تشنه ام سالهاست که تشنه ام...سیراب  نمی شوم حسرت دارم،حسرت سالهای خوب گذشته را
تشنگی ام همینگونه ازبین نمی رود،
دلتنگی ام چه خستگی ام را که پاسخگو می شود...
حسرت هایی را که دارم چه می شود؟
محبت است اما...!
چرا اینگونه شد؟
زخمهایم چه می شود،
خط هایی که بر تنم نشسته،
تکه های شکسته وجودم...
سالهایی که با عذاب گذشت،سالهایی که آفتاب سوزان بر تنم نشست سالهایی که شیره وجودم کشیده شد
حالا چه می شود.!
همه آن سالهاییکه با تمام وجود تلاش کردم گفتم؛مرا ببینیدکمکم کنید.
آن سالهایی که من بودم که مانند ماهی از آب بیرون افتاده  برای قطره ای آب برای ثانیه ای بیشتر تلاش میکردم.
امید داشتم ،فرصت داشتم اما حالا...
حالا که در لحظه های آخرم...
حالا که من امیدم را از دست دادم.
حالا که میدانم آخر است.
حالا که من تمامم به یاد افتادند،دستشان را به سمتم گرفتند
اما جانی برای گرفتن آن دست ندارم.
حالا که من لحظه های آخرم است شدم درس عبرت برای جهان شدم مایه تأسف دوستدارانم
حالا که با این همه عشقی که به این دنیا دارم می روم .
چه بر سر دنیایم می آید.!؟

نمائی هوائی از دریاچه ارومیه