۲۴۶ مطلب با موضوع «متن های کوتاه» ثبت شده است

لطفا حساب هایتان را تا قبل عید تسویه کنید

بوسه هایی که بدهکارین

ببخشید هایی که از سر غرورتان نگفته اید

شاخه گل هایی را که میتوانستید هدیه دهید و نداده اید

دلی را میتوانسید به دست بیاورید و نیاورده اید

ماندن را بلد بودید و رفتن را ترجیح دادید

حتما نباید حسابمان مالی باشد

همین ها را گفتم میتواند

یک عمر خوشبختی را به تو هدیه دهد

اوضاع مالیمان خوب نیست

حداقل حساب های عاطفی مان را تسویه کنیم

  • برباد رفته

دلم شادی تکانی میخواهد

یادش بخیر

به بهانه ی خانه تکانی همه دور هم جمع میشدیم...

یادش بخیر

به بهانه ی خانه تکانی یک دل سیر میخندیدیم...

یادش بخیر

به بهانه ی خانه تکانی دلهایمان نیز از کینه و کدورت پاک میشد...

این روزها عجیب دلتنگ شده ام...

برای آن فرشی که وسط حیاط خانه مادربزرگ پهن میکردیم

و یک کاسه در دست میگرفتم و به بهانه ی شستن فرش

دو زانو بر روی فرش خیس شده و پر از کف مینشستم

و در جهت خواب فرش کاسه را هل میدادم...


یادش بخیر

آب بازی آخر فرش شستن با بچه ها و بزرگترها

و حتی یادش بخیر

فریاد های مادر!

سرما میخوری بچه، من برات لباس نیاوردما!

وقتی ماشین قالیشویی از جلوی خانه مان رد میشود.

اصلا چقدر دلم می خواهد دوباره سرما بخورم! 

اما فرش ها را خودمان در کنار فامیل هایمان با یک دنیا شادی بشوریم...

لااقل فرش های مادربزرگ را !

وقتی که دیگر بجای جمع شدن ها در کنار یکدیگر برای خانه تکانی خانه مادربزرگ، سراغ کارگر می روند!

نمیدانم آن نگاه غمگین مادربزرگ را کدام کارگر می تواند بتکاند؟

آن دل خسته ی پدربزرگ را چه کسی می تواند گردگیری کند؟

دلم تنگ شده است،

اندکی

برای تمام مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که دیگر در کنار ما نیستند

و بیشتربرای آن ها که هستند،

اما دلشان از غم دوری نالان است.

"بگذار بهتر بگویم!

دلم یک شادی تکانی می خواهد"

  • برباد رفته

شکل و رنگ روزهای هفته

روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند ...

شنبه :

بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده‌ی طوبی خانم است :

دراز، لاغر، با چشم‌های ریز بدجنس !

یکشنبه :

ساده و خر است و برای خودش الکی آن وسط می‌چرخد ...

دوشنبه:

شکل آقای حشمت الممالک است :

متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا !

سه‌شنبه :

خجالتی و آرام است و رنگش سبز

روشن یا زرد لیمویی است .

چهارشنبه:

خُل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوی عدس پلوی خوشمزه‌ی حسن آقا را می‌دهد ...!

پنجشنبه:

بهشت است

و جمعه :

دو قسمت دارد :

صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است. مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی.

رو به غروب، سنگین و دلگیر می‌شود،

پر از دلهره‌های پراکنده و غصه‌های بی‌دلیل و یک جور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر ...

  • برباد رفته

حواسمان باشد

حواسمان باشد هیچگاه از اطرافیان خود نپرسیم:

پدر یا مادرت، چگونه از دنیا رفت؟

هیچگاه از پدر یا مادری نپرسیم که فرزندتون چطوری درگذشت؟

هیچگاه از کسیکه هنوز کاری واسه خودش پیدا نکرده (خصوصا در جمع) نپرسیم هنوز بیکاری؟
اگر هم کاری از دستمون بر میاد، تو جمع بهش نگیم. بکشیمش کنار بگیم من میتونم برات کار پیدا کنم.

هیچگاه از فقیر و تنگدست نپرسیم پول احتیاج داری؟

بدون اینکه بخواد، پولو بهش بدیم تا همیشه  حرمت و احترام رو حفظ کنیم.

هیچگاه از زنی که بچه دار نمیشه نپرسید؛ هنوز بچه دار نشدین؟

بلکه ازخدا بخواهید بهشون فرزندی سالم ببخشهپ

هیچگاه از میهمانی که تازه رسیده نپرسیم؛ آب یا خوراکی ای میل داری؟

بلکه بدون چون و چرا ازش پذیرایی کنیم.

به این میگن میهمان نوازی.

هیچگاه از مجردی نپرسیم؛ چرا هنوز ازدواج نکردی؟

هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران کسی را مسخره نکنیم

همیشه آنچه برای خودنمی ‌پسندیم برای دیگران هم نپسندیم...

  • برباد رفته

زن ، واژه ی همتای جهان

من یک زنم،

پس روز زن بر من مبارک

یک مادرم،

پس روز مادر بر من مبارک

امور خانه را مدیریت میکنم،

پس روز مدیر بر من مبارک

بر بالین عزیزان دردمندم بیدار می‌مانم و دردهایشان را مرحمم،

پس روز پزشک بر من مبارک

برای راحتی زندگی خانواده ام، میسازم آنچه که نیست و خلق میکنم آنچه که مایع آرامششان هست،

پس روز مهندس بر من مبارک

درس‌های زندگی را با تمام وجود می آموزم، با مهربانی، با صبر و تحمل و امید،

پس روز معلم بر من مبارک

حریم زندگی‌ام را ، حرمت خود و خانواده ام را پاسبانم،

پس روز مرزبان بر من مبارک

دسته گلی به خودم تقدیم میکنم چون یک زنم با یک عالمه عشق نه وظیفه !!!!

  • برباد رفته

متنی کوتاه درباره زندگی

زندگی معلم بزرگی است:

زندگی می آموزد که شتاب نکن.

زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی

وقتی دریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده

شاید هم اصلا مهم نبوده

شاید موجب اندوهت نیز شده است

زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست.

زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند

بعدا که می گذری و تو در آن لحظه بی تابی می کردی و این را نمی دانستی.

زندگی زیباست!

 

  • برباد رفته

ما و کبریت های وجودمان

هر یک از ما،

با تعدادی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم.

اما خودمان قادر نیستیم آن کبریت‌ها را روشن کنیم.

محتاج شعله‌ی شمعی هستیم تا آن را بیفروزد،

و اکسیژنی که آن را ماندگار کند.

شمع می‌تواند پیام، کلام، موسیقی یا حتی یک صدا باشد.

اکسیژن می‌تواند نفس کسی باشد که دوستش داریم.

لحظه‌ای می‌رسد که این ترکیب شگفت، کبریت وجود ما را شعله‌ور می‌کند

و آن شعله‌ با گرمایی خوشایند، وجود ما را فرا می‌گیرد…

این آتش برافروخته، غذای روح ماست و آن را زنده نگه می‌دارد.

کبریت‌های ما،

اگر به موقع برافروخته نشوند، نم می‌کشند.

دیگر هرگز روشن نمی‌شوند.

و روحمان، از سرما و گرسنگی می‌میرد.

  • برباد رفته

توصیف خانه والدین

خانه ی بابا...

همان جایی هست که کلیدش را هیچکس نمیتواند از شما بگیرد،

همان جایی که چه ساعت ۳صبح بیای چه ساعت۳عصر از آمدنت خوشحال میشوند...

درش ۲۴ساعت شبانه روز برای تو باز است...

همان جایی که وقتی میگویند دلتنگ اند، واقعا دلتنگ اند...

همان جایی که وقتی سر یخچالش میروی ، هرچی میخواهی میخوری.

همان جایی که حتی اگر هوس کمیاب ترین خوراکی ها را هم بکنی برایت می آورند.

همان جایی که همه دعوایت میکنن و غر میزنند تا غذایت را تا آخر بخوری.

همون جایی که گل وگیاه هایش به طرز عجیبی رشد میکنند.

آن جا قندهایش شیرین تر است...

نمک هایش شور تر است...

پرتقال هایش مزه ی پرتقال میدهند...

غذاهایش خوشمزه تر است...

آنجا کوفته ها و کتلت ها وا نمیروند...

حتی عدس پلو با آن قیافه ی مسخره اش مزه ی بهشت میدهد...

آنجا بالشت ها نرم ترند..

پتوها گرم ترند...

آنجا خواب به عمق جان آدم میچسبد...

آنجا پر از امنیت و آرامش است...

آنجا بابا و مامان دارد...

خدایا خودت حافظشان باش

  • برباد رفته

تنهایم ، تنها

می‌پرسی تنهایی؟

تنهایم

تنها

مثلِ هواپیمایی که گیج می‌زند آن بالا

وصل نمی‌شود تماسش با برجِ مراقبت

مثلِ هواپیمایی که آماده‌ی فرود است روی اقیانوس

می‌‌پرسی تنهایی؟

تنهایم

تنها

مثلِ زنی که همه‌ی روز پشتِ فرمان است و شهرهای کوچک را می‌بیند و فکر‌ می‌کند بماند آن‌جا

زندگی کند آن‌جا

بمیرد آن‌جا.

تنهایم

تنها

مثلِ کسی که از خانه بیرون می‌زند بی‌هوا

و سردیِ شهر نفسش را می‌بُرد

مثلِ کسی که بیدار می‌شود از خواب و می‌بیند خانه خالی‌ست

مثلِ قایقی که به ساحل می‌رسد

امّاخبری از صاحبش نیست

مثلِ یخی که مانده گوشه‌ی قایق و آب شده است زیرِ آفتاب

مثلِ قایقی که می‌داند عاقبتش سوختن در آتش است

می‌پرسی تنهایی؟

**************

نویسنده:

ادرین ریچ

  • برباد رفته

یک سفره هفت سین نوروزی

بالاخره یه نوروز جدید تو راهه و هرکی تو فکر هفت سین خودشه...

بعضیا هفت سینشون

“سنجد“ و “سیر” و “سماق” و “سرکه” و “سیب” و “سبزه” و “سوسن“ـه

بعضیا هفت سینشون

“سکه“ و “سانتافه“ و  “سفر خارج “ و “سونا“ و “سگ جیبی” و “ساختمون آنچنانی” و “سرمایه ها“شونه.

بعضی ها هفت سینشون

“ساختمون نیمه کاره”

و “سقفایی که چکه میکنه“

و “سکه های پول خرد واسه خرید نون”

و “سبد های خالی”

و “سیاهی دود هیزم”

و “سرمای تنشون”

و “سیلی سرخ صورتشون“ـه

بعضی ها “سیاهن” بعضی ها “سفید“!

بعضیا “سبزن“ و بعضیا “سرخ“!

بعضی ها یه سین پر و پیمون “سلامتی“ دارن و نمیبیننش...

بعضیا در به در “سکه“هاشون رو ،“سَر به نیست “ میکنن تا سین ”سلامتی“ رو “سَر“شون باشه.

بعضیا از سین های دنیا فقط یه “سر پناه” میخوان، بعضیا فقط یه “سرپرست“!

بعضی ها همه عمرشون تو سین ”سجود“ن بعضیا تو سین ”سلوک“

و بعضیا “سگ دو“ میزنن واسه یه لقمه نون!

بعضیا “سرمست” دنیان و بعضی ها “سرسام“ میگیرن از اینهمه “سردرگمی” هاش!

بعضی ها رو میشناسم که هفت “سین” زندگیشون رو با “صاد “میچینن:

صفا و صداقت و صمیمیت و صبر و صلح و صلابت و صواب …

هفت(صاد) شما ماندگار...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود