وارد جزیره ام الرساس شدم

کانالی تنگ و باریک که همه خط ساحلی جزیره را طی کرده بود

هوا هنوز روشن نشده بود و نسیم خنکی می وزید که با برخورد با لباس های خیس من ، احساس سرما می کردم

داخل پوتینم آب رفته بود

حرکت کردیم

فرمانده دسته ، فرمان داده بود به پیش برویم

خودش خیلی محتاط بود

ولی من همه چیز برایم بازی بود

حتی خم هم نمی شدم

و این صدای اعتراض فرمانده دسته ام را در برداشت

رسیدم به چند سنگر ،گفتند در همین سنگرها بمانیم

وارد یک سنگر سیمانی شدیم

چند نفر با هم بودیم

من نفر آخری بودم که وارد شدم

چند تا جنازه داخل سنگر افتاده بود که با توجه به لباسهایشان ، احتمالا عراقی بودند

با زور آنها را جابجا کردیم

و کز کردیم

هوا سردتر شده بود

حوالی بهمن ماه بود و با لباس های خیس ، تحمل هوای سرد ، خیلی دشوار می نمود

با بقیه ایستادیم و درجا نرمش می کردیم تا گرم شویم

بیرون سنگر و در داخل کانال اجساد رزمندگان ایرانی ریخته بود

تا صبح بچه های (معراج الشهداء) همه جنازه ها را بردند