم"

تو را پیش ببرد

مثل: "ایمان دارم"

تو را خاموش کند

مثل: "شانس ندارم"

کلمه می‌تواند تو را آغاز کند

مثل:از همین لحظه شروع میکنم ،

از همین نقطه تغییر میکنم ،

از همین دم یک طرح نو میزنم ،

می توانم ،

می خواهم ،

می شود

  • برباد رفته

درسهای زندگی

هر کس به دیگران تهمت می زند، یک روز به شما هم تهمت می زند.

هر کس به دیگران دروغ می گوید، یک روز به شما هم دروغ می گوید.

هر کس راز دیگران را برای شما فاش می کند، یک روز راز شما را هم برای دیگران فاش می کند.

هر کس به دیگران مدام شک دارد، یک روز به شما هم شک پیدا می کند.

هر کس به دیگران فحاشی می کند، یک روز به شما هم فحاشی می کند.

هر کس دیگران را به خیانت متهم می کند، یک روز شما را هم به خیانت متهم می کند.

هر کس دیگران را ناپاک می داند، یک روز شما را ناپاک خواهد دانست.

این هر کس، هر کس که می خواهد باشد، پاره تن تان، استادتان، پدرتان، الگوی تان، فرزندتان  ...هر کس.. 

اگر تردید دارید هنوز روزش نرسیده. می رسد. 

حق با سعدی است :

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

  • برباد رفته

متنی از هوشنگ گلشیری

تا وقتی کوچکی و نمی‌تونن با خودت حرفی بزنن،

به پر و پای پدر و مادرت می‌پیچن که چرا لباس بچه‌تون اینطوره؟

چرا مدرسه‌ش نگذاشتین؟

چرا دستشو به یه کاری بند نکردین؟

بعد که خودت بزرگ شدی قدم به قدم تعقیبت می‌کنن،

هی بیخ گوشت ونگ می‌زنن:

آقا جون، زن بگیر، آدم که بی‌زن نمیشه، این شتریه که ...

بعد از تو می‌خوان که بچه‌دار بشی.

خب، تو از زور پیسی ناچار می‌شی تخم و ترکه پس بیندازی.

میگی با یکی در دهنشونو می‌بندم،

اما اونا که راضی نمی‌شن.

اگه دختره، یه برادر یا خواهر میخواد.

باز اگه دختر شد دست بردار که نیستن، باید یکی رو درست کنی که توی عزات، جلو مردم بلن شه و بنشینه.

تازه اگه همشون پسر شدن،

هان؟

یکی رو میخوان که دنبال تابوتت شیون کنه،

به سر و سینه‌اش بزنه،

موهاشو بکنه.

بعد میرن سر وقت شوهر دادن دخترهات یا زن دادن پسرت.

روزی دو سه نفر پیدا می‌کنن.

بعد نوه ازت می‌خوان

و وقتی تا اینجا تعقیبت کردن چشم به راهن که حلوات رو بخورن

و تو باید خیلی احمق باشی که جون سختی کنی و بمونی.

باید از نگاهشون بفهمی که جاشونو تنگ کردی،

که دیگه زیادی هستی و باید هر چه زودتر تو یه تابوت بخوابی

تا سر دست و صلوات گویان ببرندت قبرستون،

بشورندت،

و بگذارندت توی قبر

و خاک بریزن روت

و فاتحه‌شونو بخونن تا خیالشون از توی آدم تخت بشه

و بتونن روی اسمت یه خط قرمز بکشن.

******************
هوشنگ گلشیری

  • برباد رفته

دلیلی محکم برای دوست داشتن

قدیمی ها رها کردن بلد نبودند...

میماندند

میساختند

چینی هایشان را بند میزدند

قالی هایشان را رُفو میکردند

کفش هایشان را دوباره دوز

و آدم ها و خاطره ها را،

نمیدانم چطور !!!

اما رها نمیکردند!!

یا رها کردن بلد نبودند،

یا اعتقاد به "ساختن" در رگ و ریشه شان بود،

حتی به قیمتِ "سوختن"!

و شاید من تنها باقیمانده ی،

همان "نسلِ ماندن"م

که محکم،

پای دوست داشتنت مانده.

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود