۲۴۵ مطلب با موضوع «آرا و نظرات» ثبت شده است

خدایا شعورم بده

طرف به ده راهش نمی دادند ، سراغ کدخدا را می گرفت!!!

تا دوسال قبل پادوئی یک شرکت ساختمانی را انجام می داد و بابت اینکارش ، حق الزحمه می گرفت

حالابواسطه ناکارآمد بودن سیستم اداری در سرزمین شیران ، شده ناظر پروژه ساختمان سازی!!!

و از قبال آن چندین پروژه دیگر هم با مطرح کردن اجرای پرژوه ما بعنوان رزومه کاری ، بدست آورده است

حالا کار به جائی رسیده که صبح صورتحساب رد می کند

تا ظهر باید چک نقد چند صد میلیونیشان صادر شود

وگرنه به گوشه قبائشان بر می خورد!!!

از همان زمان ورورد صورت حسابشان ، یا خودشان حاضر هستند ویا نوچه هایشان!! برای پیگیری

و هزاران قصه که ما بی پولیم!!

محتاجیم

مستحقیم

جرات داری پشت کارشان سگ دو نزن!!

باید همه را بسیج کنی تا چک استاد ،صادر شود

آدم لجش می گیرد!!!

شاید هم شعورش را ندارم!!!!

الهی شعورم بده

  • برباد رفته

تضادمیان انسان و محدوده لذات دنیوی

حالا حتی اگر به هر دلیلی ، اعتقادی به خالق این جهان ندارید!! جای بحث دیگری باز میشود که الان مجالش نیست!!!

اما بهر روی چرا باید بود؟

هدف خوردن و خوابیدن و استفاده حداکثری از همه شهوات است؟

هدف استثمار دیگران است؟

یا برای آنکه فرزاندنمان خوشبخت باشند باید به هر دری بزنیم؟

یا شاید بسیاری از موارد دیگر که من درک نمی کنم!!

اما شما عزیزانی که در دنیای وبلاگ قدم می زنید، مشخص  است که اهل خواندن هستید.

پس خواهشا برای یکبار هم که شده با خود بیندیشیم

زکجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می روم آخر ننمائی وطنم!!!

با خودمان که میشود ، روراست باشیم!!

این میشود شروع تفکر!!!

فکر اصلی انسانسیت همین است و الباقی فرع هستند

حالا بماند که در عصر حاضر اندیشه همه لذت است و لذت طلبی!!!

لذت از همه چیز و هر جیز ممکن!!

اما باید بیندیشیم که انتهای این لذت جوئی چیست وکجاست؟

بی شک همه افرادی که در استفاده از لذات و شهوات زیاده روی کرده اند

اگر به مشکلی بر نخورند، اعتراف می کنند که این راه بن بست است وپایانی دارد!!

نمی دانم ، باور می کنید ، بیش از این درک نمی کنم.مطمئنا این سقف تفکر من است.

اما با همین سطح اندک فهم وشعور و درک ، برای شهوات ولذات ، محدودیت قائلم.

و این با انسانی که همیشه در پی بینهایت ا ست ، نمی سازد!!

اینها انسان را محدود می کند.

پس باید راه را در جا و مکان دیگری جستجو وپیدا کنیم.

  • برباد رفته

فلسفه زندگی کردن

فلسفه بودن انسان بر روی زمین ویا همان زندگی کردن ، مفهومی گسترده است

به گستردگی همه انسان هائی که بر روی زمین زیسته اند و خواهند زیست!!!

میلیاردها میلیارد نگاه و دیدگاه وجود داشته و وجود خواهد داشت

چرا که هر انسان منحصر به فرد است

خاص است

یگانه است

اما من گمان می کنم درصد کمی از این همه نفراتی که به دنیا آمده ، رفته و یا خواهند آمد و خواهند رفت

بدانند که چرا هستند؟

چرا باید باشند؟

چرا باید زندگی کنند؟

اصلا زندگی چیست؟

انسان چه باید بکند؟

متاسفاه خیلی از ما آدم ها(ببخشید قصد جسارت ندارم!!) حتی به این فکر هم نمی کنیم

تا حداقل پاسخی برای خودمان بیابیمو  بر اساس آن برنامه و هدفی داشه باشیم برا یگذران عمرمان

عمر بزرگترین سرمایه هر انسان است!!!

حالا با هر دیدگاه و فلسفه ای که به آن نگاه کنیم  ، این موضوع صدق می کند

بسیاری از مردمان فقط هستند، برای آنکه روز را شب کنند و شب را به صبح برسانند!!!

هر روز همان تکرار دیروز است.

بودن را چه باید معنا کرد؟

عمر می گذرد:

مثل آب روان

مثل باد

مثل برق

چشم بر هم می زنیم دیر شده است

برای همه چیز!!!

اما براستی چه باید کرد؟

و هدف و فلسفه زندگی انسان کدام است؟

  • برباد رفته

انتظار بی جا از دیگران : ممنوع

ارام باش

تقلای بیهوده نکن

مثل موج بر در و ودیوار می کوبی ، که چه شود؟

عاقبت همان میشود که باید بشود!!!

غیر از این است؟

تو تلاشت را بکن ، با تفکر خودت هم کار را برنامه زیری کن

اما خیلی مهم نیست که بشود یا نشود!!!!

بزرگی گفته است:

ما مامور به وظیفه هستیم

نه مسئول نتیجه!!!!

کمی باید از حساسیتم کم کنم

خیلی نباید توقع داشته باشم که درکم کنند

مرا بفهمند

خوب طبیعی است ،  من هم آنها را خوب نمی فهمم ، درک نمی کنم

خیلی هم انتظار نداشه باشم که احترام بگذارند ، منصف باشند!!!

اما سادگی هم نباید بکنم

تکرار گذشته درد اورم ، اشتباه بزرگی است!!!!

می گویند: اشتباه در مرتبه اول اشتباه است

در مرتبه دوم دیگر اشتباه نیست ، حماقت است!!!

اعتماد به هرکس با دیدگاه شخصی ، کاری اشتباه است

زمان می برد تا عادت کنم به این روش تازه

اما باید بشود

باید

  • برباد رفته

فاجعه زندگی انسانها

آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای …

  • برباد رفته

الزام به ایجاد تغییر رویکرد مدیرینی در محل کار

نمی دانم شاید درک نمی کنم!!

مدتهاست احنرامش را نگه می دارم

حرمتش را

شخصیتش را

با همه حرمت شکنی ها و جار و جنجالهای بی شرمانه اش

باز هم رعایت کردم

لب به دندان گزیدم و در خود ریختم

گفتم بگذار و بگذر

اما می ترسم صیرم لبریز شود

و آنوقت نمب دانم چه خواهدشد

شاید هم مقصر من هستم

خواسنم مدیریت انسان محورانه را اجرا کنم

حالا دارند با همه بنیاد من

و همه آبرو و شخصیتم بازی می کنند

ظاهره بتید همان سبک مدیرینی شحص محور را اجرا کنم

وقتی جنبه ندارند احنرام جایز نیست!!!

گفته اند:

خوبی که از حد بگذرد

نادان خیال بد کند!!

قصه این روزهای من است

و همکارانی که همدیگر را نمی فهمیم

  • برباد رفته

بازگشت به اصل خودم

چندروزی از نوشتن دور شدم

نشد بنویسم

نوشتن مثل حرف زدن است برای من!!!!

چون نیاموخته ام که قبل از حرف زدن فکر کنم

هرچه به سر زبانم می رسد می گویم، بدون تفکر!!

حالا وقتی می نویسم هم همین گونه است

گاهی وسط نوشتن مطلب از دستم خارج میشود

و می بینم بجای رسیدن به نتیجه ، از جای دیگر سر در می اورم!!!!

این هم ضعف است

اینکه نتوانی با اندیشیدن بگوئی یا بنویسی!!!

ولی باز هم می گویم نوشتن زیباترین حس را برای من ایجاد می کند!!!

وبلاگ نویسی هم دنیائی دارد

اعتیاد هم می اورد

یکی میخواهد دنبال کنندگانش را زیاد کند

یکی میخواهد لایک  هیش را افزایش دهد

یکی بازدید کننده میخواهد

اما با همه اینها دنیای قشنگیست

سعس می کنم به خودم برگرددم!!!

  • برباد رفته

ترسهایتان را بنویسید

ترست را اگر بنویسی ، اگر نگویم از بین می رود ، لااقل کم میشود!!!

همه آنچه از آنها گریزان بوده ام راخواهم نوشت

با همه زشتی ها و بدی هایش.

بر من ببخشید اگر قلمم زشت و بی حیاست

اگر تند و تلخ است

اگر مراعات نمی کند!!!!

غروب عصر یک جمعه پائیزی در روستائی در قلب کویر!!

همانقدر که زیباست

همان اندازه هم توهم دارد

ترس دارد

وقتی اینگونه می نویسم ، راحت می شوم

نفس می کشم

دید بهتر و روشن تری را از گذشته ام خواهم داشت

 همه مبهمات ذهنم را می بینم!!!

باورتان بشود و یا نشود ، قلم من همین قدر تند و تلخ و نازیباست

به تلخی سرگذشتم

و به تندی همه آزرده خاطریهایم

عمری که بیهوده گذشت

بی هیچ برداشتی

نه مادی

و نه معنوی

فقط گذران عمر بود

بیهوده و پوچ!!!

راستی زندگی چه معنائی دارد!!!!!

درکش نمی کنم

نمی فهمم

نتوانسته ام مابین اجزای دنیا تعادلی ایجاد کنم

به قولی:

کفن را به روی سر می کشم ؛ پاهایم بیرو ن است

به روی پا می کشم ، سرم بیرون است!!!

یا کفن کوتاست

یا قد من ناجور است

  • برباد رفته

دلت را خوش نکن این راه بن بست است

دلت که هوائی باشد

ماندنت هم بی فایده است!!!

دل در گروی دنیای دیگری دارم

شاید چون اهل این دنیا نیستم

شاید چون نمیتوانم کارآمد و کارا باشم

هوائی هستم

به حد جنون بیزارم از تو ای دنیا

بی فایده است

تلاشیست پوچ

الکی خودم را دلداری می دهم که خوب می شود

چه خوب شدنی

هر روز بدتر از دیروز

دلت را خوش نکن این راه بن بست است!!

  • برباد رفته

ذهنم درگیر است

دنیا از دید من ، واگویه فداکاریست در داخل اطاق های که نیمه تاریکند!!!

و یا اشرافیت است در اطاق هائی که در و پیکری ندارد و همه جایش درب است و پنجره!!

و با لوسترهائی پرنور و با مخلوطی از نور سفید و زرد ، روشن شده است

دنیا غروب پائیزی است در روستا

که با ذیق وقت باید شلغم بکنی و بشوئی و ببری خانه

تا شب غذای گوسفندانت آماده باشد

دنیا بوی تند روغن مینی بوس است

برای پسرکی که با تردید دست مادرش را گرفته و سوار بر مینی بوس به خانه می رود

دنیا ناداری پدر است

کارگری پدر است در معدن

دنیا طعم تلخ بی پولیست

دنیا اشک و قهر زن همسایه است از خیانت شوهرش

دنیا صدای اره برقی است که مدام پسر بچه را بکار فرا می خواند

دنیا بغض من است

پر از حسرت

پر از ترس

خاطراتی محو و گنگ از گذشته ای بی فروغ

دنیا مهربانی بیش از حد من است تابدان حد ، که احمق فرضم می کنند!!!

دنیا خواستن همه چیز برای خودت است در ناداری دیگران

دنیا چادرشبهای بزرگ و پرباریست که خاله ام برسر می گذاشت و الان هیچ کدام از دیسک های کمرش سالم نیستند و من جرات دیدنش را ندارم چرا که میترسم از دستش بدهم . میترسم  ومیترسم!!!

دنیا مغلطه متلک های است که خواهرم را به بردگی برد

دنیا هفت رنگ هزار پیشه ای است که همه عمر در پی آن میدوی و هیچوقت هیچ نداری!!!

دنیا سوگلی سلاطین و مایه دارهاست

دنیا کعبه آمال همه آنان است که گمان دارند می فهمند

دنیا خانه عشق دغل کارانیست که با دروغ همه چیز دارند

و کو آخرتی که بخواهند پاسخ گوی دروغ هایشان باشند

دنیا بازار مکاره آدم هائیست که مردم را با ترس از جهنم ، فریب میدهند تا استثمار کنند

دنیا بساط هزار رنگی است که من هنوزم که هنوز است درکش نکرده ام که هیچ

با او کنار هم نیامده ا م

راستی پس از مزگ چه خواهدشد؟

واقعا مرگ گذرگاهسیت برای رد شدن؟

و یا پایانیست بر درد و آلام؟

ذهنم درگیر است

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود