تلفن که زنگ خورد ، ناخودآگاه از جایم پریدم و با دست پاچگی ، جواب دادم
آن طرف خط دوستم محمد آقا بود:
پیگیر بستری کردن گل آقا تاجیک بود
گل آقا تاجیک جوان بیست و پنج و یا بیست وشش ساله ای است
که این روزها به نماد و الگوی من برای عشق ورزیدن به زندگی تبدیل شده است!!!
محمدآقا در کار خرید و فروش ضایعات فعالیت دارد(البته مجبور است، حقوق بازنشستگی کفاف زندگیش را نمی دهد)
در مزایده ای تعداد زیادی تخت دست دوم بیمارستانی را خریده اند
و با نیت خیر خواهی بصورت تکی و زیر قیمت می فروشد
تماسی از یکی از شهرستانها دریافت می کند که مردی یک تخت می خواهد
با حداکثر تخفیف!!!
پیگیر که میشود با گل آقا تاجیک آشنا می شود
درست دوازده سال پیش در یک تصادف ، گل آقا با سوار بر موتور سیکلت به جدول کنار خیایبان برخوردمی کند
قطع نخاع میشود
همه بدنش به غیر از سر، بی حس است
و سالها خوابیدن و فقر مالی و نداشتن یار و یاوری
زخم های بزرگی را در پوست، پشت و شکم و پاهایش ایجاد کرده(زخم بستر)
گل آقا از پدری افغانی و مادری ایرانی در ایران متولدشده و هرگز افغانستان را ندیده است
اما پاسپورت افغانی دارد
و دیروز پای راستش را به علت عفونت ، قطع کردند
اما مطلب مهم برای من ، امید به زندگی در این آدم است
هیچ کاری را نمی تواند بکند
فقط چشمهایش حرکت می کنند
میخورد و می خوابد
اما عاشقانه میخواهد زنده بماند
با ذره ذره وجودش تلاش میکند تا باشد
در خانواده ای که به علت فقر مالی ، حتی توان تهیه هزینه پانسمان زخم های اورا ندارند
و همه از صمیم قلب ، مرگ اورا می خواهند
او عاشقانه می خواهد زنده بماند
هنوز آرزو دارد
به معجزه فکز می کند
و تنها آرزویش این است که:
قبل از مردن ،شیعه شود!!!
نه اینکه به لفظ و کلام
نه در اصل و بصورت جامع و کامل
البته در این مورد قضاوتی ندارم چون اصلا شرایط وموارد را نمی دانم
اما عشق به زندگی و امید به زنده بودن در یک انسان قطع نخاعی ، برایم بسیار عبرت آموز است
یک لحظه به یاد ناشکری ها و کرکرهای بچه گانه خودم افتادم
یک دل درد و یک سردرد مرا از زندگی سیر می کند
یک مشکل کوچک مرا تاانتهای جاده زندگی می رساند
قدر دان موهبات ها و نعمت های بیکران خداوند منان نیستم
چشمم را بسته ام و به بی ارزش ها بها داده ام
کاش آئینه عبرت می شد