۲۴۶ مطلب با موضوع «متن های کوتاه» ثبت شده است

چراغ کداممان روشن است و کداممان خاموش

هر وقت مادر سفره شام را زودتر پهن می‌کردو کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید

می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم.

همان سرِ شب با کلی ذوق و شوق،

آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی

آقا جون می‌گفت:

صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه می‌دارد!!!

هیچکس هم نمی‌گفت نمی‌آیم!

ازاین ادا اصول ها که من نمی‌آیم

شما خودتان بروید

و امتحان و آزمون و کنکور دارم

و جوان است

دوست دارد توی خودش باشد

هم نداشتیم

همه با هم می‌رفتیم

تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم

و میزبان و بچه‌هایش را هم کلی ذوق زده می‌کردیم

به سر کوچه شان که می‌رسیدیم

جلوتر از مادر و آقاجون

بدو بدو خودمان را به درشان می‌رساندیم

تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم

با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمی‌شد

یا از سوراخ کلید به درون خانه‌شان سرک می‌کشیدیم

روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفته‌اند

حسابی توی ذوقمان می‌خورد

و قلب و دلمان حسابی می‌گرفت

اما اگر همه چراغها روشن بود

بگو بخند تا آخر شبمان جور بود

اما این روزها چه

آخر شب که بغض می‌کنی

دردها که تلنبار می‌شود،

میروی سراغ لیست مخاطبانت

یکی حالت روح

یکی لست ریسنتلی

یکی لانگ تایم اِگو!

یکی دلیت اکانت!

آدم نمی‌داند کِی هستند، کِی نیستند!؟

اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟

تا بی مقدمه برایش تایپ کند:

" تشنه ی یک صحبت طولانی‌ام ".

و سریع ریپلای شود:

" بگو من کِی کجا باشم؟ ".

داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم

بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات "

  • برباد رفته

داستانی زیبا و پرمفهوم (ظاهرا منتسب به چارلی پابلین است)

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم

و هرشب یک آرزو می‌کردم.

مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛

می‌گفت: «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.»

یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛

می‌گفت: «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.»

یک شب پرسیدم:

«اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟»

گفت:

«می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.»

هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم.

اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

دیشب مادرم را خواب دیدم؛

پرسید:

«هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟»

گفتم:

«شب‌ها نمی‌خوابم.»

گفت:

«مگر چه آرزویی داری؟»

گفتم:

«تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.»

گفت:

«سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم

، به شرط آنکه بخوابی.»

  • برباد رفته

گربه های شمع در دست!

در تاریخ آمده است به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهائی رسید پس از سلام و احوالپرسی از

شیخ پرسید: «در برخورد با افراد اجتماع اصالت ذاتی آنان بهتر است یا تربیت خانوادگی‌شان؟»

شیخ گفت: «هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من اصالت ارجح است.»

و شاه بر خلاف او گفت:

«شک نکنید که تربیت مهم‌تر است!»

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند به ناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش

را به کرسی نشاند. فردای آن روز هنگام غروب، شیخ به کاخ رسید. بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید. سفره‌ای بلند پهن کردند و

برای روشن کردن مهمانخانه، پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند!

درهنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت: «دیدی گفتم تربیت از اصالت مهم‌تر است. ما این گربه‌های نا اهل را اهل و رام کردیم

که این نتیجه اهمیت تربیت است.»

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت: «من فقط به یک شرط حرف شما را می‌پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه‌ها مثل امروز چنین

کنند!»

شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: «این چه حرفی است! فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که

با تربیت و ممارست و تمرین زیاد انجام می‌شود.»

ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند. آن شب شیخ فکورانه به خانه رفت. او

وقتی از کاخ برگشت بیدرنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش بخت برگشته در آنها نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به

کاخ رفت. تشریفات همان و سفره همان و گربه‌های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرف هایش

می‌دید زیر لب برای شیخ رجز می‌خواند که در این زمان شیخ موش‌ها را رها کرد که در آن هنگام، هنگامه‌ای به پا شد. یک گربه به شرق

دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب. این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: «شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش

گرفتن است گرچه تربیت هم بسیار مهم است ولی اصالت مهم‌تر! یادت باشد با تربیت می‌توان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه

گربه موش را دید به اصل و اصالت خود بر می‌گردد و همان گربه نا اهل و ناآرام و درنده می‌شود!

  • برباد رفته

محدودیت

مهم ترین درسی که از روزگار آموختم این بود:

اگر می خواهی چیزی را نابود کنی،

اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی،

کافی است آن را محدود کنی،

کافی است آن را محصور کنی.

آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود،

پژمرده می شود و می میرد...

  • برباد رفته

کمی درباره فضای مجازی

ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﻓﻀﺎی ﻣﺠﺎﺯی ﻭ ﭘﺎﮎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ  ﺗﻘﻮﺍی ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...

ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ، ﮔﺎهی ﺑﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩی ﯾﮏ ﻻﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ...

ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ، ﻓﻀﺎی ﻣﺠﺎﺯی ﻫﻢ

" ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ ..."

ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺣﺴﺎﺏ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ می ﺁﯾﻨﺪ ﮔﻮﺍهی ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...

ﻧﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ... 

ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ یﻏﻔﻠﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧــــــــــﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ !... 

ﮔﺎهی ﺭﻭی ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯿﻢ :

" ﻭﺭﻭﺩ ﺷـــــﯿﻄﺎﻥ ﻣﻤﻨﻮﻉ "

ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﺳتی ﮐﻪ ﮐﻠﯿﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ،

ﭼﺸمی ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ،

ﻭ ﮔﻮشی ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...

ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﮐﻪ ﺧــــــــــﺪﺍ ...

" ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧــــــــــﻼﻳﻦ ﺍﺳﺖ "

  • برباد رفته

انتشار مجدد متن (((مدادپاک کن)))

اگر نمی توانی مدادی باشی

که خوشبختی یک نفر را بنویسی

پس حداقل سعی کن پاک کنی

باشی که غم کسی را پاک کنی !

زندگی هنر نقاشی بدون پاک کن است .

پس طوری زندگی کن که حسرت داشتن پاک کن را نخوری !

در مقابل سختی ها همچون جزیره اى باش که دریا هم با تمام عظمت و قدرت نمى تواند سر او را زیر آب کند!

آدم های بزرگ قامتشان بلندتر نیست

خانه شان بزرگ تر نیست

ثروتشان بیشتر نیست

آنها قلبی وسیع و نگاهی مرتفع دارند.

دوستان عزیز بر من ببخشید چون می دانم که این پست تکراریست

اما خودم بیش از اندازه از این متن لذت می برم

لذا عذم را پذیرا باشید

  • برباد رفته

خانه یعنی کجا؟

ﻣﻴﺪانید ﺧاﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟

خانه آﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳک ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕرﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ

خانه ﻳﻌﻨﻰ «ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭک ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ»

خانه ﻳﻌﻨﻰ «ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺍﻣﻨﻴﺖ»

خانهﻳﻌﻨﻰ «ﻳک ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸاﻥ ﺩﺍﺭید»

خانه ﻳﻌﻨﻰ «ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ،ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺩ و ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﺱ»

خانه ﻳﻌﻨﻰ «ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻴﺸوید ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰنید ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ببینید»

 و مهم تر از همه

خانه یعنی «جایی که عزیزترین کسانت کنارت باشند»

ﻳک خاﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩم هایش ﺯﻳﺎﺩ است!!!

ﻫﻤﭽﻴﻦ خانه ﺍﯼ ﺭا ﺍبرای  ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯو ‌کنیم..

  • برباد رفته

نمی دانم چه خبر است(درباره سانحه هوائی امروز)

هنوز ایران پیکر فرزندان پر سوخته اش در نفت کش سانچی را تحویل نگرفته

که تیم های جستجو رفته اند دنا

تا از لابلای دندان های کوه،

پاره های تن دهها خانواده را بیرون بکشند!

چه خبر است؟

چرا این کابوس های بیداری تمام نمی شود؟! 

عکس های زنان و دختران نگون بخت را در سرپل ذهاب می دیدم

که به جای پوشیدن چکمه و بارانی و گرفتن عکس زیر باران،

پاچه شلوارها را داده اند بالا

و با سطل و دیگ آب

بارانی که دور چادرها و کانکس هایشان را مثل جزیره گرفته است

اینور و آنور پرت می کنند

بعد همان موقع خبرگزاری ها نوشتند :

کارلوس_کیروش از بانک سامان یک میلیون دلار ( تقریباً 9 میلیارد تومان) گرفته است

تا در چند تبلیغ این بانک حاضر شود! ...

بعد هی بگویید آقا پول نیست!هست!

برای ما مردم مفلوک نیست!

سهم ما فقط درد است. تسلیت است...

این جیره هر روز مصیبت، خبر بد، مرگ، شیون، تسلیت ...

کی تمام می شود؟

بیشتر از آنکه غمگین باشیم و اشک آلود،

پر از بغض و خشمیم.

نمی دانیم از چه کسی گله کنیم؟

یا می دانیم و زورمان نمی رسد...

خدایا!

امسال همه بلایای طبیعی را روی ما آزمایش کردی،

خودمان هم که در تولید بلایای انسانی تخصص داریم، قربان لطف و کرمت!

کمی هم حال خوب و اتفاق خوب نثارمان کن.

شاید خودت هم خوشت آمد!

آن وقت  قول می دهیم جملگی

« چاروقت دوزیم، کنیم شانه سرت»!

  • برباد رفته

تقدیم به پدرهای دنیا...

" پدر "

پدر که باشی سردت می شود ولی کت بر شانه فرزند می اندازی.

چهره ات خشن می شود و دلت دریایی، آرام نمی گیری تا تکه نانی بیاوری.

پدر که باشی، می خواهی ولی نمی شود، نمی شود که نمی شود.

در بلندایی از این شهرت مشت نشدن ها بر زمین می کوبی

پدر که باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی .

هر روز خم تر از دیروز، مقابل آینه تمرین محکم ایستادن می کنی.

پدر که باشی حساس می شوی به هرنگاه پرحسرت فرزند به دنیا،

تمام وجود خودت را محکوم آرزوهایش می کنی!

پدر که باشی در کتابی جایی نداری و هیچ جایی زیر پایت نیست .

بی منت از این غریبه گی هایت می گذری تا پدر باشی .

پشت خنده هایت فقط سکوت میکنی.

پدر که باشی به جرم پدر بودنت حکم همیشه دویدن را برایت بریده اند ،

بی هیچ اعتراضی به حکم ، فقط می دوی و درتنهایی ات نفسی تازه می کنی.

پدر که باشی پیرنمی شوی ولی یک روز بی خبر تمام می شوی و پشت ها را خالی می کنی ،

با تمام شدنت ،

حس آرامش را بعد از عمری تجربه کنی.

پدر که باشی در بهشتی که زیر پای تو نبود هم دلهره هایت را مرور می کنی.

" تقدیم به همه پدران دنیا»

  • برباد رفته

نسخه همدیگر را نپیچیم

لطفا برای یکدیگر نسخه نپیچید !

فراموش نکنیدکه قرار نیست همه آدم ها شبیه به هم باشند

وقتی کسی خسته و رنجور از همه چیزمی آید و سفره دلش را پیشتان پهن می کند

ملاحظه گر باشید و با حرف های نسنجیده تان پشیمانش نکنید ...

آدم ها گاهی

فقط به دنبال گوشی شنوا برای شنیدنِ دردهایشان هستند

و نیازی به راه حل های منطقیِ من و شما ندارند ...

صرفا فقط به این خاطر که

واکنش هایِ شما در برخورد با مسائل با آن ها متفاوت است

زخم زبان نزنید و نگویید

اگر جای تو بودم فلان کار را انجام می دادم

شاید راه حل هایِ شما فقط به کارِ زندگی خودتان بیاید ...

یادتان بماند

که حتی همه ی داروها

روی بدنِ همه ی بیماران تاثیر یکسانی ندارد...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود