گاهی دلت هوای رفتن دارد

گاه سینه ات تنگی می کند

و نفس آنقدر سنگین میشود که نفس کشیدن سخت میشود و سنگین

که تنها ارزویت این است که این نفس ، نفس آخرین باشد

گاه آنقدر دلتنگ میشوی که هیچ چیز را نمی بینی

امروز دلم ، هوای رفتن دارد

امروز دلم ؛ برای پرواز، تنگ است

و آنقدر بی قرار رفتنم ، که طلوع آفتاب را ندیدم!!

پایان راه ، برایم مهم نیست

مهم رفتن است

آب روان هم وقتی جائی می ماند، می گندد

حس ناجوریست

درد ناکوکی است

و تحملش سخت تر از سخت است