از کودکی بدخط بودم

زمانی هم که مدرسه می رفتم همیشه بخاطر خط زشتم، توبیخ و تنبیه می شدم

همیشه کلمات را با عجله می نوشتم و عجول بودم در نگارش!!!

حالا که کمی سن وسالی ازمن گذشته  و کمی دقت کردم :

دیدم که واقعا خطم زشت است

حال و حوصله ای برای تمرین خوشنویسی وجود ندارد

اما دقت که می کنم می بینم دستان من از من فرمان نمی گیرند

آنها در زیر فشار کلمات و جملاتی که در ذهنم نقش می بندند، خم میشوند

و برای رهائی از این فشار به سرعت می نویسند

بی آنکه به زیبائی و خوانا بودن کلمات و جملات ، بیندیشند

دستان من از دلم دستور می گیرند

دلی که سرشار از ناگفته ها و تعارضات است

دوگانگی هائی که درک نمی کنم

مسائلی که نمی فهمم

پس فقط می نویسم

بی انکه بدانم چه خواهد شد

دستان من با دلم می نویسند

بی تفکر