رفیق جان
من از آینده خبر ندارم. نمیدانم باز هم بشود هر وقت اراده کنیم برویم روی نیمکت همیشگی مان از دیدن دارکوب ها ذوق کنیم،گربه ها را دنبال کنیم و به با هم بودنمان از ته دل بخندیم یا نه
راستش من خبر ندارم قرار است دختر دار شویم یا پسر دار،ولی حتما به آنها یاد خواهم داد که تو را خاله صدا بزنند و برای کیک های فنجانی ات سر و دست بشکنند.
من از آینده خبر ندارم، نمیدانم باز هم کفش های گل گلی دخترانه را به آن هایی که خانومانه است ترجیح میدهم یا نه...
نمیدانم ... شاید هم آرزویمان براورده شد و خانه هایمان بغل به بغل هم بود و شاید هم دور ... خیلی دور ...
به این هم فکر میکنم که ممکن است همسرت هیچ خوشش نیاید هر چند شب یک بار بساط شاممان را بزنیم زیر بغلمان و با بچه ها و پدر بچه ها بریزیم سرتان !
رفیق جانم
من از آینده خبر ندارم ولی یک چیز را خوب میدانم ...
و آن این است که من فقط کنار تو خوده خودم هستم.
این را میدانم که ...
من
تا همیشه
تا آخر عمرمان
دیوانگی را کنار تو خوب بلدم  ...
میدانم که
بدون تو می می رم ...