تو که دستت به نوشتن آشناست

دلت از جنس دل خسته ماست

دل دریارو نوشتی همه دنیا رو نوشتی

دل ما رو بنویس

بنویس هر چه که ما رو به سر اومد

بد قصه ها گذشت و بدتر اومد

بگو از ما که به زندگی دچاریم

لحظه ها را می کشیم نمی شماریم

بنویس از ما که در حال فراریم

توی این پاییز برگ ، فکر بهاریم

دست من خسته شد از بس که نوشتم

پای من آبله زد  بس که دویدم

تو اگر رسیده ای ما رو خبر کن

چرا اونجا که تویی من نرسیدم

تو که از شکنجه زار شب گذشتی

از غبار بی سوار شب گذشتی

تو که عشق و با نگاه تازه دیدی

باد ه بان به سینه دریا کشیدی

بنویس از ما که عشق رو نشناختیم

حرف خالی زدیم و قافیه باختیم

بگو از ما که تو خونمون غریبیم

لحظه ، لحظه در فرار و در فریبیم

بگو از ما که به زندگی دچاریم

لحظه ها را می کشیم ، نمی شماریم

شعر دل ما را بنویس ، از سروده های اردلان سرافراز

من خیلی باهاش حال می کنم