وقتی صدای خنده های بی شرمانه اش فضا را پرمیکند

دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم!!

خوب شاید این دهاتی بودن مرا می رساند

آنها که شهری هسند

مدرن تر از من فکر میکنند

آنها دیگر حیا و سایر موارد را مدرن ، تعبیر می کنند

تنها من هستم که ذهن ودل و افکارم،متعلق به عصر بوق است

من خیلی عقب افتاده ام

من همیشه از زمانه  عقب هستم

خیلی دیر می فهمم

خیلی دیر می رسم

همیشه وقتی میرسم

همه رفته اند

و تازه من می فهمم که خیلی نفهمیدم

خدایا صبر و طاقتی

ویا اراده و اختیاری

که پایان یابد این همه بی غیرتی

عجب قافیه ای شد!!