۱۸۳ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

عشق از نگاه حضرت مولانا


ببینید مولانا به چه زیبایی عشق رو معنی کرده...

 ای   که  می پرسی  نشان  عشق  چیست ؟

عشق  چیزی  جز   ظهور   مهر   نیست.
 
عشق   یعنی   مشکلی   اسان   کنی

دردی  از   در مانده ای   درمان  کنی.

در  میان  این  همه  غوغا  و  شر

عشق  یعنی  کاهش  رنج   بشر

عشق  یعنی  گل  به جای  خار  باش

پل  به جای   این  همه   دیوار   باش

عشق  یعنی  تشنه ای  خود  نیز  اگر

واگذاری    آب   را  ،  بر    تشنه  تر  

عشق  یعنی  دشت  گل کاری  شده

در  کویری   چشمه ای   جاری   شده

عشق  یعنی  ترش  را  شیرین  کنی

عشق  یعنی  نیش را  نوشین  کنی

هر کجا  عشق  آید  و  ساکن  شود

هر  چه   نا ممکن   بود ، ممکن  شود

  • برباد رفته

متن ترانه: عشق من عاشم باش

تو غربتی که سرده تمام روز و شبهاش

غریبه از من و ما . عشق من عاشقم باش

عشق من عاشقم باش. که تن به شب نبازم

با غربت من بساز .تا با خودم بسازم

عشق من عاشقم باش. عشق من عاشقم باش

تو خواب عاشقا رو تعبیر تازه کردی

کهنه حدیث عشق و تفسیر تازه کردی

گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن

از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن

قلبم و عادت بده به عاشقانه مردن

از عشق زنده بودن . از عشق جون سپردن

وقتی که هق هق عشق . زجهء احتیاجه

سر جنون سلامت که بهترین علاجه

عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش

عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش

عشق من عاشقم باش اگر چه مهلتی نیست

برای با تو بودن اگر چه فرصتی نیست

عشق من عاشقم باش . نذار بیفتم از پا

بمون با من که بی تو نمی رسم به فردا

عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش

عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش

**************

شاعر تیرج جنتی عطائی

  • برباد رفته

آغوش خواب

خودم را به خواب بخشیده ام

پناه برده ام به خواب ،تا در آغوش مرگی موقت !

فراموش کنم.

آنقدر دور شده ای ،

که تمام عمر برای برگشتن ات کافی نیست ،

خودم را به آغوش خواب انداخته ام ...

و خواب مرگ عمیقی نیست

و خواب آنقدر بزرگ نیست ،

که « دوست داشتن » تو را ،

در خودش حل کند

و « دوست داشتن » تو ،

عمیق تر از آن است که در مرگی به این حد حقیر ، غرق شود

آی ....

شاعر شعرهای خوف انگیز ،

که چشم هایت را می بندی

و شعرهایت را ،

چنان با صدای بلند فریاد می زنی

گویی پیامبری آیه های مقدس کتابش را تلاوت می کند ...

معجزه ای بیاور معجزه ای ...

تا به آئین فراموشی وارد شوم ،

سپید پوش و سرخ رو ...

و آنقدر به شریعت جدید مومن شوم که ،

فراموش کنم

تو ،

پیامبر واژه های رعب آور

رسول آیه های عریانی

با دستهایی دور

و چشم های خاموش معشوق من بوده ای ...

سیما محمودی

  • برباد رفته

شعری با نام کلبه زندگی

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ...

ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ

ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮشر ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ

ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد

ﺯﻧﺪﮔﯽ

آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ

ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد...

زندگی کن

ﺟﺎﻥِ ﻣﻦﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ

ﻗﺼﻪ ی ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ...

ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ

ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ...

ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ...

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ

ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣی ﮔﻴﺮﺩ...

ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ؛

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ...

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ...

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫی

************

نویسنده:ناشناس

  • برباد رفته

حتما کارتان درست است که اینگونه اند

حسادت می کنند

حرص می خورند

به جایی می رسد که چشم دیدنت را هم ندارند ...

اشتباه نکن ، این بخاطر بد بودنِ تو نیست !

مردم به چیزها و آدم های بد ، که حسودی نمی کنند !!

حتما خوب بوده ای ...

حتما کارت درست بوده ...

آنقدر خوب .. و آنقدر درست .. که خودشان را در حدّ رقابت با تو ندیده اند ...

رسم آدم ها همین است !!

برای حل و تجزیه و تحلیل که کم آوردند ؛

صورت مسئله را پاک می کنند ...

به خودت ببال ...

همیشه دور از دسترس ترین ‌و سخت ترین معادله ی زندگیشان باش ...

بگذار یاد بگیرند "لیاقت" ، هرگز با "زور" به دست نمی آید ...

خریدنی هم نیست ... !

لیاقتِ هرکس ، درونِ قلب و مغزش جای دارد !

تو درست رفته ای ...

آدم های اشتباه ؛

تابِ دیدن موفقیت دیگران را ندارند ...

راهت را ادامه بده ...

باور کن ؛

موردِ حسادت واقع شدن خیلی خوب است

  • برباد رفته

غافلگیرانه

تلخ‌ترین نوع از دست دادن، مربوط به کسانی‌ست که هیچوقت بدستشان نیاورده بودیم،

هیچ وقت نداشتیمشان،

هیچ وقت هیچ خاطره ای از آن‌ها بیاد نداریم

اما تا دلتان بخواهد بارها روبه رویمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفته‌ایم،

با هم بحث کرده‌ایم و گاهی میان همین آرزوی محال، به آغوششان پناه برده‌ایم...

کسانی که هیچ‌گاه وقتشان را برایمان خالی نکرده‌اند اما تمام زندگی‌مان پر از آن‌هاست.

آنانی که می‌دانیم دوست‌مان ندارند اما ما را جایی میان مشغله های‌شان کنار گذاشته‌اند

تا غروب جمعه‌ای، عصر دلگیری یا در یک هوای ابریِ نابهنگام کسی را داشته باشند که وقتشان را پر کند ...

تنهایی‌مان را کتمان می‌کنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان، برای هیچکس از حرکت باز نمی‌ایستد...

ما یک روز پشت همین فیلم هایی که برای خودمان بازی می‌کنیم غافلگیرانه پیر می‌شویم...

  • برباد رفته

شعر:آزادی ایران از فرخی یزدی

هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست

**************

شاعر:

محمد فرخی یزدی

  • برباد رفته

متن ترانه:کودک احساس(اکبرگلپایگانی)

ای از عشق پاک من همیشه مست

من تو را آسان نیاوردم به دست

بارها این کودک احساس من

زیر بارانهای اشک من نشست

من تو را آسان نیاوردم به دست

در دل آتش نشستن کار آسانی نبود

راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

با غروری هم قد و بالای آسمان

بار ها در خود شکستن کار آسانی نبود

در به دست آوردنت برد باریها شده

بی قراریها شده،شب زنده داری ها شده

در به دست آوردنت پایداریها شده

با ظلم و جور روزگار،سازگاریها شده

*****************************

ترانه سرا: جهانبخش پازوکی

خواننده: اکبر گلپایگانی

  • برباد رفته

متن ترانه دلم تنگه(اکبرگلپایگانی)

ترانه:دلم تنگه

تصورهای باطل نقش زد آینده ما را

به تصویری مجازی خط کشید آیینه ما را

رفاقتها،محبتها چرا زیبا سرابی بود

گذشته لحظه‌های عشق ما آشفته خوابی بود

غرورم را لباست می‌کنم،باز التماست می‌کنم تا وقت دیدار

دو چشمم فرش پایت می‌کنم،جانم فدایت می‌کنم من را میازار،من را میازار

برای خنده‌هایت بر من و بر اشک خونینم دلم تنگه

برای سر نهادن‌های تو بر دوش و بالینم دلم تنگه

برای با تو بودن‌ها دلم تنگه،نفس با تو کشیدنها دلم تنگه

شکستن های قلب پرغرورم،تحمل‌کردن روح صبورم

شمردن‌های تکرار شب و روز،غم شب‌تلخی و تنهایی روز

برای آن دو چشم کهربایی،که آتش زد مرا با بی‌وفایی

برای بوسه هنگام دیدار،وداع تلخ آن با چشم نم‌دار

شکسته قلب من بشکستی و از من نپرسیدی

دل بسوزنده آهم بدیدی و هرگز نترسیدی

هنوزم آسمانم را فقط تنها تو خورشیدی

کشانیدی به ویرانی مرا از غم تو پاشیدی

غرورم را لباست می‌کنم،باز التماست می‌کنم تا وقت دیدار

دو چشمم فرش پایت می‌کنم،جانم فدایت می‌کنم

من را میازار،من را میازار

*************************************

ترانه سرا و خواننده: اکبر گلپایگانی

  • برباد رفته

سرنوشت

درخت ها می میرند

عده ای عصا میشوند و دستی را میگیرند

عده ای تبر می شوند بر نسل خویش

عده ای چوب کبریت می شوند

برای سوزاندن تبار خود

و عده ای تخته سیاه می شوندبرای تعلیم اندیشه ها.

سرنوشت

گاهی خودش رقم می خورد

و گاهی وقتها هم این خودمانیم که سرنوشت خودمان را رقم میزنیم .

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود