۱۵۸ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

غبطه میخورم بر شاعران و ترانه سرایان

همیشه به کسانی که می توانستند کلمات روزمره مارا در قالب متنی زیبا و یا شعری فصیح بنویسند وبیان کنند ، غبطه می خوردم!!!اینکه کسی با ظرافت و نگاهی نافض ، همین کلمات و جملات روزانه ما در کنار هم قرار می دهد و میشود شعر و ترانه ای دوست داشتنی ، برایم موضوعی جذاب و سبب رشک و حسادت من بوده و هست!!!

من ترانه را زیاد گوش می کنم ، البته نه هر ترانه ای !!!

من شعر ترانه برایم مهم است

نه اینکه هر صدا و سبکی را هم بتوانم تحمل کنم

نه به مقتضای سنم با نسلی عجین هستم که حتی عشقشان را در قالب کلماتی زیبا و تحسین برانگیز ، جار می زنند!!!!

خیلی با امروزی ها حال نم یکنم ،

البته چندتائی هم مستثنی هستند

اما همیشه شعر برایم مهمتر از صدا بوده و خیلی هم از موسیقی چیزی نمی دانم ، لذا آهنگ خیلی فرق ندارد برای من!!!!

شعرهای ترانه هائی که درد را درقالب و لفافه ای زیبا می پیچندو به شنونده اجازه می دهند هرکس و یا هر چیزی که میخواهد را به جای آن بگذارند ! برایم خیلی گیرا و جذاب هستند!! همین چند ترانه ای که متن شان را در وبلاگ گذاشته ام از بهترین ومحبوب ترین ترانه های من هستند، خوب طبیعی است که حتی اکثریت از آنها خوششان نیاید، ولی مگر مهم هم هست!!!!در عالم شعر و ترانه و موسیقی ، آنقدر جا برای کار هست که هر کسی میتواند خودش را صاحب سبک و سلیقه بداند!!

اما من گمان دارم موسیقی زندگی است

البته که نوع آهنگ و شعر و ترانه هم مهم هستند

اما مگر میشود دلت با شنیدن صدای نی و سه تار و الخصوص دو تار نلرزد!!

مگر میشود صدای استاد شجریان را بشنوی وپایت سست نشود!!

یا ترانه وطنم  با صدای سالار عقیلی را پخش کنند و تو بی تفاوت باشی!!!!

اگر چنین هستید کمی در خود غور و تفحص کنید ، چرا که دارد بعضی از آیتم های انسانیت در شما  از بین می رود

انسان باید با دیدن شکوفه گل سرخ از خود بیخود شود

و با صدای دلنشین بلبل مست شود

اما یک نصیحت برادرانه :

نگذارید دیگران بدانند شما احساس دارید و احساساتی هستید

وگرنه مثل من تاوانش را باید بدهید!!!

صبحتان پر از شادی و شور و حال و سرخوشی

  • برباد رفته

نقد که نه ،کلامی درباره فیلم گلادیاتور

امشب فرصتی پیش امد تا فیلم گلادیاتور ساخته سال 2000 را برای چندمین بار ببینم

فیلم داستان فرمانده لشکر سزار است که از سوی سزار بعنوان جانشین انتخاب میشود تا لشکر را به رم ببرد و مجلس سنا جانشین سزار را تعیین کند.اما حسادت پسر سزاز مسیر تاریخ را عوض می کند

پسر ،پدرش سزار را با دستان خودش خفه می کند و از ژنرال متعابت می خواهد که  او نه،میگوید!!!!پس سزار دستور قتل ژنرال و کشتن خانواده اش را می دهد.مابقی فیلم به کشاکش این دو می پردازد. سزار پسر به رم رفته  میشود پادشاه رم با مشکلات فراوان روحی.ژنرال هم بعنوان برده تمرین جنگ می کند تا با نام گلادیاتور برای رومی ها بجنگد و اگر زنده ماند ازاد شود.سزار جشن بزرگی برپا می کند ، از جمله نمایش جنگ گلادیاتورها را دوباره راه می اندازدو ژنرال  هم به کولوسئوم(ورزشگاه بزرگ رم باستان)می رود.نمایندگان سنا که از سزار متفر بودند خواستند با ژنرال کودتا کنندخواهر سزار به کودتاگران ،خیانت کرد. همه دستگیر شدند.ژنرال هم برای اخرین با با سزار جنگید و هردو مردند.اما در اخرین لحظه ژنرال ارزوی سزار پدر را بیان کرد و رم به شکوه و عظمت خود بازگشت!!!!

نمی دانم این فیلم میخواست عظمت رم را بیان کند؟

وفاداری سربازان رمی را بازگو کند؟

پلیدی سیاستمداران را نقد کند؟

هرچه بود من گمان دارم فیلم سازی هم مثل شاعریست

مثل نوشتن است

مثل ترانه سرائیست

مثل خواندن سرود و اهنگ است

مثل ساختن انیمیشن است

یعنی هر یک ،تخلیات و منویات ذهنی خودشان را به شیوه خودشان بیان می کنند

یکی شعر می گوید

یکی متن می نویسد

یکی انیمیشن می سازد

یکی فیلم نامه مینویسد

یکی هم فیلم می سازد

حالا بماند که خواسته های درونی و یا جمعی هر دسته متفاوت است

یکی برای دلش کار می کند!!!!!

و یکی برای ماندگار شدن!!!!!

یکی هم برای گذران زندگیش کار می کند!!!!

مگر فرقی هم دارد!!!

مهم مخاطب است که از اثر تولید شده حمایت کند و برای دیدن و شنیدنش به در و دیوار بکوبد

اما من می نویسم تا همه حرفهائی که نمی توانم به زبان بیاورم را در متونم بگنجانم

اگرچه بدون  تردید مخاطب خاص و زیادی  نخواهم داشت

هم من نویسنده خوبی نیستم و متون جذابیت ندارد

و هم مردم ما از خواندن خوششان نمی اید

اهل مطالعه نیستند

بیشتر میشنوند و می بینند

البته رایگان بودنش هم مهم است

فیلم گلادیاتور با رویای شیرین  نوشتن همه دردهای من تمام شد

  • برباد رفته

قصه من و خونریزی دستگاه گوارش

تازه نشسته بودیم و داشتیم از آب و هوای دلنشین فصل بهار کردستان عراق می گفتیم

هرکسی چیزی می گفت و در نهایت قرار شد یک چائی دبش دبش اماده کنیم

آب جویبار همان نزدیکی را برداشتیم و آتش را روشن کردیم

همه قمقمه هایمان را هم پر کردیم و هرچه توانستیم ، نوشیدیم

چائی که آماده شد بساط قند و نبات و لیوان های آهنی هم بپاشد

کم کم هر کدام رفتیم سر پست خودمان

از قرارگاه متنی را بصورت رمزی فرستادند

چون من مسئول بی سیم بودم ، قرار شد من متن را رمز گشائی کنم

نصفه های متن که رسیدم دستانم لرزید

دیگر نای نوشتنم نبود

بچه ها همه متوجه شدند

آمدند کنارم

بقیه متن را باهم رمز گشائی کردیم

امروز صبح در منطقه حلبچه بمب شیمائی زده اند

از مصرف آب و غذائی که در فضای باز مانده است ، خودداری کنید

و این آغاز مشکل گوارشی من بود

سالهاست رفیق شفیق من شده است

بی هیچ جیره و مواجبی دردش را به کول می کشم

و خونریزیهای هفتگی و یا ماهیانه اش را تحمل می کنم

راه گریزی نیست ، این مال من است

اما تنها درد سنگینم ، چشمان نگران همسر و فرزندانم هست

می ترسند مرا از دست بدهند

گرچه باور دارم آنها هم خدائی دارند

ولی چه کنم که آنها مرا خدای خودشان می دانند!!!!

این بود قصه من و خونریزی دستگاه گوارش

دلیل خونریزی های مکرر ومتعدد من دراین سالهای طوفانی!!!!

  • برباد رفته

حالا فقط شاید مانده و شاید

شاید که نه ، مطمئنا می توانست اوضاع از این خیلی بهتر باشد!!!!

وقتی اشتباه کنی ، تنها خودت باید تاوانش را بدهی

حالا میتوانی مثل یک مرد(نمی دانم چرا این کلمه  را بکار بردم!!) سینه ات راسپر کنی

و تاوان اشتباهاتت را بدهی

و یا اینکه جر بزنی و با داد و ناله وفریادوفغان

دیگران را مقصر قلوداد کنی

فرقی هم نمی کند

در هر دو حالت این تو هستی که باید تاوان بدهی

من هم این مراحل را گذرانده ام

اشتباه پشت اشتباه

اعتماد بی جا پشت تکیه دادن

و حالا مدتهاست تاونش را داه ام و می دهم

هراسی هم نیست

چون حتی  اگر هم باشدباز فرقی نمی کند

تحمل بار سنگین تاوان اشتباهات بر عهده من است!!!

اما شاید اگر آن همه اشتباه نمی کردم حالا این همه تاوان نمی دادم

خیلی چیزها را باختم:

آبرو

حرمت

انسانیت

مهربانی

رحمت

لطف

بخشش

اما حالا فقط شاید است

شاید

  • برباد رفته

متن شعر رانندگی در مستی سروده یغما گلروئی

کلمه در من می جوشد و چون طوفان بی پروا و پر خشم خود را بر در و دیوار قلبم می کوبد!!!

انگار روح مرا مسخ خود کرده اند

با کلمات زندگی می کنم و هیچ چیز را جز کلمات نمی بینم

تکیه ای از اشعار یغما را می خوانم

چون دملی چرکین ، درد سینه ام سر باز می کند

حتی عاشق شدن یغما هم از جنس اوست

این هم یک شعر زیبا از یغما گلروئی:

من یه گلایلم که تو این سرزمین شوم

راهم به قبر و سنگ گرانیت می رسه

هر روز به قتل می رسم و شعر من فقط

به انتشار شعله کبریت می رسه

دردم هزار ساله مث درده حافظه

درمونشم همونیه که کشف رازیه

نسلی که سرسپرده ی عصر حجر شده

به ساقیای ارمنی پیر راضیه

وقتی که زندگی یه تئاتر مزخرفه

تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم

راسکول نیکوف یه پیره زنو شقه کرد و من

با اون تبر فرشته الهامو می کشم ....

هی مست می کنم مث یه بطری شراب

که وقتی پاش بیفته یه کوکتل مولوتوفه

یه مجرم فراری شدم که تو زندگیش

درگیر یه گریز بدون توقفه

فرقی نداره جاده ی چالوس و راه قم

من مستی ام که خوش داره رانندگی کنه

یه ماهی که تو آکواریوم زار می زنه

تا توی اشک های خودش زندگی کنه

باید تلو تلو بخوری این زمونه رو

وقتی که مست نیستی به بن بست می رسی

تو مستی آدما دوباره مهربون میشن

حتی برادرای توی ایست و بازرسی

می خندن و به دست تو دستبند می زنن

راه رو برای بردن تو باز می کنن

تو دام مورچه به سلیمان بدل می شی

قالیچه ها بدون تو پرواز می کنن

بعدش یه خواب زیر پتوی پر از شپش

رو نیمکت پلاستیکی یه کلانتری

اما چه فایده وقتی که فردا با یه لگد

تو دنیای جهنمیت از خواب می پری

این بار چندمه که به یه جرم مشترک

هشتاد تا ضربه پشتتو هاشور می زنه؟

برگرد خونه حتی اگر با خبر باشی

تنها دل خودت واسه تو شور می زنه

  • برباد رفته

آرزوهای محال

آخرین بار که نگاهش کردم ، دوباره دلم لرزید!!

البته ارتعاعش بسیار خفیف بود و به ریشتر نمی رسید

هنوز همانی بود که مرا دیوانه کرد!!!

به سختی چشمانم را از نگاهش دزدیم و به پنجره دوختم

سالهاست من محکوم هستم که ارتباط چشمی ندارم

و این یعنی : مشکل روحی دارم

برایم هزاران درد و هزاران دارو نوشتند و تجویز کردند

ولی هیچ کس نپرسید چرا اینجوری شدم و یا هستم؟

او که خیلی پرشور و سرحال بود؟ چرا به این حال افتاده است؟

نه این سوال را کسی از من نپرسید اما همه برایم دل سوزاندند

حالا اعتراف می کنم دیگر به چشمان کسی اعتماد ندارم!!!

دیگر حاضر نیستم سرنوشت و آبرو و همه چیزم را با یک نگاه ساده ببازم!!!

دیگر فقط برای رویاهایم زندگی می کنم

دیگر فقط آرزو هایم را هدف قرار داده ام

و حالا فریاد می زنم :

من هستم

برای آنکه باید باشم

گرچه کاهی هستم در گذر روزگار

اما تا هستم

هستم

کاش عرض زندگیم بیشتر از طولش بود

کاش

  • برباد رفته

خلیفه الله بودن و رابطه اش با فطرت انسانی

اگر خیلی هم سخت بگیرید درست مثل زمانیست که خیلی بی خیال هستید

اینکه اگر به ارزوهایتان باور داشته باشید بدان می رسید

میتونه با شرایطی درست از اب در بیاید

اما خواهشا خود  ازاری نکنید

دوستی می گفت:

اگر نگاهت و باورت اعتقاد به معادست و خدای منان را قبول داری

وقتی نمی توانی حکمت کار و فعلی را بفهمی

خیلی بی قراری نکن

مطئنا پشت این رفتار چیزی هست که تو نمی توانی درکش کنی!!!

راستی سخن زیبای ایت الله جوادی املی به یادم امد:

ایشان گفته اند:

انسانی خلیفه خداوند در زمین است که بر اساس فطرتش عمل کند

ورنه بدون رعایت ویا داشتن این شرط

دیگر از مقام خلیفه خدا بودن عزل میشود!!!

یارب در این شب عزیز عاقبتمان را ختم بهه خیر گردان

امین

  • برباد رفته

خستگی ملت از همه چیز حتی شنیدن حرف درست

ظاهرا  مردم ما خسته هستندخسته از حرف هائی که اثباتش با ادله معمولی سخت و دشوار است!!!مردم دوست ندارند از چیزی که مطابق میلشان نیست ، حرفی بشنوند. دوست دارند همانی را بشنوند و ببینند که در خیالشان بدنبالش هستند . ملت ایران ، ملت نجیبی هستند

ارام و ساده !!!!

فقط میخواهند زندگی کنند

به هر قیمتی از بحث های بی فایده بیزارند

دوست ندارند کسی خواب و خیالشان را بر هم بریزد

شاید هنوز گمان دارند چون به اسم اسلام است ، خوب خواهدشد

من با حکومت مشکلی ندارم که هیچ ،خودم هم به سهم خودم ،تاوان و جزای این خواستن را داده ام

و در پا گرفتن و ایجاد و ادامه این حکومت سهم داشته ام

از نداری و رنج زندگی در سخت ترین ایام این حکومت ، تا حضور در جبهه و جنگ و تحمل بیست و چند سال بیماری جسمی و روحی ، از دستگاه گوارشی که شیمیائی است و سالهاست که مرا به مرگ راضی کرده، تا تحمل همه مرارت ها و شنیدن انواع تهمت ها و توهین ها بخاطر بسیجی بون!!!!

باور دارم (((  حاکمان هر ملت ، لایقان ان ملت هستند ))) و لیاقت ما بیش از این نیست

البته حقیقتا هم همینطور است

مگر دولتمردان ما از کره مریخ امده  اند؟!!!

نه بخدا انها هم در این مملکت پا گرفته اند و رشد و نمو  کرده اند

ولی  انقدر درگیر هستند که یادشان رفته حداقل ها ر برای رعیت مهیا کنند

یادشان رفته وظیفه اصلی هر دولت نظارت است

نظارت بر اجرای همان قانون نیم بند و حتی پر از اشتباه

چرا که گمان دارم اجرای قانون بد از بی قانونی بهتر است!!!

انقدر درگیر هستند که همه جا را فساد گرفته

هیچ کاری با ضابطه انجام نمیشود

یا پول میخواهد یا پارتی!!!

و این فقط در جوامع بدوی و نخستین ساری و جاری بوده

در قن بیستم نقطه تعالی دولت ها ، ایجاد بهترین و برترین امکانات رفاهی اجتماعی و شخصی افراد جامعه هست

تا در قبال این محیط خوب (که البته حق هر ملتی است ، چه برسد به ملت کشوری که این همه ثروت و منابع طبیعی دارد) مردم در راستای تعالی و پیشرفت خود ، جامعه ،کشور و فرهنگ خود تلاش کنند زحمت بکشند مرارت تحمل کنند و انگاه بر اساس شایستگی و لیاقتشان پاداش بگیرند!! این میشود حکومت مردمی!!

اما متاسفانه دولتمردان ما انقدر خودشان را درگیر موارد ریزو درشت حزبی و جناحی و منافع شخصی کرده اند که علاوه بر انکه اصول اولیه حکومت رانی و حاکمیت را  فراموش کرده اند کاررا  به جائی کشیانده اند  که یادشان رفته وقتی رسانه ای ، سازمانی ، ارگانی و یا اداره ای ملی باشد و از بیت المال ارتزاق کند

نمی تواند یک بعدی باشد

نمی تواند در راستای منافع یک عده خاص باشد

نباید کار به جائی بکشد که براحتی برای یک جناح و یک گروه و یک حزب و از همه بدتر برای یک تیم و یک رنگ خاص 

یک عده محدودی ،هر کار که میخواهند بکنند

بخدا این رویه مردم را از دیانت و ایمان و خدا و اخرت و همه اعتقادات برحق ، بری و دور می کند

  • برباد رفته

2- گزارشگران کارشناس طرفدار یک تیم و گروه خاص

کم کم کار به جائی رسید که نه تنها توانستند اعتقادات ، باورها و امیال درونی شان را بیان کرده و بر زبان آورند بلکه چشم انداز و برنامه کاری تلویزیون را هم به همان سمت و سو جهت دار کنند!!

حالا دیگر این دوستان تعیین می کردند که چه کسی باشد ، چه کسی برود، چه کسی گزارش کند و چه بازئی را گزارش کند.و این خود تازه شروع یک سناریو بود !!!! تاسیس مدرسه آموزش گزارشگری بوسیله این استایتد و مشخصا آقای جواد خیابانی !!!! کم کم قبل از اسم جناب خیابانی به استاد ارتقاء تغییر یافت و دانش آموختگان مکتب استاد خیابانی نه تنها از سبک و سیاق استاد خود بهره می برند که حتی همان حالات و رفتار و کردار و گفتار را هم بکار می برند.

تا جائی که من می دانم در بسیاری از کشورها تلویزیون دولتی به سبک و سیاق مملکت ما وجود ندارد ( لاقل در کشورهای به اصطلاح پیشرفته ومترقی این موضوع سندیت دارد) و کانال ها و شبکه های تلویزیونی خصوصی هستند!!

شبکه وکانال خصوصی تکلیفش روشن است ، صاحب ویا صاحبان آن کانال و یا شبکه خودشان برنامه می سازند ، برنامه میریزند که چه بگویند چه نشان دهند ، از چه کسی ویا چه چیزی طرفداری کنند و خوب ، حق هم دارند چون مال خودشان است.اما اینجا از پول مردم استفاده شخصی ؛ جناحی و حزبی و تیمی میشود!!!

لااقل این موضوع برای من خیلی صقیل الهضم است!!!

اینجا به اسم گزارشگری هرچه میخواهند میگویند، تفسیر می کنند، تحلیل می کنند ، نظر می دهند، یک نفر را که بخواهند می کوبند ، سیبل می کنند و مثل آوار برسرش خراب می شودند، و نظراتشان را اعمال می کنند!! حتی برای کمیته های انضباطی و دستگاه قضائی هم موضوع تولید می کنند.خیلی دشوار نیست و خیلی هم نباید باهوش باشی ، یک جستجوی ساده در فضای مجازی بیانگر صلابت و استادی جناب مستدام استاد جواد خیابانی است ، آنقدر گاف داده اند که میتوان ازآنها یک فیلم ویا حتی سریال ساخت.اینها هم به کنار ف به نظر من در یک شبکه تلویزیونی که اسم رسانه ملی را یدک می کشد و از بیت المال تغذیه می کند، همه چیز وهمه کسش باید بی طرف باشد!!!

به نظرتان این امکانپذیر است؟؟؟!!!1

من گمان دارم نه تنها درحال حاضر که در سالهای آینده  هم با این سبک وسیاق و روش ، ره به جائی نخواهیم برد ، مگر اینکه تک تک مردم جامعه ما از همین امروز شروع کنند. شروع کنند به مطالعه ، به تحقیق و خودشان را عوض کنند !! بشویم مردمی دانا و با سواد که به حق و حقوق خودمان آگاه هستیم.و آن وقت با تربیت نسلی دانا و فهیم ، دولتمردانی دانا ، عادل ، با بینش ، متفکر و اهل علم وعمل را پرورش دهیم که آنها با بصیرت و دانش ، کشور را به سمت پیشرفت و ترقی و آسایش و شایسته سالاری رهنمون سازند.

رویای زیبائی است !!! نه!!!

اما شاید بشود

شاید

  • برباد رفته

1- گزارشگران کارشناس طرفدار یک تیم و گروه خاص

امروز صبح برنامه حالا خورشید شبکه سه که خیلی تلاش می کند تا برای کمک به زلزله زدگان پول جمع کند و برای اینکار به هر دری که فکرش را بکنید دق الباب کرده است از آقای جواد خیابانی یکی از مشهورترین مجریان و گزارشگران معروف فوتبال دعوت کرده بود بصورت زنده بر روی خط تلفن تشریف بیاورند و صحبت کنند.

بماند اینکه ایشان از بی انصافی عده ای انسان نما صحبت کردندبدین صورت که این دسته ظرف ده روز گذشته قیمت یک کانکس معمولی را از دو ونیم میلیون تومان به چهار ونیم میلیون تومان رسانده اند!!!!

و البته پیشنهاد دادند دولت محترم ورق را ارزان در اختیار تولید کننده قرار دهد تا قیمت تمام شده کمتر شود!!!

این مباحث بماند برای وقتی دیگر و مقالی دیگر!!!

موضوع صحبت الان من جناب استاد جواد خیابانی هستند!!!

کسانیکه سن وسالی ازشان گذشته و مثل من موئی سپید کرده باشند به یاد دارند سالها پیش تلویزیون این همه شبکه وبرنامه نداشت!!شبکه یک بود و برنامه ساعتی ، یعنی در هر شبانه روز حداکثر ده ساعت برنامه ضبط شده پخش  می کردند.آن وقت ها فقط برنامه ورزش و مردم با مجری گری جناب شفیع یکشنبه شب ها از تلویزیون پخش می شد!!

با توسعه اجتناب ناپذیر شبکه های ماهواره ای و تلویزیون و رسانه در دهکده جهانی، بالاجبار شبکه های تلویزیونی ما هم افزایش یافت و بالطبع آن گزارشگران جدیدی پا به صحنه اجرا گذاشتند!!

روزها گذشت و گذشت تا اینکه شبکه سه هم آمد و شد مخصوص ورزش!!! حالا دیگر کار تخصصی شده بود!! هر کس ادعا داشت در یک رشته خاص تبحر دارد!!! و این شد دست آویزی برای ورود جواد خیایانی . ایشان عضو تیم نوجوانان استقلال یا همان تاج سابق بودند . بدلیل مصدومیت از ناحیه کمر فوتبال بازی کردن را کنار گذاشتند و خدا می داند به چه وسیله ای سر از تلویزیون در آوردند!!!

انواع شو های تلویزیونی را این دسته جوان نورسیده نوپا شاهد بودیم.هر رزو نقشی و هر دم نغمه جدیدی و هر ساعت کاری بدیع تر!!خوب طبیعی است انسان وقتی یک جا کار کند که دوستش داشته باشد کم کم همرنگان و هم مسلکان خود را جذب کند !! واین شد دست مایه ورود عده ای که یک رنگ را با هم دوست داشتند!!! البته اوایل هیچ کس از رنگ دوستان خبر نداشت جزء خودشان و آنهائی که باید بدانند!! اما کم کم آزادی بیان و اندیشه هم به محدوده تفکر این عزیزان اضافه شد و دیگر بی محابا می گفتند طرفدار فلان تیم هستیم!!

نه اشتباه نکنید با این مسئله که هر کس میتواند نظر خودش را داشته باشد و باید به آن احترام گذاشت ، مخالفتی ندارم

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود