۱۷۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

چراغ کداممان روشن است و کداممان خاموش

هر وقت مادر سفره شام را زودتر پهن می‌کردو کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید

می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم.

همان سرِ شب با کلی ذوق و شوق،

آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی

آقا جون می‌گفت:

صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه می‌دارد!!!

هیچکس هم نمی‌گفت نمی‌آیم!

ازاین ادا اصول ها که من نمی‌آیم

شما خودتان بروید

و امتحان و آزمون و کنکور دارم

و جوان است

دوست دارد توی خودش باشد

هم نداشتیم

همه با هم می‌رفتیم

تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم

و میزبان و بچه‌هایش را هم کلی ذوق زده می‌کردیم

به سر کوچه شان که می‌رسیدیم

جلوتر از مادر و آقاجون

بدو بدو خودمان را به درشان می‌رساندیم

تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم

با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمی‌شد

یا از سوراخ کلید به درون خانه‌شان سرک می‌کشیدیم

روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفته‌اند

حسابی توی ذوقمان می‌خورد

و قلب و دلمان حسابی می‌گرفت

اما اگر همه چراغها روشن بود

بگو بخند تا آخر شبمان جور بود

اما این روزها چه

آخر شب که بغض می‌کنی

دردها که تلنبار می‌شود،

میروی سراغ لیست مخاطبانت

یکی حالت روح

یکی لست ریسنتلی

یکی لانگ تایم اِگو!

یکی دلیت اکانت!

آدم نمی‌داند کِی هستند، کِی نیستند!؟

اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟

تا بی مقدمه برایش تایپ کند:

" تشنه ی یک صحبت طولانی‌ام ".

و سریع ریپلای شود:

" بگو من کِی کجا باشم؟ ".

داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم

بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات "

  • برباد رفته

نمی دانم چرا گفتگو نمی کنیم

نمیدانم چرا آدمها با یکدیگر حرف نمیزنند؟!

چرا هنگام ناراحتی سکوت یا قهر میکنند!؟

باور کنید تمام سوتفاهم ها از همین حرف نزدن ها شروع میشود!

به یکدیگر اجازه ی حرف زدن بدهیم

بگذاریم مشکلمان را کلمه ها حل کنند!

باور کنید هیچ چیز به اندازه ی حرف زدن روی قلب و احساس و فکر ما تاثیر ندارد!

کلمه ها قدرتی دارند که میتوانند

کوه های درون فکر ما را جا به جا کنند

و دیوار های بین ما را از بین ببرند!

به یکدیگر اجازه حرف زدن بدهید

در این روزگار افسردگی

سکوت فقط ما را از یکدیگر دور میکند

  • برباد رفته

داستانی زیبا و پرمفهوم (ظاهرا منتسب به چارلی پابلین است)

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم

و هرشب یک آرزو می‌کردم.

مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛

می‌گفت: «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.»

یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛

می‌گفت: «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.»

یک شب پرسیدم:

«اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟»

گفت:

«می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.»

هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم.

اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

دیشب مادرم را خواب دیدم؛

پرسید:

«هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟»

گفتم:

«شب‌ها نمی‌خوابم.»

گفت:

«مگر چه آرزویی داری؟»

گفتم:

«تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.»

گفت:

«سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم

، به شرط آنکه بخوابی.»

  • برباد رفته

یک تست بسیار بسیار بسیار جالب

چه کسی همیشه درقلب شماجای دارد؟

لطفا جواب تست رانگاه نکنید

1)           عددی دلخواه از بین یک (1) تا هشت(8)انتخاب کنید

2)           آنرا با 5 جمع کنید

3)           دوباره با 2 جمع کرده

4)           بازحاصل بدست آمده رابعلاوه 5 کنید

5)           این بار عدد دلخواهی را که ابتدا انتخاب کرده بودید را از حاصل کم کنید

 حالاباتوجه به لیست زیرشخصی که همیشه درقلبتان جای دارد رابیابید.

1)    پدربزرگ

2)    پدر

3)    مادر

4)    خواهر

5)    برادر

6)    عمو

7)    دایی

8)    عمه

9)    خاله

10)    همسر

11)    دخترعمو

12)    خداوند

13)    دختردایی

14)    پسردایی

15)  دخترعمه

 شاید زیادجا خورده باشی ولی خداوندهمیشه توقلب شماجاداره.....

اگر شک دارید دوباره عددی را انتخاب کنید

ولی اگز از این تست خوشتان آمد منتشر کنید وبرای دوستانتان ارسال کنید

  • برباد رفته

کمی درباره توصیف کلمه فرهنگ

 فرهنگ یعنی: عذرخواهی نشانه‌ی ضعف نیست.

فرهنگ یعنی: کینه‌ها وبال گردن خودمان هستند.

فرهنگ یعنی: لباس گران‌قیمت نشانه‌ی برتر بودن نیست.

فرهنگ یعنی: به جای قدرت صدا، قدرتِ کلاممان را بالاتر ببریم

فرهنگ یعنی: القاب ناپسند گذاشتن برای دوست، نشان صمیمیت نیست

فرهنگ یعنی: هر کتاب یک تجربه است، تجربه‌هایمان را به اشتراک بگذاریم

فرهنگ یعنی: وجدان کاری داشته باشیم.

فرهنگ یعنی: چشم و هم‌چشمی را کنار بگذاریم.

فرهنگ یعنی: تفاوت نسل‌ها را درک کنیم

فرهنگ یعنی: آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود.

فرهنگ یعنی: به دیگران زُل نزنیم

فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم

فرهنگ یعنی: به اندازه از دیگران سوال بپرسیم تا دروغ نشنویم

فرهنگ یعنی: در دورهمی‌ها کسی را سوژه‌ی غیبت کردنمان قرار ندهیم

فرهنگ یعنی: در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم

فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم...!

  • برباد رفته

گربه های شمع در دست!

در تاریخ آمده است به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهائی رسید پس از سلام و احوالپرسی از

شیخ پرسید: «در برخورد با افراد اجتماع اصالت ذاتی آنان بهتر است یا تربیت خانوادگی‌شان؟»

شیخ گفت: «هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من اصالت ارجح است.»

و شاه بر خلاف او گفت:

«شک نکنید که تربیت مهم‌تر است!»

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند به ناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش

را به کرسی نشاند. فردای آن روز هنگام غروب، شیخ به کاخ رسید. بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید. سفره‌ای بلند پهن کردند و

برای روشن کردن مهمانخانه، پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند!

درهنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت: «دیدی گفتم تربیت از اصالت مهم‌تر است. ما این گربه‌های نا اهل را اهل و رام کردیم

که این نتیجه اهمیت تربیت است.»

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت: «من فقط به یک شرط حرف شما را می‌پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه‌ها مثل امروز چنین

کنند!»

شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: «این چه حرفی است! فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که

با تربیت و ممارست و تمرین زیاد انجام می‌شود.»

ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند. آن شب شیخ فکورانه به خانه رفت. او

وقتی از کاخ برگشت بیدرنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش بخت برگشته در آنها نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به

کاخ رفت. تشریفات همان و سفره همان و گربه‌های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرف هایش

می‌دید زیر لب برای شیخ رجز می‌خواند که در این زمان شیخ موش‌ها را رها کرد که در آن هنگام، هنگامه‌ای به پا شد. یک گربه به شرق

دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب. این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: «شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش

گرفتن است گرچه تربیت هم بسیار مهم است ولی اصالت مهم‌تر! یادت باشد با تربیت می‌توان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه

گربه موش را دید به اصل و اصالت خود بر می‌گردد و همان گربه نا اهل و ناآرام و درنده می‌شود!

  • برباد رفته

رسم ورسوم ایرانی!!!

در ایران پدرها و مادرها مقابل فرزندانشان همدیگر را نوازش نمی کنند

و در آغوش نمی کشند

و اینکار را مقابل کودک زشت می دانند...

اما هنگام مشاجره رعایت فرزند را نمی کنند

و مقابل او با هم مشاجره می کنند و فرزند چه بسا از داد و بیداد آنها به گریه می افتد!

خوب در ایران کودکان از کجا مهرورزی بیاموزند؟

نوازش و مهرورزی در مدرسه ممنوع است.

در خانواده ممنوع است.

پس ذهن کودک در ایران بیشتر از مهرورزی، خشونت را می آموزد.

جان لنون چه زیبا گفته:

در جهانی زندگی می‌کنیم که باید پنهانی عشق ورزی کرد،

در حالی‌ که در روز روشن خشونت را تمرین میکنند

  • برباد رفته

مرثیه ای برای دیروز و امروز

قدیما ﺣﺮﻳﻢ ﺧﺼﻮﺻﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﺣﺘﻲ ﺣﻤﺎﻣﺶ ﻋﻤﻮﻣﻲ ﺑﻮﺩ،

ﻭﻟﻲ ﭼﺸﻢ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻫﺮﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩ .

ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺎﻱ ﻛﺴﻲ ﺟﻠﻮ ﻛﺴﻲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ،

ﻭﻟﻲ ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ .

ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺣﺮفی ﺗﻮی ﺩﻟﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ،

ﺣﺮﻓﻲ ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻛﺴﻲ ﻧﺒﻮﺩ .

ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﺮﮔﺮ ﻭ ﭼﻨﺠﻪ ﻭ ﺑﺨﺘﻴﺎﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ،ﮊﻟﻪ ﻭ ﭘﺎﻱ ﺳﻴﺐ ﻧﺪﺍﺷﺖ،

ﻧﻮﻥ ﻭ ﭘﻨﻴﺮ ﺑﻮﺩ.

ﺍﻭﺝ ﻛﻼﺳﺶ ﺗﻮﻱ ﺳﺒﺰﻱ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺮﺷﻲ ﻭ ﺁﺵ ﺑﻮﺩ .

ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻧﮓ ﺳﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩ،

ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎﻱ ﺭﻧﮕﺎﻧﮓﻧﺒﻮﺩ،

ﭘﻴﺮﻫﻦ ﺷﻴﻚ ﻭ ﺑﻲ ﺧﻂ ﻭ ﻳﻘﻪ ﻧﺒﻮﺩ

ﻫﺮ ﭼﻲ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﻱ ﺑﻘﭽﻪ ﺑﻮﺩ

ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﻴﺮﻫﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻫﺮﭼﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ،

ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻳﻪ ﺑﭽﻪ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﻴﺪ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺑﻮﺩ .

ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﻮﻟﻲ ﻧﺒﻮﺩ

ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ .

ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ

ﻭﻟﻲ ﺍﻻﻥ شاید ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﻳﻢ،

شایدﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻳﻢ،

ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﺍﺭﻳﻢ،

ﻫﺮ ﭼﻲ ﺑﺨﻮﺍﻳﻢ ﻣﻴﺨﺮﻳﻢ،

ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻢ ﺩﺍﺭﻳﻢ،

ﻛﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ .

افسوس که دیگه دل خوش نداریم........

ﻛﺎﺵ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺧﺮﻳﺪﻧﻲ ﺑﻮﺩ،ﻛﺎﺵ ﻣﻴﺸﺪ، ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻭ ﻣﺜﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻛﺮﺩ .

ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﺪﻳﻤﻴﺎ ﻣﺜﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﻛﻪ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ...

قدیما شبا بالا پشت بوم میخوابیدیم و ستاره ها رو می شمردیم و دلمون به وسعت یه آسمون بود ...

این روزها چشم میندازیم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمریم ...

قدیما یه تلویزیون سیاه و سفید داشتیم و یه دنیای رنگی ...

این روزا تلویزیونای رنگی و سه بعدی و یه دنیای خاکستری ...

قدیما اگه نون و تخم مرغ تموم میشد ،

راحت می پریدیم و زنگ همسایه رو هر ساعتی از شبانه روز می زدیم و کلی باهاش می خندیدیم ...

این روز ها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر میگردیم تا که مجبور نشیم باهاش سلام علیک کنیم ...

قدیما از هر فرصتی  استفاده می کردیم که با دوستان و فامیل ارتباط داشته باشیم

چه با نامه چه کارت پستال و چه حضوری ...

این روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ، ارتباط با هم نداریم ...

قدیما تو یه محله جدید هم که می رفتیم با دقت و اشتیاق به همه جا نگاه می کردیم ...

این روزها دنیا را از پشت دوربینای عکاسی و فیلمبرداری می بینیم ...

قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه خونه پدر بزرگه با فک و فامیل ...

این روزا پر از تعطیلی ، ولی

کو پدربزرگه؟

کو اون فامیل؟

کو اون خونه ؟

"قدیما توی قدیما" موند.

  • برباد رفته

دل نوشته ای فقط برای مادرم...

امروز برای شما نوشتم :

مادر

برای شمائی   که خیلی وقت ها خستگی هایتان را ندیدم ،

نگاه مهربانتان را ندیدم ،،

برای شمائی که اینقدر هوایم را داشتید تا بفهمم تنها زنی که باید به او تکیه کنم شما هستید

تنها پادشاه قلبم شما هستید

و فقط تشما هستیدکه هروقت دستان مهربانت  را روی سرم میکشید

از روی  صداقت و عشق است.

مادر این روزها از چین کنار چشم هایت میترسم

از بزرگ شدن خودم و پیر شدن شمامیترسم

از اینکه موهایتان سفید شود میترسم...

آری میترسم

چون میخواهم تاابد در کنارم باشید ،

شاه خانم ها باشید

و کسی باشید که با نگاهتان دلم آرام بشود..

مادر پیر نشوید،

خسته نشوید

غمگین و دلشکسته نشوید

شاد بمانید ،

قشنگ من

فدات شوم ،

خسته نشوید...


       مـــــــادرم

  • برباد رفته

محدودیت

مهم ترین درسی که از روزگار آموختم این بود:

اگر می خواهی چیزی را نابود کنی،

اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی،

کافی است آن را محدود کنی،

کافی است آن را محصور کنی.

آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود،

پژمرده می شود و می میرد...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود