۱۸۳ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

عجب آشفته بازاریست دنیا

ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺧﺶ ﺑﻨﺎﻟﺪ

ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ،

ﯾﮑﯽ ﺳﻬﻤﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ.

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺳﺖ،

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﺮﺧﯽ ﺭﻭﯾﺶ،

ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﻓﻘﻂ ﺷﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭﺵ

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﺍﺭﺩ،

ﯾﮑﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ

ﯾﮑﯽ ﺳﻘﻒ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﯾﮏ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ،

ﯾﮑﯽ ﻓﮑﺮﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﮐﻼﺱ ﺍﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ،

ﯾﮑﯽ ﺷﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﻼﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ،

ﯾﮑﯽ ﺳﯿﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻓﻘﺮﺵ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ،

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﻮﻟﺶ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺠﯽ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ،

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ

ﯾﮑﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻇﺮﻑ ﺑﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﺎﻧﺪ،

ﯾﮑﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ


عجب_آشفته_بازاریست_دنیاااا

  • برباد رفته

پیشڪش به پدرانی ڪه در هیاهوی اسفندی دیگر شرمنده خانواده شدند...

گفتمش ای پدر تو دانی چیست
رمز خطهای روی پیشانی
گفت هر خط نشانه دردیست
تانباشی پدر نمی دانی

تا ڪه بودست وهست این دنیا
قرعه بر نام و ڪام رندان است
هر پدر را ڪه دست خالی است
زندگانی به حڪم زندان است

آن ڪه زندان ڪشیده می داند
این خطوطی ڪه هست بر دیوار
هرڪدامش نشان سالی سخت
هریڪی سرگذشت شامی تار

لیڪ فرزندم افتخار من
پینه دست هست نه پیشانی
بهر خدمت دمی نیاسودن
بهتر از سجده های طولانی

  • برباد رفته

شعری درباره گربه های کشورم

گربه‌های کشورم، خوش باورند
از همین خوش‌باوری، دربه‌درند

در به در، دنبال نانی می‌دَوند
هر دری شد باز، پشت آن درند

اهلی و بی‌فیس و فاس و مردمی
منتشر توی تمام کشورند

روی دیواری که زیرش خالی است
هاج و واج از رفتن یک کفترند

پاپتی، خاکی، گِلی...قِر می‌دهند
غالباً آواره و بی‌همسرند

نا‌اُمید از چرخ‌های زندگی
زیر چرخ پاژروها می‌پرند

پنج درصد چاق، باقی مردنی
لاغر و طرح خیارِ چنبرند

از "میو" دیگر نمی‌یابی اثر
یا خمار و گشنه یا که پنچرند

گربه‌های مملکت گر این وَرند
گربه‌های خارجی پس آن وَرند

گربه‌های آن وَری، سیر و خوشند
مثل برگ تازه‌ی نیلوفرند

خوشگل و اندامی و جذاب و ناز
با زبان اهل کوچه: "جیگرند"

قیمت آن‌ها فراتر از پراید
نازشان را لحظه‌لحظه می‌خرند

هم مسلّط بر زبان فینگیلیش
مانکن و خواننده و بازیگرند

اهل تفریح و نشاط و عشق و حال
حاوی دوست پسر یا دخترند

حرکت موزون و باله روی یخ
کافر اندر کافر اندر کافرند

هست صد امّیدشان بر زندگی
روی هم رفته همه نام‌آورند

کشورم، ای گربه‌ی زیبای من
شیر بودی، دیگران مستحضرند

گربه‌، باید حسّ ِ خوشبختی کند
گربه‌های خاکت از کی کمترند؟!

  • برباد رفته

"قیامت نامه!" سهراب سهرابی

بخدا حال کردم از این شعر احسنت به این شاعر

روز قیامت شد و صاحبِ صور
اومد به میدون و دمید تو شیپور

مُرده ها از تو قبراشون پا شدن
منتظر محشر کبرا شدن

صف کشیدن، وقت حساب کتاب شد
 وقت مکافات و سؤال جواب شد

برزیلی، پانامایی، تونسی
امریکایی، فرانسوی، قبرسی

هر کدوم از یه قوم و ملیّتی
وایساده بودن با چه کیفیّتی!

ایرونیا هم تهِ صف وایسادن
از اون عقب هی صفُ هُل میدادن!

یهو خدا از اون بالا صدا کرد
ایرونیا رو از تو صف جدا کرد

سپرد اونا رو دستِ یه فرشته
گفت اینا رو ببر، جاشون بهشته

خارجیا که صحنه رو می دیدن
مثل فنر بالا پایین پریدن

شاکی شدن، حوصله شون سر اومد
صدای اعتراضشون در اومد

گفتن خدا مُزد اطاعت چی شد؟!
حساب کتابِ این جماعت چی شد؟!

از تو بعیده پارتی بازی کنی
فقط یه عده ای رو راضی کنی!

اینجوری که رفتن و صف خالی شد
معلومه پرونده ها ماسمالی شد..!

خدا که دید یه ذره اوضا پَسه
به مُرده های معترض گفت بسه

این ایرونیا که توی صف بودن
تموم عمرشون توی کف بودن!

یه سر سوزن دل خوش نداشتن
تو دلاشون بذر امید نکاشتن

تموم عمرشون مُعطّل بودن
تو هر چیزی از آخر اول بودن!

هر چی برای تفریح عُموم بود
برای این بیچاره ها حروم بود!

شادیاشونو قدغن می کردن
جوونا رو سوار وَن می کردن!

درسته که قانوناشون صوری بود
ولی بهشت رفتنشون زوری بود!

یکی نشسته بود و غُرغر میکرد
تموم فیلماشونو سانسور می کرد!

تقویمشون همش عزاداری بود
جمعه تا جمعه گریه و زاری بود

لذت زندگی رو کشک میدیدن
ثوابُ تنها توی اشک میدیدن

نه دیسکویی، نه کافه ای،  نه باری
نه ساحل مُختلطی،  نه یاری!

نفهمیدن مزه کنسرت چیه
اون که وسط وایساده با چوب کیه!

خودروی ملّیشون یه جور گاری بود!
مسبّبِ مرگ و عزاداری بود

با اینکه روی دریای نفت بودن
اما تو یه وضع هَشَل هفت بودن!

گرفتار فرار مغزا شدن
نخبه هاشون وِل توی دنیا شدن!

مثل شماها حالِ خوب نکردن
تو شهراشون بزن بکوب نکردن!

خلاصه این ملتِ بی آتیه
حساب کتابشون قر و قاطیه!

یه عمر تو اون دنیا عذاب کشیدن
طعم جهنّمو قشنگ چشیدن!

وقتشه غصه هاشونو چال کنن
برن بهشت و تاابد حال کنن

  • برباد رفته

تفسیر یک ضرب الامثل

رستم،

پهلوان نامدار ایرانی،

در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند.

هم اسب با وفایش رخش، نفسی تازه کند.

پس از خوردن نهار، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد.

رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند.

افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست

بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته.

پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد.

آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند.

وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند را به سمتش پرتاب کردند.

رخش که بسیار باهوش و قوی بود توانست خودش را نجات داده و فرار کند.

رستم بیدار شد.

جای خالی رخش را دید.

زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.

بعد با صدای بلند به رخش گفت:

« می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »

بعد برای دلداری خودش دوباره گفت:

« عیبی ندارد. رسم زمانه این است. گاهی من باید سوار زین بشوم و گاهی زین سوار من. »

از زمانی که فردوسی این داستان را روایت کرد و این بیت را سرود،

رسم شد هر وقت کسی به سختی و مشکل دچار شود به او چنین بگویند:

چنین است رسم سرای درشت

گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت

  • برباد رفته

خاطره ای از رضا عطاران

چهارم ریاضی بودیم.

دو سه روز از آغاز سال تحصیلی بیشتر نگذشته بود.

جو مدرسه هم خیلی بگیر ببند بود و آوردن نوار کاست به مدرسه یه چیزی بود تو مایه های قتل شبه عمد!

یه ناظم داشتیم به اسم آقای شریفی که تازه از شهربابک اومده بود.

آدمی بود  سختگیر ودر عین حال ساده دل. 

یه روز یکی از بچه ها نوار جدید شهرام شب پره رو آورده بود مدرسه که تو راهرو از جیبش افتاد.

بلافاصله آقای شریفی عین عقاب پیداش شد

ولی خوشبختانه تو شلوغی زنگ تفریح نفهمید از جیب کی افتاده.

از سعید، که اتفاقا نوار هم مال اون بود،پرسید:

این مال کیه؟

اونهم گفت:

آقا مال هر کی هست اسمش روش نوشته!

چون نوار دم کلاس ما پیدا شده بود حدس زد مال یکی از ماست.

آقای شریفی گذاشت همه اومدن سر کلاس بعد اومد تو و بلند گفت:

مبصر کلاس؟

من بلند شدم گفتم :

بله آقا.

گفت:

شهرام شب پره کدوم یکیه؟!

گفتم:

آقا امروز نیومده!

گفت:

هر وقت اومد راهش نمیدی تو کلاس، بیارش دفتر!

گفتم:

چشم.

این قضیه تو مدرسه پیچید و شده بود سوژه خنده.

گذشت تا چند روز بعد که آقای شریفی منو احضار کرد دفتر.

با یه لحن شماتت آمیزی گفت:

آقا رضا من از شما انتظار نداشتم به من دروغ بگی!

من گفتم:

چه دروغی گفتیم آقا؟

گفت:

سر قضیه شهرام شب پره.

آه از نهادم بلند شد و تو دلم گفتم یکی منو لو داده.

تته پته کنان پرسیدم:

چی شده مگه آقا؟

گفت:

من از بچه ها پرسیدم گفتند امسال اصلا اینجا ثبت نام نکرده، رفته دبیرستان واعظی!

یه نفس راحتی کشیدم و گفتم:

آقا من روز اول سال دیدمش، فکر کردم هنوز میاد اینجا.

گفت:

همون بهتر که رفت، بچه های مردم رو منحرف میکرد.

  • برباد رفته

(به فرزندان خودانسان بودن بیاموزیم)یک متن جالب از کتاب فارسى دبستان سال 1324

دو برادر ، مادر پیر و بیماری داشتند ..!!

با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد ..!!

یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد ..!!

چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که :

خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ..!!

چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق ..!!

همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد :

به حرمت برادرت تو را بخشیدم ..!!

برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت :

یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ..؟؟

آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست ..؟؟

ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست ..!!

*****************************
 کتاب فارسی دبستان سال ۱۳۲۴

  • برباد رفته

تقدیم به مادرانی که بار سفربستن و رفتن

کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشیدو رفت

تا که برگردم شنیدم ،از غمم  نالیدو رفت

دیده بودم خواب مادر را  شب میلاد من

لحظه ای آمد کنارم،صورتم بوسیدو رفت

مادرم چندین بهاراست،ازکنارم رفته است

مثل مامور از بهشت،آمد مرا زایید و رفت

قوم وخویشانم مکرر، این خبر را میدهند

مادرت درخواب ما،حال توراپرسیدورفت

من به قربانت ،که هرجا رفته ای یاد منی

یادتو هرنیمه شب،روی مرا پوشیدورفت

شعرزیبایی به عشقش گفته بودم که ندید

آمد او  اما شبی بر شعر من  بالید و رفت

مادرم رفته ولی،در خاطراتم  مانده است

روز مادر،چشم او ،آمد بمن خندیدو رفت

 

  • برباد رفته

شعرخادمان واقعی از محمود دولت آبادی

ملّت ما دشمن غدّار می‌خواهد چکار؟

دوستان هستند، استکبار می‌خواهد چکار؟

با نبوغ خود، جهانی را مدیریت کنیم

بودجه و برنامه و آمار می‌خواهد چکار؟

وضع ما از کلّ موجودات عالم بهتر است

این حقیقت، سنجش افکار می‌خواهد چکار؟

«آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست»

قحط انسان است، آدمخوار می‌خواهد چکار؟

چاپلوسی و تملّق هر که داند، روزگار

روزی‌اش را می‌رساند، کار می‌خواهد چکار؟

عشق هم مثل تو بی برنامه وارد می‌شود

عاشقی کردن، ادا اطوار می‌خواهد چکار؟

با سر زلف تو می‌باید که اعدامش کنند

این دل یاغی، طناب دار می‌خواهد چکار؟

مثل سابق بوسه‌های تو انرژی بخش نیست

جنس بُنجل ـ جان من!ـ انبار می‌خواهد چکار؟

«تا توانی دل به دست آور» اگرچه گفته‌اند

آدم عاقل، دل بسیار می‌خواهد چکار؟

خادمان واقعی! خدمت به ما کمتر کنید

گربهء ما بیست خدمتگار می‌خواهد چکار؟!

  • برباد رفته

شعر:در طلب حج!

چگونه شعر بگویم که وضع کیشمیشی است

هنوز پیشه ی داروغه پیشه ی پیشی است

 

اگر به هجو رقیبان نمی شوم نزدیک

به جان دوست که از روی دور اندیشی است

 

و بی دلیل به دریا نمی زنم دل را

مبین که اهل کویرم نگار من کیشی* است!

 

نگار من که به قامت درخت تبریزی است

به روشنی به ظرافت بلور اتریشی است

 

کنون که مخرج اصوات یار شیرین است

چه غم که صورت لک دارش اندکی ریشی است

 

دماغ او که عقابی است پوستش چو پلنگ

فقط ز جمله اعضاش چشم او میشی است

 

بر آستان خدا شکوه می برم شب و روز

که روزگار خراب و وضع کیشمیشی است

 

در این زمانه ی نامعتبر که قاضی شهر

گدای خانه اش از تاجران تجریشی است

 

دلم برای خدا تنگ می شود، اما

سفر به خانه ی ایشان برای من فیشی است

*  کیش +ی=کیشی.

"ی" در کیشی اگر کلمه آذربایجانی باشد، ی نسبت نیست،

کیشی در این زبان به معنی مرد است.

***********

شاعر: ناصرفیض

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود