۱۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیده گاه فلسفی من» ثبت شده است

اندکی درباره انتخاب مسیر زندگی

دنیا با همه زبیائی ها و جذابیت منحصر بفردش ، که واقعا یگدانه هست و دردانه!!!

اما بازار مکاره ای است ، هزار رنگ

دلفریب

بازیگر

که ذاتش همین دلفریبی است و رنگ ولعاب!!!

پس بر دنیا هرجی وارد نیست که به مقتضای ذاتش عمل می کند

انسان موجودی است که برخی آنرا حیوان ناطق خوانده اند

این انسان بسیار توانمند است

چون عقل دارد

قدرت فکر دارد

اراده دارد

با فکرش ، تصمیم می گیرد

و با اراده اش اجرا میکند

این است که انسان بسیار متنوع میشود

غیر قابل پیش بینی است

و از دستش هرکاری بر می آید

نقطه مهم همین جاست

این انسان دارای قدرت فکر

باید لختی ، لحظه ای بنشیند و با خودش دو دوتا چهار تا کند و فکری داشته باشد!!!

خودش با فکر تصمیم بگیرید که اصلا چه فهمیده از این دنیا

از زندگی

از این بازار مکاره

و یا حتی کعبه آمال!!!

به کدام سمت وسو میخواهد برود

میخواهد چه بشود

چه بکند

به کجا برسد؟

اصلا سخت هم نیست

اصلا علمی هم نمی خواهد

اصلا از زندگی و روز مرگی هم ،کسی را نمی اندازد

به نظرتان چیزی که فقط یکبار نصیب تان شده،ارزش چند دقیقه و یا حتی چند ساعت فکر کردن را ندارد؟

لااقل با خودمان صادق باشیم

یکبار و برای همیشه

خودمان با تفکر ، تصمیم بگیریم

یکبار و برای همیشه ، سمت و سوی خودمان را طراحی کنیم

و سپس حرکت کنیم و به سمتی که مشخص کرده ایم

حداقل در انتها میتوانیم بگوئیم :

به قدر فهم و شعور و قدرت فکرمان ؛ خودمان راهمان را انتخاب کرده  ایم!!!!

نمی دانم این سخن میتواند درست باشد!!!

  • برباد رفته

تخیلی بایک رویا - قسمت اول

متولیان تفکر مثبت،معتقدند اگر آنچه را خواهنش هستی ، در رویا تجسم کنی، به آن می رسی!!

به ذهنم رسید اینرا بهانه کنم و قدری از آنچه در ذهنم بعنوان یک آرزو ، تجلی دارد را بنویسم!!!

این قسمت اول آرزوها من است

نمی دانم ادامه خواهد داشت و یانه !!!

اما به گمانم ، شیرین به نظر می رسد!!!!

هنوز آفتاب نزده بود که از تختخواب بلند شدم

آهسته به سمت بالکون حرکت کردم

خورشید قصد آمدن نداشت و هوا ابری بود و من هوس یک لیوان چائی کردم!!!

خدمتکار را صدا زدم و گفتم چائی میخواهم.

و او چند لحظه بعد یک لیوان چائی با نبات یزدی برایم آورد!!!

اواسط پائیز بود و هوا نرم نرمک بارانی شده بود

چائی را یک نفس سرکشیدم و لباسم را عوض کردم و با لباس و گرم کن ، رفتم تا پیاده روی کنم!!!!

تازه حرکت کرده بودم که تلفن همراهم زنگ خورد

صبح به این زودی چه کسی با من کارداشت!!!

جواب دادم ، گفت من صادقی هستم از کارگزاری بوس ، در خصوص سهام شرکت خدمات رایانه ای باید با هم صحبت کنیم.

گفتم با منشی هماهنگ کنید وقتی به شما بدهند!!! قبول کرد و تلفن قطع شد!!!

پیچ اول سربالائی جنگل را که رد کردم، رگبار باران هم شدید شد

قدم هایم را تندتر کردم

از پشت سر صدای ماشین می آمد

به من که نزدیک شد، راننده ام بود

درب ماشین را باز کرد و من سوار شدم

به خانه بازگشتیم ،بقیه اعضای منزل تازه داشتند تک به تک بیدار میشدند

دختر بزرگم گفت: بابا امروز منتظرتان هستم برای چک آپ!!!

گفتم : تخصص تو بدرد من نمی خورد

مادرت را راه بیندازی کافیست ، من عصر می آیم پیشت!!!

گفت باشه ، شما هم که همیشه متلکتان به راه هست!!!

خندیدم و او با یچه هایش سوار ماشین شدند و جناب دکتر همسر محترمشان نیز بعنوان راننده همراهیشان کردند.

دختر کوچکم را دیدم مثل همیشه ، متفکر و باریک بین ، داشت جزوه هایش را آماده می کرد تا برای تدریس ، مدارکش کامل باشد!!!

خندیدم و بوسیدمش!!!

گرچه دخترانم زیباترین و بهترین هدایای خداوند هستند.

و به همراه همسرم عزیزتر از جانم ، تها دلیل برای بودن و ماندن من هستند.

ادامه دارد..........

  • برباد رفته

چه در نظر داشتند و چه ساختند

با خود میاندیشم بودنم یعنی چه؟

و چرا باید بود؟

این همه درد برای چیست؟

حقیقت جامعه فعلی ما و واقعیت های موجود، خیلی باهم فرق دارند

درد جامعه ما این است:

عده ای که لباس مقدس پیامبر اسلام را برتن دارند

و خودشان مروج فرهنگ و آئین اسلام هستند

در عمل و در زمان حکومت داری، قاطی کرده اند

نمی دانند چه باید بکنند

ساده ترین اصول حکومت داری را بلد نیستند

از بسیاری از جوامع بدوی ، ما بدوی تر هستیم!!!!

حقیقت این است: در جامعه ای که منادی دین و دیانت و اسلام است

توقع دیدن ظلم وفساد و فحشا و هزاران مورد دیگر که همه می دانیم را ،نداریم

اما واقعیت جامعه ما خیلی تفاوت دارد:

پر هستیم از مواردی که خودشان دستورات دین و قرآن را نادیده می گیرند و نقض می کنند

پر هستیم از بی عدالتی و بی قانونی و ......(هرچه دلتان میخواهد در ادمه قرار دهید)

به نظر نمی رسد حتی تمایلی برای تغییر اوضاع در مدیران فوق ارشد ، قابل لمس باشد

کشوری که سرشار است از منابع طبیعی (نفت،گاز،طلا،نقره)و یک لیست بلند بالا که شاید نتوان آنرا تکمیل کرد

اما مردمش فقیر هستند

گرسنه می خوابند

تفاوت طبقاتی دارد بی داد می کند

و هرروز کاخ قشر مرفه ، مرتفع تر و کوجه طبقه معمولی ، خراب تر میشود

نوشته بودم نظام سلامت ، لکه ننگی است بر صورت سرخ ایران، حالا تازه شروع کار است

بگذارید زمان بگذرد متوجه نتایجش خواهیم شد

همین دیروز در اصفهان تعداد زیادی از پرسنل قراردادی دانشگاه علوم پزشکی را بدلیل نبودن بودجه

لغو همکاری نموده اند

و قس علی هذا

سرم سوت می کشد

چه در نظر داشتند

و چه ساختند

  • برباد رفته

نفسانیت پنجگانه در انسان

1- شهوت

خواسته هائی که از حد عرف خارج میشوند مثل: اعتیاد به همه چیزف مواد مخدر، الکل و ....و عادت به بیکاری . علافی

2- طمع

توجه بیش از حد به هر چیز.حسد، دروغ، دورویی، تظاهر، سرقت، حیله گری برای مال اندوزی، عهد شکنی و تقلب، جعل، رشوه گرفتن از تجلیات طمع است.

3- خشم

 خشم را سرطان ذهن می گویند.

از تجلیات خشم تهمت زدن، غیبت و بدگویی، ف، عیب جویی، زود رنجی، ستیزه جویی، حق به جانب بودن، لجاجت، بدخلقی، حسادت، نفرت، انتقاد منفی، غرور، مجادله به خاطر شکست طرف مقابل، حالت تدافعی گرفتن، گلایه و شکوه کردن، افسردگی و نا امیدی، افکار بد نسبت به دیگران داشتن، تحریک پذیری، حالت تهاجمی داشتن، بی حوصلگی، انزجارو ریشخند کردن دیگران.

4- وابستگی

شیفته دنیا بودن و دلبستگی موهوم داشتن،

بجای توسعه معنوی ، گمان میکند چیزهایی مثل مسئولیت های شغلی، خانوادگی، اجتماعی، امرار معاش و امثال آن در درجه اول اهمیت قرار دارند.

وابستگی با لباس احترام و شخصیت ممتاز و دوست شما بودن ظهور می کند و موجب دور شدن فرد از مسیر شده و فرصت از دست می رود.

وابستگی را سلطان مسامحه نامیده اند. 

وابستگی به دو قسم است: وابستگی ما به دیگران ووابستگی دیگران به ما

5-  خودستایی

منیت یا خودستایی:ذهن می گوید من از دیگران برترم پس باید از امکانات بیشتری برخوردار باشم. کسی که به این بیماری دچار می شود می گوید حق با من است و هر چه با من مخالف است باطل است و باید نابود شودخودنمایی، تعصب، قیافه حق به جانب گرفتن و رئیس مآبانه سخن گفتن، نکوهش دیگران، تلاش برای تنبیه دیگران، اعمال قدرت به زیردستان، با صدای بلند و مداوم حرف زدن، صحبت دیگران را قطع کردن، علاقه به سخنرانی کردن برای همه، دوست داشتن مدرک و افتخارات، عشق به شهرت، نمایش چهره مذهبی، تظاهر به زهد، موعظه دیگران با جار و جنجال از تجلیات منیت و خودستایی است.

 تا زمانیکه در کالبد فیزیکی هستیم نمی توانیم هیچیک از نفسانیات را نابود کرد بلکه هدف به تعادل رساندن آنهاست و به عبارتی پایان تجربیات جهان فیزیکی توانایی به تعادل رساندن نفسانیات است.نفسانیات به صورت پنهانی عمل می کنند و فرد به سختی تشخیص می دهد که اسیر آنها شده است

منبع:

http://www.ekshefkarbi133.ir/MainPage.aspx

  • برباد رفته

فلسفه وبلاگ نویسی و یک پیشنهاد برای همه وبلاگ نویسان

فلسفه وبلاگ نویسی برای هرکس میتواند متفاوت باشد، اما در مجموع مطلعان این حوزه موارد زیر را بعنوان فلسفه وبلاگ نویسی بیان کرده اند:

1-     ابراز افکار و نظرات

2-     بازاریابی یا ترویج چیزی  و کسب درآمد و ساخت برند شخصی (ویا تجاری) و کسب اعتبار و اطمینان در حرفه کاری‌

3-     کمک به مردم

4-     ارتباط با مردمانی که دوست‌دار شما هستند ونیز گسترش ارتباطات دوستانه و تجاری

5-     ایجاد تغییر

6-     فعال ماندن یا با اطلاع ماندن در یک موضوع یا یک حوزه

7-     سرگرمی و خلاقیت

8-     افزایش مهارت نویسندگی و رشد فردی، فکری، حرفه‌ای و تجاری

9-      برنامه ریزی ،مدیریت زمان و مدیریت افکار

10-  تقویت اعتماد به نفس، حس رضایت و شجاعت

لیست بالا میتوانست ادامه داشته باشد و تبدیل به لیستی بلند بالا شود. مواردی مانند کمک به بهینه‌سازی و سئو وبسایت، ایجاد فرصت‌های شغلی و غیره را هم میتوان از مزایای وبلاگ نویسی خواند. امیدوارم حالا، دلایل کافی برای وبلاگ نویسی را داشته باشید.

البته منظور من بیان دلایل وبلاگ نویسی نبود ، منظورم این بود که بیشتر همدیگر را درک کنیم

همدیگر را همراهِی یکنیم

نقد کنیم

حتی میشود خودمان و بصورت هفتگی یک وبلاگ را بررسی کنیم و نقطه نظراتمان را بیان کنیم

نمی دانمم این پیشنهاد یک خیال است و یا امکان عملیاتی شدن آنهم وجود دارد!!!!

قضاوت با شما

منابع:

http://idleuser.blogfa.com/post/74

http://shayantawabi.com/blogging-reason/

  • برباد رفته

از زندگی لذت ببرید

آرام و بی هیچ تشویشی ، قدم در راه بگذارید

زندگی فقط همین لحظه هاست

همین ثانیه ها و دقیقه هائی که در بسیاری از اوقات، بی هیچ بهانه ای ، مفت می گذرند

اصلا این شعار کلیشه ای نیست

یک باور است که بعد از سالها بدان پی برده ام!!!

گذشته را تنها زمانی بیاد بیاورید که بخواهید از آن درس و عبرتی بیاموزید

ورنه گذشته هیچ ارزشی ندارد

گذشته ها گذشته!!!

اینده هم از راه خواهد رسید

درست بر اساس ذهنیت شما!!!!

خوب بیندیشید،خوب می بینید

بد فکر کنید ، بد خواهید دید!!!

به همین سادگی

پس لحظه را دریابید

خوب و درست بیندیشید

عاشقانه هم نوع را دوست بدارید

و کمر همت ببندید برای کمک به مردم

زندگی زیباست

حتی در دل کویر

حتی صبح زود زمستانی که باد سردی می وزد!!!

زندگی زیباست

از بودن لذت ببرید!!!

  • برباد رفته

سلام ، صبحتان به خیر

سلام برهمه

سلام بر دوستان و آشنایان و دنبال کنندگان و حتی رهگذران!!!

صبح را با شادی و لبخند آغاز کنید

همینکه امروز را هستیم

خودش بهانه ای عالیست

برای شاد بودن

عشق ورزیدن

محبت کردن

بیائید امروز ، هریک از ما به یک نفر محبت کنیم

کار یک نفر را راه بیندازیم

گره یک انسان را باز کنیم

زندگی ، گذران همین لحظه ها و ثانیه هاست

پس قدردان همین لحظه ها باشیم

و تلاش کنیم تا آنها را ناب و زیباتر کنیم

سلام زندگی

سلام دنیا

سلام هم کیش

سلام همفکر

سلام هم میهن

سلام انسان

صبحتان عالی

  • برباد رفته

رانندگی جزء مشاغل سنگین نیست؟چرا؟

دنیای عجیب و غریبی است

رانندگی یکی از سخت ترین کارها دنیاست

یک راننده کامیون و یا تریلی را در نظر بگیرید

همیشه در حال حرکتند

می روند و می روند

و هیچ وقت یکجا ساکن نیستند

همیشه باید عجله کنند

چون یا بارشان فاسد میشود

یا دوباره باید بروند و بروند

یا صاحب ماشین  ، پیگیر است تا پول بشتری بدست بیاورد

و این وسط فشارش روی راننده است

اینها را نوشتم تا برسم به این نکته که در کشور ما رانندگی را جزء مشاغل سنگین و زیان آور حساب نمی کنند

کاری که نفس گیر و سنگین است را تفنن و تفریح حساب کرده اند البته در دولت قبل!!!

و این وسط عده  تاوان این ندانم کاری را با زحمت و کار سنگین ، می دهند

آخرت را در نظر نگیرید

فشار زندگی و کار را که چاره ای نیست!!!

کاش تجدید نظری میشد

کاش همه کارهای این کشور با تفکر و تحقیق انجام میشد

کاش روحیه انتقاد پذیری بود

کاش می پذیرفتیم که هیچ کس ، هیچ کس ، عقل کل نیست و همه کس ممکن الخطا هستند

پس پذیرش خطا و اشتباه نه تنها مشکلی ندارد

که عین افتادگی است

اینها همه ایکاش های مملکت ما هستند

به امید روز ی که همه مسائل با منطق و دلیل ، مورد نقد و بررسی و باز بینی قرار بگیرند

به امید آن روز !!!!!

  • برباد رفته

من و محدوده افکارم؛ خلاصه زندگیم

چه آسوده وراحت نفهمیدم که بودن یعنی همین لحظه ها!!!

دیگران را نمی دانم ، اما من سالها در پی چیزی بودم!!!

هیچوقت نفهمیدم که آن چیز، چیست؟

دنیا آمدنم که بماند برای بعد!!!

در یک روستا در دامنه کوهی که همیشه خشک بوده وهست

در همان کوچه پس کوچه های بلند و باریک و کاه گلی

در حسنیه روستا که نخل آن ،  صحنه نمایش همه بازی های کودکانه ما بود

راه رفتن و دویدن و اجتماعی شدن و مذهبی بودن را آموختم!!!

سپس رفتم به کودکستان، تازه مد شده بود!!!

بدون تفکر درس خواندم ،چون می گفتند با درس خواندن باسواد میشوی و درک می کنی که زندگی کردن یعنی چه؟

اصلا وقتی خواندن و نوشتن را بلد نباشی، حساب و کتاب را نمی فهمی و کلاه سرت می گذارند!!!!

سالهای آخر تحصیل را که در جبهه بودم و بعد مجتمع رزمندگان!!!

دیپلم را که گرفتم ، گفتند کنکور بسیار مهم است

چند سالی مشغول کنکور و دانشگاه شدم

بعد هم سربازی و دنبال کار دویدن!!

در این زمان حتی کارگری هم کردم

و حالا وقت ازدواج بود!!!

اینجا هم مثل همیشه سرسری گرفتم!!

و بعد اداری شدن

اوایل استخدام بود و من فوتبال بازی می کردم که مشکلات جسمی من شروع شد و بعد متوجه شدیم که شیمیائی هستم

اما زندگی ادامه ذاشت

فرزندانم که متولد شدند کمی فهمیدم که دیگر بچه نیستم

ولی باز فرق زیادی نکرد

همان تفکرات

همان سلیقه

همان رویا

اما هنوز هم نمی دانم چرا هستم

اگر دنیوی حساب کنید:

من بازنده هستم چون بعد از پنج دهه زندگی فقط یک خانه کوچک در کنار ریل قطار در جنوبی ترین نقطه شهر دارم!!!!

اگر آخروی حساب کنید،

که دیگر هیچ چیزی ندارم هیچ چیز!!!

راستی برای چه باید بود

چگونه باید بود

چگونه باید شد

به کجا خواهیم رفت

چه باید انجام بدهیم

جالب است ، نه؟؟؟

بخدا این سوالات همیشگی من است

با پوچی ، خودم را سرگرم میکنم

همیشه فکر می کنم مابقی انسانها ، حتما پاسخ اینها را می دانند چون لااقل تکلیفشان با خودشان روشن است!!!

دنبال پول و مال و تحصیل و در یک کلمه ، دنبال زندگی هستند

اما من در هپروت و عالمی برزخ گونه ره می سپارم

نه این وری هستم

نه آنوری

نه زندگی میکنم

نه مردگی

مصداقی برای اینحال پیدا نمی کنم

از صمیم قلب و با همه وجودم،آرزو می کنم هیچ کس مثل من نباشد ونشود!!!

  • برباد رفته

یلدا ، جدال احساس و سنت!!!

خواستم بنویسم (( یلدا مبارک))

اما دستم لرزید، همین امروز عصر مرد جوانی را دیدم که پول نان شبش را نداشت!!!

همین چند ساعت پیش، چشمان حرست زده دخترکی که دستان مادرش را گرفته بود، بر روی میوه های میوه فروشی ، تماشا کردم

آنقدر میوه و الخصوص هندوانه گران شده ، که خیلی ها عکسش را بر سر سفره محقرشان گذاشته اند!!

اجیل را که اصلا نگو!!

انجیر خشک، کیلوئی هشتاد و پنج هزار تومان!!!

لحظه ای پدری را تصور کردم که امشب با دستان خالی و بدون هندوانه و آجیل و ..... به خانه میرود

عرق سرد شرم ، تمام  وجودم را پر کرده است!!!!

از خودم خجالت کشیدم

در شهری هستم که عده ای از صبح به آرایشگاه رفته اند تا برای مراسم شب ، زیبا باشند و مجلس شان پر باشد از زیبائی و خوردن و گفتن و ......

اما بخدا  هزیه یکبار آرایشگاه  رفتنشان، برابر است با هزینه زندگی یک ماهه همسابه ما!!!

امشب حالم خوش نیست!!!

امشب درونم جدال ایران و توران  برپاست!!

نمی دانم به سنتم پشت کنم یا به احساسم!!!

چشمان اشکبار مرد بیمار راننده ای که همه دخل امروزش چهل هزار تومان بود، مرا راها نمی کند!!!

تازه می بایست پول بنزین فردایش را کنار می گذاشت!!

دوباره افکار مالیخولیائی به سراغم آمده!!!!

دوباره هوای دلم ابری شده !!

بیش از این در توانم نیست!!

من نمی توانم به این همه مستمند و گرفتار کمک کنم!!!

و چه زجری دارد دیدن و درد کشیدن!!!

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود