۳۷ مطلب با موضوع «علوم انسانی» ثبت شده است

القاب برخی شهرهای ایران در دوران زندیه و قاجاریه

دارالعلم : شیراز

دارالسلطنه : اصفهان

دارالخلافه : تهران

دارالعباد : یزد

دارالامان : کرمان

دارالمومنین : کاشان

دارالبرکت : مازندران

دارالمنفعت : گیلان

دارالحرب : آذربایجان

دارالشجاعه : کردستان

دارالشوکت: کرمانشاهان

دارالملک : همدان

دارالغرور : لرستان

*****************
منبع:

کتاب "رستم التواریخ" نوشته: محمدهاشم آصف ملقب به رستم الحکما

  • برباد رفته

آرزوئی محال (رویای داشتن کشوری آباد و پیشرفته و متمدن)

انسان معاصر ، موجود عجیب و غریبی شده است!!

اگر چند دهه قبل هم نه،همین چند سال پیش به من هم می گفتند که فردی با لب تاپ زنده است!!!

باور نمی کردم که هیچ ؛ کلی هم بد و بیراه می گفتم و می خندیدم

اما حالا تنها چیزی که همیشه و در همه حال می دانم کجاست و در چه حالیست

همین لب تاپ درب و داغانیست که در اختیار دارم

حالا بیشتر در خانه ویا دفتر کارم نشسته ام و می خوانم و یا می نویسم

اینها را گفتم تا بر عجز و ناتوانیم واقف شوید

اما اگر توانی داشتم و کسی بودم که مردم حرف را قبول داشتند

نهضتی را بر پا می کردم

دست به قیام می زدم

نه من اصلا اهل سیاست نیستم

چون سیاست را نمی فهم ، درک نمی کنم چطور چشمم را در چشم کسی بیندازم و دروغ بگویم

نمی توانم از احساست پاک مردم سوء استفاده کنم

و خوب همین چیزهاست که مرا در همین حد نگه داشته 

چه مالی ، چه فرهنگی ، چه مذهبی و خلاصه در همه وجوهات شخص ام!!

قیام می کردم و به همه نشان می دادم که امکان مهاجرت همه ما به کشورهای دیگر نیست

چون همه ما را، راه نمی دهند

دوما اگر راهمان هم بدهند ، تفاوت فرهنگی ، نسل اول ودوم مهاجر را نابود می کند!!

پس بیائید مملکت خودمان را بسازیم

تا هم حودمان لذت تلاش را بچشیم

و هم فرزندان و نوادگان ما ، کشور متمدن و پیشرفته ای را داشته باشند

قیام من برای فرداست ، چون کار فرهنگی ، زمانبر است، حداقل صد سال زمان می خواهد

باید یاد بگیریم تا هر کس ، خودش را قضاوت کند

هر کس مراقب خودش باشد تا تخلف نکند ، تخطی نورزد

اگر قانون نقص دارد ؛ تحقیق کنیم ، پژوهش کنیم و پیشنهاد بهتر شدنش را بدهیم

بیائیم برای هر چیز ملاک و متری تعیین کنیم

اصلا همه قوانین را از نو می نوشتیم

مبنا را می گذاشتیم ساده ترین اصول انسانی!!!

هیچ کس حق ندارد دلی را برنجاند!!!

و اگر رنجاند ، سزایش طلب عفوست و بخشش ، از فرد رنج دیده!!!

فیام من بر پایه خود سازی فردیست

تلاش کنیم تا هر کداممان فرد خوبی برای جامعه باشیم

مفید و سودمند ، لااقل به اجتماعمان  آسیبی نرسانیم!!!!

مردم را مکلف به پرستش گل سرخ می کردیم

و کتابمان ، کتب اشعار عاشقانه همه عشاق دل سوخته بود

مردم را به تماشای روئیدن گل سرخ دعوت می کردیم

و برای سرودن بهترین متن در زمان دیدن طلوع خورشید ، جایزه تعیین می کردیم!!!

و شعارمان میشد:

یک نفر برای همه ، همه برای یک نفر

  • برباد رفته

آرزوی جدید: کاش تست حقیقت سنجی بود

ساحل آرامش من کجاست؟

همه عمر در تلاطم بودم و در جوش و خروش!!

بیهوده و پوج!!

نه آرام گرفتم ونه آنچه گمان می کردم درست است

انجام شد!!

همیشه همان شد که باید میشد!!!

نیاموختم آرام باشم

نیاموختم بسازم

اما سوختن را خوب بلدم

می ترسم پس از مرگم هم بخاطر همین چیزها

دوباره مرا بسوزانند!!!!

همه حق می گویند

کدام آدم ویا انسان است که بگوید من اشتباه گفته ام!!

خطا اندیشده ام!

کج بوده ام!!

همه بر صراط مستقیم هستیم و مثل منی می سوزد!!!

یکجای کار می لنگد

نمی دانم من نمی فهمم

و یا دیگران نمی توانند مرا قانع کنند

امید دارم بیهوده نباشد همه آنچه طی عمرم برایشان سوختم وساختم!!!

کاش تستی بود برای سنجش درستی افکار

حقانیت اعمال

اگر بود : آنگاه نمره من چند بود ؟

  • برباد رفته

قدر دانی از همه امکانات موجود

انسان همیشه داشته هایش را نمی بیندویا کم می بیند

ومیشود تفسیر همان ضرب المثل معروف که می گوید:

مرغ همسایه غاز است!!!!

من گمان دارم اگر فقط داشته های خوبمان را در نظر بگیریم

کفایت می کند تا شاکر باشیم

شاکر هرنوع رب و پروردگاری که می پرستیم!!!

علاوه بر موهبات جسمانی

امکانات رفاهی قابل قبولی هم داریم

حالا کمتر و یا بیشتر

بالاخره یک سرپناه هست

کوچک ویا بزرگش بماند برای بعد

حتی در بدترین حالت ها نیز میتوان نکات خوبی را دید

البته به خیلی چیزها بستگی دارد

اما کاش قبل از آنکه نعمتی را ازدست بدهیم

قدر دان آن باشیم

کاش

  • برباد رفته

تضادمیان انسان و محدوده لذات دنیوی

حالا حتی اگر به هر دلیلی ، اعتقادی به خالق این جهان ندارید!! جای بحث دیگری باز میشود که الان مجالش نیست!!!

اما بهر روی چرا باید بود؟

هدف خوردن و خوابیدن و استفاده حداکثری از همه شهوات است؟

هدف استثمار دیگران است؟

یا برای آنکه فرزاندنمان خوشبخت باشند باید به هر دری بزنیم؟

یا شاید بسیاری از موارد دیگر که من درک نمی کنم!!

اما شما عزیزانی که در دنیای وبلاگ قدم می زنید، مشخص  است که اهل خواندن هستید.

پس خواهشا برای یکبار هم که شده با خود بیندیشیم

زکجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می روم آخر ننمائی وطنم!!!

با خودمان که میشود ، روراست باشیم!!

این میشود شروع تفکر!!!

فکر اصلی انسانسیت همین است و الباقی فرع هستند

حالا بماند که در عصر حاضر اندیشه همه لذت است و لذت طلبی!!!

لذت از همه چیز و هر جیز ممکن!!

اما باید بیندیشیم که انتهای این لذت جوئی چیست وکجاست؟

بی شک همه افرادی که در استفاده از لذات و شهوات زیاده روی کرده اند

اگر به مشکلی بر نخورند، اعتراف می کنند که این راه بن بست است وپایانی دارد!!

نمی دانم ، باور می کنید ، بیش از این درک نمی کنم.مطمئنا این سقف تفکر من است.

اما با همین سطح اندک فهم وشعور و درک ، برای شهوات ولذات ، محدودیت قائلم.

و این با انسانی که همیشه در پی بینهایت ا ست ، نمی سازد!!

اینها انسان را محدود می کند.

پس باید راه را در جا و مکان دیگری جستجو وپیدا کنیم.

  • برباد رفته

فلسفه زندگی کردن

فلسفه بودن انسان بر روی زمین ویا همان زندگی کردن ، مفهومی گسترده است

به گستردگی همه انسان هائی که بر روی زمین زیسته اند و خواهند زیست!!!

میلیاردها میلیارد نگاه و دیدگاه وجود داشته و وجود خواهد داشت

چرا که هر انسان منحصر به فرد است

خاص است

یگانه است

اما من گمان می کنم درصد کمی از این همه نفراتی که به دنیا آمده ، رفته و یا خواهند آمد و خواهند رفت

بدانند که چرا هستند؟

چرا باید باشند؟

چرا باید زندگی کنند؟

اصلا زندگی چیست؟

انسان چه باید بکند؟

متاسفاه خیلی از ما آدم ها(ببخشید قصد جسارت ندارم!!) حتی به این فکر هم نمی کنیم

تا حداقل پاسخی برای خودمان بیابیمو  بر اساس آن برنامه و هدفی داشه باشیم برا یگذران عمرمان

عمر بزرگترین سرمایه هر انسان است!!!

حالا با هر دیدگاه و فلسفه ای که به آن نگاه کنیم  ، این موضوع صدق می کند

بسیاری از مردمان فقط هستند، برای آنکه روز را شب کنند و شب را به صبح برسانند!!!

هر روز همان تکرار دیروز است.

بودن را چه باید معنا کرد؟

عمر می گذرد:

مثل آب روان

مثل باد

مثل برق

چشم بر هم می زنیم دیر شده است

برای همه چیز!!!

اما براستی چه باید کرد؟

و هدف و فلسفه زندگی انسان کدام است؟

  • برباد رفته

آرزوی جدید

تخصص و تسلطی در زمینه خط شناسی و زبان ندارم

اما کاشکی در دستور زبان فارسی ، میشد حالت و لهن کلام هم درج میشد

اینکه من و شما در یک حال و هوای خاص خودش ، حرفی را می نویسیم

زمان خواندنش ، طرف با حالی که خودش بخواهد می خواند

من با سادگی برای دوستی نوشتم

و شاید او هم با سادگی و ملایمت حرفی را پاسخم داد

اما من گمان کردم حرفش تنداست ، تهدید است

و شاید یک خیال بد در ذهنم جاری شد

اما اگر متن حالات را هم بیان میکرد اشتباه نمی کردم

ابن هم شد یک آرزو!!!!

  • برباد رفته

معنای عشق و انواع ان - قسمت پنجم

«عشق» در معنای عام خود بیشتر به وجود رابطه دوستانه بین دونفر دلالت دارد. عشق معمولاً نوعی توجه و اهمیت دادن به یک شخص یا شیء است که حتی گاهی این عشق محدود به خود نمی‌شود (مفهوم خودشیفتگی). با این وجود در مورد مفهوم عشق نظرات متفاوتی وجود دارد. عده‌ای وجود عشق را نفی می‌کنند. عده‌ای هم آن را یک مفهوم انتزاعی جدید می‌دانند و تاریخ «ورود» این واژه به زبان انسان‌ها و در واقع اختراع آن را طی قرون وسطی یا اندکی پس از آن می‌دانند که این نظر با گنجینه باستانی موجود در زمینه عشق و شاعری در تضاد است. عده دیگری هم می‌گویند که عشق وجود دارد و یک مفهوم انتزاعی صرف نیست، اما نمی‌توان آن را تعریف کرد و در واقع کمیتی معنوی و متافیزیک است. برخی از روان‌شناسان اعتقاد دارند که عشق عمل به عاریه سپردن «مرزهای خودی» یا «حب نفس» به دیگران است. عده‌ای هم سعی دارند عشق را از طریق جلوه‌های آن در زندگی امروزی تعریف نمایند.

تفاوت‌های فرهنگی میان کشورها و اقوام مختلف امکان دستیابی به یک معنای همگانی و فراگیر درمورد کلمه عشق را تقریباً ناممکن ساخته‌است. در توصیف کلمه عشق ممکن است عشق به یک نفس یا عقیده، عشق به یک قانون یا مؤسسه، عشق به جسم (بدن)، عشق به طبیعت، عشق به غذا، عشق به پول، عشق به آموختن، عشق به قدرت، عشق به شهوت، یا عشق به انواع مفاهیم دیگر در نظر باشد و افراد مختلف برای افراد و چیزهای مختلف درجه دوست داشتن متفاوتی را بروز می‌دهند. عشق مفهومی انتزاعی است که تجربه کردن آن بسیار ساده‌تر از توصیفش است. به علت پیچیدگی مفهوم عشق و انتزاعی بودن آن معمولاً بحث درمورد آن به کلیشه‌های ذهنی خلاصه می‌شود و درمورد این کلمه ضرب‌المثل‌های زیادی وجود دارد، از گفته ویرژیل یعنی «عشق همه جا را تسخیر می‌کند» گرفته تا آواز گروه بیتلز یعنی «همه چیزی که به آن احتیاج داری عشق است». برتراند راسل عشق را یک «ارزش مطلق» می‌داند که در برابر ارزش نسبی قرار دارد.

  • برباد رفته

معنای عشق و انواع ان - قسمت چهارم

در زبان فارسی به کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلداده یا عاشق و به کسی که مورد احساس عشق طرف دیگر است؛ دلبر ، دلربا یا معشوق می‌گویند. واژه عشق در ادبیات فارسی به ویژه ادبیات غنایی، پایگاه و اهمیتی ویژه و والا دارد و بسیاری از شاعران پارسی، درباهٔ عشق و عاشقی، وصف معشوق و سختی‌های عاشقی، اشعاری با ارزش ادبی والا دارند. همچنین گاهی اوقات، این کلمه دربارهٔ عشق انسان به خدا نیز آمده‌است که در مقوله عرفان و مذهب می‌گنجد.

اگر چه تعریف دقیق کلمه «عشق» کار بسیار سختی است و نیازمند بحث‌های طولانی و دقیق است، اما جنبه‌های گوناگون آن را می‌توان از راه بررسی چیزهایی که «عشق» یا عاشقانه «نیستند» تشریح کرد. عشق به عنوان یک احساس مثبت (وشکل بسیار قوی «دوست داشتن») معمولاً درنقطه مقابل تنفر (یا بی‌احساسی محض) قرار می‌گیرد و در صورتی که درآن عامل میل جنسی کمرنگ باشد و یک شکل خالص و محض رابطه رمانتیک را متضمن باشد، با کلمه شهوت قابل قیاس است؛ عشق در صورتی که یک رابطه بین فرد ودیگر افراد را توصیف کند که درآن زمزمه‌های رمانتیک زیادی وجود دارد در مقابل دوستی و رفاقت قرار می‌گیرد؛ با وجود آنکه در برخی از تعریف‌ها «عشق» بر وجود رابطه دوستانه بین دو نفر در بافت‌های خاص تأکید دارد.

  • برباد رفته

معنای عشق و انواع ان - قسمت سوم

مطالعه نشان داده است که هنگام احساس علاقه زیاد و عشق تغییر و تحولات چشمگیری در بدن اتفاق می‌افتد و بدن واکنش‌های متفاوتی را از خود نشان می‌دهد.

در گذشته تصور می‌شد که واژهٔ عشق ریشهٔ عربی دارد؛ ولی عربی و عبری هر دو از خانوادهٔ زبان‌های سامی‌اند، و واژه‌های ریشه‌دار سامی همواره در هر دو زبان عربی و عبری معنی‌های یکسان دارند؛ و عجیب است که واژهٔ «عشق» همتای عبری ندارد و واژه‌ای که در عبری برای عشق به کار می‌رود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) هم خانواده‌است؛ ولی دیدگاه جدید پژوهشگران این است که واژهٔ «عشق» از iška اوستایی به معنی خواست، خواهش و گرایش ریشه می‌گیرد که آن نیز با واژهٔ اوستایی iš به معنی «خواستن، گراییدن، آرزو کردن و جستجو کردن» پیوند دارد.

هم‌چنین، به گواهی بهرام فره‌وشی، این واژه در فارسی میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، گرایش، دارایی و توان‌گری است. خود واژه‌های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشهٔ هندی و اروپایی (زبان آریاییان) نخستین یعنی ais به معنی خواستن، میل داشتن و جُستن می‌آید که شکل آن aisskā به چم خواست، گرایش و جستجو است. گذشته از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز برگرفته‌هایی از واژهٔ هندی و اروپایی نخستین ais بازمانده‌است.

فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژه‌های عربی آگاهانه و هوشمندانه خودداری می‌کند ولی واژهٔ عشق را به آسانی و باانگیزه به کار می‌برد و با آن که آزادی سرایش به او توانایی می‌دهد که واژهٔ دیگری را جای‌گزین عشق کند، واژهٔ حُب را به کار نمی‌برد.

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود