۱۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیده گاه فلسفی من» ثبت شده است

یادش به خیر

ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ!

ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ...پ

ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ!

ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ...

ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ!

ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻧﯽ ﺩﻟﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﮐﺪﻭﺭﺕ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﺸﺪ...

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻓﺮﺷﯽ ﮐﻪ ﻭﺳﻂ ﺣﯿﺎﻁ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﭘﻬﻦﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭﯾﮏ ﮐﺎﺳﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ

ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺷﺴﺘﻦ ﻓﺮﺵ ﺩﻭﺯﺍﻧﻮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮐﻒ ﻣﯿﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﻓﺮﺵ ﮐﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﻫﻞ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ...

ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ!

ﺁﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﺁﺧﺮ ﻓﺮﺵ ﺷﺴﺘﻦ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻫﺎ...

ﺣﺘﯽ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ؛

ﺳﺮﻣﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﺑﭽﻪ...

ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺕ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ!

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺷﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ،

ﺍﺻﻼ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﻣﺎﺑﺨﻮﺭﻡ، ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺵ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺸﻮﺭﯾﻢ...

ﻻﺍﻗﻞ ﻓﺮﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ!

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺠﺎﯼ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻫﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕر

ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻧﯽ،ﺧﺎﻧﻪ  ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﯽ

ﺭﻭﻧﺪ، ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﮐﺪﺍﻡ ﮐﺎﺭﮔﺮ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺘﮑﺎﻧﺪ..؟

ﺁﻥ ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﮔﺮﺩﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﺪ؟

ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!

ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﻫﺎ ﻭ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ،

ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺩﻭﺭﯼ ﻧﺎﻻﻥ ﺍﺳﺖ...

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺷﺎﺩﯼ ﺗﮑﺎﻧﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ..

  • برباد رفته

اینجا دنیاست،ساعت بیشرمی

شب که رسید و اندکی خوابیدم

روح وروانم با همه تنش های موجود ، به ساحل آرامش نزدیک شده بود

و طوفان اتفاقات و حرف هائی که خیلی هم دوستانه نبود، از کنارم گذشته بود

و با همه خرابی هائی که برجا گذاشته بود

حالا تنها ، بادی بود که بر جسم فرسوده من می کوبید و اندک موجودی خرابه ام را ورق می زد

بی آنکه خودم خواسته باشم ، همه اتفاقات چند روز گذشته در ذهنم مرور می شد

حرف هائی که از منظر نگاه من ، فقط سفسطه ای بود برای توجیه

کلماتی برای رام کردن من

جملاتی که به همراهش سرکوفت بود ومنت گذاشتن

چون همیشه ، سادگی من وقبول اشتباهاتم ، کفه ترازو را کاملا به نفعشان سنگین کرده بود

خیالی نیست

گذشتیم وگذشت

سری به قبرستان زدم

خیل دوستان وهمرزمانی که در عنفوان جوانی ،

سر بر بالشت خشت گذاشته بودند و فارغ از همه اتفاقات این جهان در عالمی دیگر که هیچ خبری از آن نداریم، در اوج ، پرواز می کردند

کجا دانند حال ما سبک بالان ساحل ها!!!

ساده بود حل این معما وقتی قطعات چند ساله پازل را در کنار هم می گذاشتم

تنها کسی که ده سال با ابلاغ بر مسندی بنشیند که خیلیها خود را لایقش می دانند

و خیلیها برای جور کردن ارنج تیم خودشان به این مکان مهم نیاز دارند

همین میشود که شد

وقتی برای همسر فلان مدیر طی سنوات گذشته نامه ها نوشته میشودتا ارتقایش دهند!!!

وقتی برای فلان نفرقولها داده میشود

وقتی برای فلان کس همه قانون را زیر پا می گذارند

وقتی رابطه بر ضابطه ساری و جاری و ارجح هست

راه حلش قربانی کردن یک نفر است

و چه کسی از من بهتر

خوشبختانه سرم در آخور هیچ کس نیست که گروه و تیمی متهم شود به اینکه نفر شما با بی آبروئی رفت

که نه تنها مهم نیست

که با رفتنش می توانند وعده های بهروزی بدهند

چون کسی نیست که در برابر بی قانونی و بی عدالتی و ظلمشان، حرفی بزند

اعتراضی بکند.

مکر هم چیز خوبیست

بعید می دانم باورهای من ارزشی داشته باشند

گرچه سالهای عمرم را به پای آنها گذاشتم

گمان دارم اگر قیامتی هم باشد

باز خدا هم آنها را به بهانه زیرک بودن ، بر من ارجح می داند

دلم برای خودم سوخت!!!؟

چقدر ساده که نه

احمق بودم

گمان می کردم با کار و تلاش

درک می کنند

نمی دانستم نباید کار کرد

باید مکر داشت

باید سیاست مدار بود

باید بلد بود دلربائی کرد

آموختم هیچ کس از حرف حساب و قانون ، خوشش نمی اید

و کسی که منادی آن باشد را نه تنها دوست نمی دانند بلکه دشمن حسابش می کنند

ساده بودم که انتظار داشتم کسانی را که بواسطه حمایت من سری در میان سرها علم می کنند

حداقل حرمتم را نگه  دارند!!!

خظا کردم اگر انتظار احترام را داشتم

اینجا دنیاست

ساعت بیشرمی

مشروح نامردی  های دوران را به اطلاع می رسانم!!!!

  • برباد رفته

اندرز لقمان حکیم

لقمان حکیم گفت:
من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛

و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از "محبت" نیست !

کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟

لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛

"مقدار دارو را افزایش بده !! "

جواب سلام را باسلام بده

جواب تشکر را با تواضع

جواب کینه را با گذشت

جواب بی مهری را با محبتپ

جواب دروغ را با راستی

جواب دشمنی را با دوستی

جواب خشم را به صبوری

جواب سرد را به گرمی

جواب نامردی را با مردانگی

جواب پشت کار را با تشویق

جواب بی ادب را با سکوت

جواب نگاه مهربان را با لبخند

جواب لبخند را با خنده

جواب دل مرده را با امید

جواب منتظر را با نوید

جواب گناه را با بخشش

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار ، مطمئن باش هر جوابی بدهی،

یک روزی ، یک جوری ، یک جایی به تو باز گردد...

  • برباد رفته

وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ

خداوند در سوره "تین"(انجیر) به این میوه قسم خورده است 

دانشمندان دین‌پژوه می‌گویند،

احتمالاً علت آن است که انجیر، یکی از میوه‌های همه چیز تمام است و کلکسیونی از املاح و ویتامین‌ها دارد؛

لذا مورد توجه خاص قرآن قرار گرفته است.

اما این سوگند، ویژگی ظریف دیگری هم در بر دارد که موجب مسلمان شدن یک تیم تحقیقاتی ژاپنی شده است.

قصه از این‌جا شروع شد که یک گروه پژوهشی ژاپنی، در بین مواد خوراکی به دنبال منبع پروتئین خاصی بودند

که به میزان کم، درمغز انسان و حیوانات تولید می‌شود.

این پروتئین، کاهش دهنده کلسترول خون ومسئول تقویت قلب و شجاعت انسان است

و بازتولیدش بعد از ۶۰ سالگی تعطیل می‌شود.

ژاپنی‌ها فهمیدند این ماده فقط در انجیر و زیتون موجود است و برای تأمین آن،

باید انجیر و زیتون را به نسبت یک به هفت مصرف کرد.

بعد از ارائه این نتیجه یکی از قرآن پژوهان مصری نامه‌ای به این تیم تحقیقاتی می‌نویسد و اعلام می‌کند که :

در کتاب مقدس مسلمانان، خداوند به انجیر و زیتون در کنار هم قسم خورده.

نام انجیر فقط یک بار و نام زیتون نیز هفت بار در قرآن آمده است

  • برباد رفته

تنها برای دل خودم و بی هیچ منظوری

گاهی اصلا نباید حرف زد ، نباید چیزی نوشت.

تنها باید گذر زمان را نظاره کرد!!!

باور داشته ام ، گذر زمان ، درمان همه مشکلات است!!!!

اما این تفکر برایم تاوان سختی را رقم زده است.

این روزها ، حال و هوای دلم، سرد است!!!

دلگیر همه اتفاقات ریز و درشتی هستم که مرا بدین سمت سوق داده است.

نه اینکه بخواهم دیگران  را مقصر بدانم و خودم را تبرئه کنم . نه!!!

اما نقش دیگران و جامعه در زندگی هر انسانی ، اظهر من الشمس است!!!

جامعه مرا ترسانده.

توان اعتماد کردن را ندارم،

چه به دوست

چه به غریبه

که هر دوی این طائفه تنها به وقت نیازشان به من رجوع کردند.

حوصله هم صحبتی را ندارم ،

چه با دوست

و چه با غریبه

که  هر دوی این دو دسته ، حرفهایم را باب میلشان تفسیر کرده اند.

فقر با  تار و پود زندگی من عجین شده است!!!

و خود را در مال دنیا و عقل و معرفت و سواد و غیره نشان داده است.

حالا این روزها فقط گذشت زمان را می نگرم

و به روزهائی که به سرعت برق و باد و بی هیچ ثمره ای در گذر هستند ،نگاه می کنم.

پیشترها به مردن می اندیشیدم ، ولی حالا نه اینکه از مرگ بترسم ، نه!!!

از دستان سرد و کوله بار خالیم ، نگرانم!!

و دلواپس زمانی هستم که باید پاسخگوی اعمالی باشم که تنها نتیجه اش ،

سیاه تر شدن روح وروان من بوده است.

می ترسم که آنجا هم مجبور به تحمل مشقتی و رنجی باشم که در اینجا و بواسطه رفتار و کردار دیگران ،

و بی ارادگی و فقر عقلی من ، اتفاق افتاده اند!!!!

نزدیک به افسردگیست ، اوضاع من!!!؟

اما نمی دانم

شاید معجزه ای مرا از این حال بد ، خارج کند.

باورش سخت است

اما من منتظر هستم!!!!!!!!!!!

  • برباد رفته

اشتباهات فردی رایج

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
خوشبخت بودیم
اما هیچوقت نتونستیم از کنار هم بودن لذت ببریم
چون باید پولامون رو پس انداز میکردیم واسه خرید خونه
همیشه هر چیزی رو که دوست داشتیم میگفتیم الان نه
الان باید خونه بخریم.
باهزارسختی و کُلی صرفه جویی کردن پولامون رو پس انداز کردیم..
بالاخره
موفق شدیم خونه رو خریدم.

از فردای اون روز به فکر این بودیم لوازم خونمون رو جدید کنیم.
گوشت و مرغ توخونه همیشه باشه میوه های چند رنگ داشته باشیم.
با اومدن بچه به فکر این بودیم که  بچمون لباساش خوب باشه


خلاصه تا وقتی بچه هامون سرو سامون گرفتن
 هر روز‌ دغدغه چیزی رو داشتیم .
خونه بزرگ تر_ماشین بهتر_مبل زیباتر_خرج دانشگاه_عروسی جهیزیه و...

روزها گذشت وما پیر شدیم.
ما موندیم و یه خونه بزرگ
یه ماشین پارک شده توی پارکینگ که استفاده نمیشه
بچه هایی که درگیر زندگی خودشونن.

ما پیر شدیم و از زندگی لذت نبردیم.
پیر شدیمو یادمون افتاد هنوز اون کافه که قرار بود اولین سالگرد عروسیمون بریم نرفتیم.
یادمون افتاد اون شام رویایی دونفره رو نخوردیم
یادمون اومد هیچ سالگرد ازدواجی رو نگرفتیم

یادمون اومد چقدر زود تولد هم دیگر رو فراموش کردیم
یادمون اومد پشت تلفن فقط لیست خرید رو گفتیم
حال همو نپرسیدیم

یادمون اومد چقدر دوستت دارم بود که باید هر روزبه هم  میگفتیم اما نگفتیم
یادمون اومد عکسای دونفرمون رو هم نگرفتیم


از این زندگی ما فقط یادگرفتیم داشتن خونه و ماشینش رو

هیچکدوم نمیخوایم خوشبخت باشیم
درسته ریخت و پاش و ولخرجی خوب نیست اما اینجوری هم نه دیگه

1_ازالان کافه های زندگیتون رو برین فردا دیره .
2_با همسرتون شام برین رستوران.
3_لباسای قشنگتون رو براهم بپوشین.

4_تولدها رو فقط با یه کیک یا شاخه گل بگیرین
باورکنید کافیه
5_سالگرد ازدواجتون رو شام برین بیرون
نذارین اون روز فراموش بشه.

6_هر روز بگین که همو دوس دارین.
7_گاهی فقط با یه شاخه گل یا یه روسری همسرتون رو سورپرایز کنید
8_عکسای دونفره زیادی رو بگیرین شاید همیشه اون یکی نبود

باهمین چند تا مورد زندگی قشنگ میشه وقت زیادی نمیخواد
 هزینه زیادی هم نمیخواد
ماهی یه بار به کافه برین مطمئن باشید با پولش پادشاه نمیشین.

گاهی شام رو باهمسرتون به رستوران برین

مطمئن باشین با سالی سه چهار بار  رستوران رفتن نمیتونین خونه بخرین.

تولد فقط سالی یک باره سالگرد ازدواجتونم همین طور.
برگزارش کنین ساده ولی برگزار بشه.


ما فقط یک بار به دنیا میایم و یک بار زندگی میکنیم.

شادی و لبخندرو به شریک زندگیمون هدیه کنیم و هر روز به خدانزدیکتر بشیم.

  • برباد رفته

دستورات بودا

دوستی از عشق عمیق تر است.
زیرا عشق می‌تواند پایان بپذیرد،
دوستی هرگز پایان نمی‌گیرد.
عشق مقید و متعهد می‌کند،
دوستی آزادی می‌دهد.
عشق می‌تواند کسی را برده کند،
دوستی ارباب کسی نمی‌شود.
عشق محدودیت می‌شود
زیرا عشاق اصرار دارند که دیگری نباید عاشق کسی دیگر شود.
اما دوستی چنین اصراری ندارد.
یک انسان می‌تواند هزاران دوست داشته باشد.
به همین دلیل دوستی در نهایت برترین راه برای بردن ما به سوی معنویت می‌شود.
کسی که با همه دوست است دیر یا زود به خدا خواهد رسید.

  • برباد رفته

خدایا،زمینت بوی رفاقت نمی دهد

خدایا!
کودکان گل فروش را می بینی؟!
مردان خانه به دوش،
دخترکان تن- فروش،
مادران سیاه پوش،
کاسبان دین فروش،
محراب های فرش پوش،
پدران کلیه فروش،
زبان های عشق فروش،
انسانهای آدم فروش،
همه رامی بینی؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!!

*************

مرحوم نجمه زارع

  • برباد رفته

یادی از دنیای گذشته

یادمه بچه بودیم

سرِظهر که از مدرسه میومدیم ناهار میخوریم و تندتند مشقامونو مینوشتیم که وقتِ کارتون بشینیم پای تلویزیون ،

بعدازظهرم که برنامه کودک شروع میشد بالشتا ردیف میشد جلوی تلویزیونِ چهارده اینچ گوشه اتاق،پ

زمان ما لاک پشتای نینجا و کارتونای آبکی الان نبود؛پما با حنا و بچه های کوه آلپ و دکتر ارنست،

با النگ دولنگ و دون دون و کلاه قرمزی زندگی کردیم و بزرگ شدیم!!!

اون روزا سریالِ شبکه خانگیمون پدرسالار بود و شبا میشستیم پای سختیای زندگی اوشین،

زمان ما اینهمه خوراکی رنگارنگ با برندای مختلف نبود!

یه پفک نمکی بود که به عشقِ میک زدن انگشتامون بعد تموم شدنش میخوردیم،

عصرا یه طرف کوچه پسرا با توپ چندلایشون گل کوچیک بازی میکردن

و دخترا بساطِ خاله بازی و لی لیِ شون به راه.

اونایی ام که مثل ما اجازه تو کوچه بازی کردن نداشتن

چادر گلدارای مامانو برمیداشتن و از این سر اتاق تا اون سر اتاق میبستن و خاله بازی میکردن...

بچگیای ما با بلوز یقه اسکی و دامن پف پفی و شلوارای مامان دوز گذشت

نه لباسای مارک و خدا تومنِ پشت ویترینِ فلان مغازه الان!!

زمان ما باربی نبود؛

پی اس فور و ایکس باکس نبود که هر روز هم ورژن جدید و یه مدل بالاترش بیاد،

همه عشقمون همون آتاری دستی بود که هواپیماشو به هوای رنگِ ماتیکی پیش زمینش بازی میکردیم!

زمان ما همه چی ساده بود...

بچه های الان نمیتونن طعمِ ملس و دلچسب اون روزا رو بچشن،

نمیتونن لذت له کردن قند با تهِ استکان توی نعلبکی و با انگشت خوردنِ خامه روی شیر شیشه ای های زمان مارو حس کنن!!

اونا هیچوقت نمیفهمن خوردن آلاسکا دوقلو و بستنی توپی وسط ظهرِ داغ مرداد چه کیفی میده!!

نمیدونن دیکته پاتخته ای با گچای رنگی یعنی چی!

حتی شیرینی سر کردن چادر نمازِ مامان و وایسادن پای سجاده و الکی خوندن رو درک نمیکنن...

زمان ما بچه ها بچگی میکردن نه اینکه هنوز بدنیا نیومده به صورت حرفه ای کار با گوشی و سلفی گرفتن رو بلدباشن!

همه ی تکنولوژیمون همون تلفن نارنجیای سیم فرفری بود؛

اون وقتا از دوساعت مونده به ظهر بوی خوشِ خورشتای جا افتاده کوچه رو بر میداشت

مثل حالا نبود که ساعت سه بعدازظهرم اجاقِ خونه خاموش باشه و هیچ بویی از آشپزخونه نیاد حتی بوی ته دیگِ سوخته!

شکست عشقی مثل حالا مد نبود ،

دخترا تا اسم یه پسر میومد از خجالت تو هفت تا سوراخ قایم میشدن و پسرا نگاه چپ نمیکردن به کسی.

میدونی بچگی ما همه چی فرق میکرد.

حتی زمستوناشم زمستون بود!

تا کمر برف میومد و ذوقِ تعطیلی فردا مدرسه رو بخاطر برف روی زمین داشیتم نه ذرات آلاینده ی معلق توی هوا!

زمان ما خیلی هم دور نیست

شاید بیست و دو سه سال پیش

اما،اون وقتا همه چیز ساده بود!

درست مثلِ همون نون و پنیر،خیار گوجه ی عصرا .

  • برباد رفته

برای پدرم

آرام اما لرزان به عصایش تکیه داده بود

با قدم هائی کوتاه و سنگین راه می رفت

به نظر می رسید ، پاهایش را خاک می کشد!!!!

آرنج هایش هم خیلی قابل اعتماد نیستند

سائیدگی همه مفاصل ریز و درشتش را درگیر کرده است

قد بلندش به خمیدگی می زد

و صورت زیبایش پر بود از چین و چروک

آهسته می رفت ودلواپس بود

سالها کار در معدن ؛ حالا اثراتش را نشان میداد

گرچه او آدم سرسختی بود و یکدنده و لجباز

اما بیماری ، لجباز نمی شناسد

سی سال کار در معدن سرب و مس

انهم صدها متردر عمق زمین

از او آدم سرسختی ساخته است!!

خودش می گفت : در ایام زمستان ، هفته ها خورشید را نمی دیدند

قبل از طلوع به عمق می رفتند و بعداز غروب ، باز می گشتند

همه اینها فقط برای آنکه زندگی همسر و چهار فرزندش را تامین کند!!!

حالا فرزندان هرکدام قد کشیده و خود تشکیل خانواده داده اند

و خیلی اگر لطف کنند

ماهی یک یا دوبار به خانه پدر ، سری می زنند

حالا وقتی شماره تلفن همراهش بر روی تلفنم می افتد

شبیه دوران کودکی

دلم می لرزد

صدایش ، دیگر صلابت آن روزها را ندارد

اما برای من پر از خاطره است

زمانی که با همه نداریش ، مرد بزرگ زندگی من بود

حتی وقتی شوخی میکرد

(((حاجی بابا)))

این کلمه بر روی تلفن همراهم نشست و من بی دلیل گریستم

واژه ای برای گفتن احساسم به او وجود ندارد

تنها مرد همه دنیای من

قدبلند

با دستهائی کشیده

اگر حالا عصر او بود

بی شک اینگونه زجر و بیماریش ، دلم را ریش نمی کرد

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود