میکنم انچه که سهراب بکرد
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شد از این خاک غریب
دل من خسته شده از کینه
شده این شهر قفس
مردمش پر نزنن
تیره دلان
میروم جای دگر
من که پرواز ندانم
پس به دریا بزنم دل
جای من اینجا نیست
میروم تا که بیابم جای
که در آن مردم آن
در پی منفعت از پی تو احوال نجویند
یا نباشد دلشان سنگ که جوابت ندهند
میروم تا که بیابم جای
که در آن مردم ان
همشان یک رنگ
دلشان صاف زه هر کینه
لبشان پر شود از خنده
چشمشان اشک نریزد ...
---------------------------------
پاسخ ارسالی یکی از همراهان گرانقدر