۱۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیده گاه فلسفی من» ثبت شده است

همانی باش که خودت می خواهی

در حوالی این دنیا؛

نه صادق به زندگی هدایت شد،

نه فروغ از ناامیدی به امید رسید،

و نه سهراب قایقی ساخت تا به شهر رویاهایش رسد!

قلم و کاغذ کارشان بازیست با ذهن،

تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کنند!

خوشبخت باشید...

همان باشید که میخواهید.

اگر دیگران آن را دوست ندارند.

بگذارید دوست نداشته باشند.

ولی تو همیشه همانی باش که خودت دوست داری...

  • برباد رفته

برای خوزستان و اهواز زیبا

.

از ا هــوا ز
فقط یک (از) باقی مانده
بی هوا
این روزها تمام کارون از چشمم میچکد
و مرهمی جز قلم ندارم
کاش می توانستم کاری کنم
مثلا نقشه را از میانه تا کنم تا
آسمان آبی برسانم به سرزمین عشق

یا مثلا سدها را خراب کنم
و یا شاید سیل همدلی را برسانم
به اهواز همچون سرپل ذهاب
اما فقط میتوانم
واژه ها را با عشق ردیف کنم
تا شاید مرهمی شود
بر ریه های خاک گرفته
و قلب های مهربانشان
دیاری که روزگاری برای بودنش

از جانشان گذشتند هنوز هست
اما هنوز هم می جنگند
برای دیارشان و برای بودن
دست هایم توان
گردگیری شهرتان را ندارد
اما کاش بتوانم
با واژه ها گردی از دلتان بتکانم
تمامِ بودنم نذرِ یک نفسِ عمیق
و استشمام
هوای پاک کنار کارون برایتان
ارزو دارم

  • برباد رفته

ماعادت کرده ایم

در کودکی به دنبال کشف حقایق هستیم
همه چیز را کشف کنیم
در حیرت جهانی ناشناخته که پا به آن گذاشته ایم
ما بزرگ میشویم اما هیچ کدام از این معمای کودکی را کشف نکردیم
فقط فراموش کردیم
چه معمایی از این بزرگتر
ما بزرگ شدیم ولی عاقل نه
عاقل آن کودک 5 ساله ایست که در جستجو قدم گذاشته
نه ما که عقب نشستیم
جسم ما بزرگ شد و روح ما کوچک
ما عادت کردیم .

  • برباد رفته

متنی درباره سنجاق قفلی

سنجاق قفلی ها را دوست دارم
ازهمان کودکی دوستشان داشتم
نه اینکه حس نوستالژی باشند ها !  نه !
آنها بانی وصل اند اما خودشان بی وصل میمانند
خم میشوند ؛
 ولی خم به ابرو نمیآورند
زنگ میزنند ؛
 کج میشوند ولی خودشان زنگار به دلت نمیزنند ..
تیزند ؛یکرنگ ؛ ساده و بی آلایش..
کاش هیچ وقت سنجاق زندگی گم نشود،
همان سنجاقی که تو را به این زندگی وصلت میکند،
حسی که درون هر آدمی زنده است،
شاید حسی قشنگ باشد از یک دوست
یک همراهی ....
که به تو یاداوری کند امید و زندگی را  ،
شاید آدم هایی باشند که تو را همراهی کرده اند تا بدین جا برسی،
شاید حسی قدیمی که هروقت زنده میشود سرشار از شور و شوق میشوی..
 آدم ها همه سنجاق هایی دارند که به زندگی وصلشان میکند،
حالیشان میکند که به این زندگی چقدر وابسته اند

  • برباد رفته

متن:سوی آسمون

یه عمر دستات به سوی آسمون بود .....

برای دعا .....

البته نه برای خودت ....

که برای ما ......

دعای تو و اجابت خدا پشتوانه ی همیشه ی ما بود ........

دستان پینه بسته ات را میبوسم .......

به پاس دعای یک عمرت فقط یک خواهش از خدا دارم :

نور چشمانم "" مادرم "" را از من نگیر ........

سلامتی همه ی مادرا .........

  • برباد رفته

تقدیم به همه ی فرشتگان میهنم

یک پیام تکان دهنده توسط یک زن ...
کسی از او پرسید .......
آیا شما زنی شاغل هستید،
یا خانه دار؟؟
او پاسخ داد: بله من یک خانه دار تمام وقت هستم!!!
من 24 ساعت در روز کار می کنم ...
من یک "مادر" هستم!!
من یک همسر هستم!!
من یک دختر هستم!!
من یک عروس خانواده همسرم هستم!!
من یک ساعت زنگ دار هستم!!
من یک آشپز هستم!!

من یک پیشخدمت هستم!!
من یک معلم هستم!!
من یک گارسون هستم!!
من یک پرستار بچه هستم!!
من دستیار هستم!!
من یک مامور امنیتی هستم!!!
من یک مشاور هستم!!!
من ارام بخش هستم!!
من تعطیلات ندارم!!

مرخصی استعلاجی ندارم!!
روز استراحت ندارم!!!
شبانه روز کار میکنم ....
و 24 ساعته گوش به زنگم...
تمام ساعات و
دستمزدم این است:
"مگه چکار کردی از صبح تا حالا؟"
    
تقدیم به همه زنان، بە همەی مادران
که مثل نمک ویژه هستند...
تا هستند هیچکس متوجه حضورشان نیست ، ولی وقتی نیستند همه چیز بیمزه است!!

  • برباد رفته

شاید برای بزرگ شدن زود بود..

شاید باید کوچک می ماندیم

تا 20 سالگی..،تا 30 سالگی

تا 60 سالگی اصلاً..

کوچک می ماندیم و زندگی می کردیم

مثل 4 سالگی موقع دروغ گفتن خنده مان می گرفت

دویدنمان از سر شوق بود

و گریه هایمان بخاطر افتادن بستنی

درد ها با بوسه ی پدر آرام و اشک ها روی دامن مادر خشک میشد..

ما قد کشیدیم،

ولی بزرگ نشده بودیم

و هنوز خیلی کوچک بودیم که پلکی زدیم و دیدیم وسط یک مسابقه ی بزرگیم،

آدم ها را دیدیم که می دوند،

خسته می شوند

،گریه می کنند،

هل می دهند،

زمین می خورند،

بلند می شوند،

باز می دوند می دوند و می دوند...

تازه داشتیم آدم ها را نگاه می کردیم

تازه می خواستیم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟ چرا باید بدوییم؟ اگر ندویم چه میشود؟

تازه می خواستیم بند کفش هایمان را سفت کنیم...

که یک نفر،دو نفر،ده نفر لگدمان کردند و رد شدند

وقتی که خوب له شدیم؛نفر هزارم قبل از آن که از روی مان رد شود،یقه مان را گرفت،بلندمان کرد و گفت :

"پاشو...زندگیه...باید بدویی.."

خدا خیر بدهد نفر هزارم را..

ما می دویم...

با کفش هایی که هنوز بندش باز است..

  • برباد رفته

شعر:یاد باران

باز یاران یا د باران کرده ا م
گریه بر خوبان فراوان کرده ام
چون بنفشه سر به زیرم هرکجا
هرچه فرمان داده اند آن کرده ام

دیده ام اما نه مثل د یگران
بهر خود دنیا چو زندان کرده ام
چون ندارم غیر او اندیشه ای
جمعی خاطر پریشان کرده ام

گوهر لبخند در ذات من است
خویش رامن غرق طوفان کرده ام
زخم کاری خورده ام از هرکسی
با نمک هر بار درمان کرده ام

در سفر با کاروان زندگی
خویشتن قربان یاران کرده ام
سوختم درآتش قهر کسان
هرچه دیدم باز کتمان کرده ام

تا نیاید بار دیگر برسرم
زندگانی را شتابان کرده ام
باز از دست خودم آزرده ام
باز یاران یاد باران کرده ام

**********

شاعر: لیلیا رضاوند(تمنا)

  • برباد رفته

تمام شد رفت، قانون بی قانون

کاوش به عمل آمده همه ایرادهائی که بر من وارد شده است

همه بخاطر اصرار و تاکید من بر اجرای قانون است

و اینکه همه در برابر آن برابر هستند

خوب طبیعی است

در کشوری که مردم روزانه دور زدن قانون را به چشم و به عینه می بینند

توقع دارند برای آنها هم قانون اجرا نشود

ساده است

از امروز من هم بدون قانون و فقط برای حفظ جایگاه مادی و معنوی خودم ، کار خو.اهم کرد

به من چه که دیگران هرکاری می خواهند می کنند

به من چه که فلانی از قبال قراردادهای اداره ، پورسانت می گیرد

حتما توانمند است

باهوش است

زیرک است

از امروز فقط لبخند

فقط قول اجرای همه درخواست های قانونی وغیر قانونی پرسنل

تمام شد رفت

  • برباد رفته

من یاد گرفته ام

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم (((بابا)))
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ...نفس بکشم بدون تو...و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم...
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت...!
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه...!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود