نشستم کنارش

دختر بچه ای پنج ساله

شیرین و زیبا حرف می زد

البته خیلی هم خجالتی بود

پرسیدم: عزیز چی گفتی الان؟

با چشمانش یک نگاه نرم و لطیف به من کرد

و خیلی زود نگاهش را ازمن دزدید

کمی با من من کردن و البته صدائی آرام کفت:

اذان صدای زنگ خداست!!!

وقتی اذان می گویند یعنی خدا به شما زنگ زده

باید گوشی را برداری و صحبت کنی!!!

مات و مبهوت ماندم از این سخن

تا امروز هیچوقت و هیچگاه از این زاویه به اذان و نماز نگاه نکرده بودم

حالا حرف های یک دختر بچه ای پاک ومعصوم ، مرا مات کرده بود

لذت بردم