۱۵۸ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

کلنجار رفتن من با عقل مآل اندیش!!!

آسوده روی صندلی نشسته ام ، دارم با خودم کلنجار می روم

خیلی دوست ندارم به این چیزها فکر کنم

ولی ذهنم درگیر شده و راه فراری وجود ندارد

تیتر وار کلیات زندگیم را بررسی میکنم ، نکات برجسته اش خیلی کم است

تا می آیم که جا بخورم ، نگاهم به نکات منفی ایش می افتد

خوشبختانه اینها هم خیلی زیاد نیستند

خوب اینجوری خودم را راضی می کنم که خیلی سرکوفت نشنوم!!!

متاسفانه نه در تحصیل به آنچیزی که دوست داشتم و حقم بود رسیده ام!!

( البته صادقانه اعتراف می کنم خودم هم سقف آرزوهایم را نمی دانم)

نه در ثروت اندوزی کاری کرده ام!!!

(بعد از پنج دهه زندگی و دو نیم دهه کارمندی با مدرک کارشناسی ارشد و ریاست اداره

یک خانه 170 متری در 50متری ریل قطار

در یکی از جنوبی ترین محله های شهری که خیلی هم بزرگ نیست)

از نظر خلق و خو هم که با توجه به معیارهای خودم خیلی اجتماعی نیستم

(بی ادب نیستم ، ولی چون رک گو هستم ، همه از من فراریند)

ورزشکار بودم ولی حالا مدتهاست واریس دارم و اضافه وزن(شاید هم چاق هستم)

چون مرادادی هستم ؛ مثل گربه سانان ترجیح می دهم بیشتر نظاره گر باشم و چرت بزنم!!!

و فقط بنا به ضرورت  حرکت بزرگی را انجام میدهم

با حرف بیحساب میانه خوبی ندارم

روی کلمه حساسم(کلمه مقدس است)

و تازگیها شروع کرده ام به وبلاگ نویسی!!!

خوب حالا فردایم چه میشود!!

فرزندانم به کجا خواهند رسید!!!!

خودم وهمسرم ره به کدام ناکجاآباد خواهیم برد!!!!

پس اندازی که نیست ، باید با روزمرگی سر کنیم!!!

بعید می دانم بتوانیم کار خاصی برای بچه ها انجام دهیم!!

در حد یک مراسم ساده !!!

فقط امیدوارم تا قبل از پیری دفترچه های اقساطم تمام شده باشد!!!

خیلی سخت ا ست پیر باشی و این همه قسط داشته باشی!!

اگر برایم اتفاقی بیفتد ، خانواده ام مشکلات بسیاری خواهند داشت!!!

شاید هم نه این یکی را خیلی خوب نفهمیدم!!!!

با بی خیالی و بی احساسی نگاهم را از پنجره بر می دارم

و ذهنم را با مطلب جدید وبلاگ .....  درگیر می کنم!!

خیلی هم بلد نیستم عاقلانه فکر کنم!!!!

  • برباد رفته

امتداد راه تباهی

چیزی عوض  نشده!!!

هنوز هم میشود بی عدالتی را دید

هنوزهم میشود ظلم را مشاهده کرد

لازم نیست برای لمس دروغ و نفاق راه دوری بروی

همین که سرت را بچرخانی همه چیز مشهود و هویداست

هنوز هم مردم ما مظلوم ترین ملت جهان هستند

هنوز هم با نظام ارباب و رعیتی مملکت ما میچرخد

هنوز هم  درصد عظیمی از مردم جامعه ، دستشان به دهانشان نمیرسد

هنوزهم چند درصد کمی از جامعه ، قشر مرفع و بی درد هستند

هنوز هم گیر کرده ایم میان تعبد و تعهد

هنوزهم از میان ملیت و دیانت انتخابی نکرده ایم

هنوزهم نتوانسته ایم بین اینها که در  اصل هم یکی هستند رابطه ای ایجاد کنیم

اهل فن هم انقدر سرشان شلوغ است که مردم جامعه یعنی  همان رعیت را فراموش کرده اند

لاف پیشرفت را می زنیم ولی در برهوت بدبختی سیر می کنیم

هنوزهم رابطه بر ضابطه میچرخد

هنوزهم حتی نمی توانیم ادای خوب بودن را دراوریم

پیشرفت فکر میخواهد

برنامه میخواهد

کسی باید قد علم کند

ورنه این راه تباهی ممتد خواهد بود

  • برباد رفته

کاش میتوانستم ذهنم را پاک کنم

کاش میتوانستم ذهنم را پاک کنم

از همه چیز

از گذشته

از خاطرات انسانها

از زخم هائی که بر من وارد کرده اند

از متلک هائی که نثارم کرده اند

از بدی هائی که بر من روا داشته اند

از نامردی ها

از نامرادی ها

از سوء استفاده ها

از بیگاری ها

از استثمار

از بهره برداری های ناجوانمردانه

از دلبستگی ها

از علاقه هائی که پشتش پوچی بود وتباهی

از نگا ه هائی که دلم را برد

و در آخر اهانت ماند و من

از خیانت

از بی شرمی

از حرمت شکنی

از توهین

از خاطرات دلهره آور دوران نوجوانی ام

در جزایر مجنون وام الرساس و ام البابی ، شلمچه ، حلبچه و....

کاش خالی میشدم از همه آنچه بر من گذشته

و فقط خوبیها به یادم می ماند

بعید می دانم بتوانم ذهنم را پاک کنم!!!!!!

  • برباد رفته

متن ترانه شیاد

نمی دانم چرا !! ولی بطور ناگهانی ترانه شیاد که بوسیله فروغ فرخزاد خوانده شده را زمزمه کردم گفتم بنویسم شاید کس یگری هم لذت ببرد

رنج و عذاب از من
شنگی و شاب از تو
خون جگر از من
موی خضاب از تو
آی شیاد میخوای بمونی تو
اما صبر که بره می دهم جزای تو

کار و تلاش از من
راحت و خواب از تو
کاسه خون از من
تنگ گلاب از تو
آی شیاد میخوای بمونی تو
اما صبر که بره می دهم جزای تو

سوز و گداز از من
عمر دراز از تو
لطف و صفا از من
رنگ و ریا از تو
آی شیاد میخوای بمونی تو
اما صبر که بره می دهم جزای تو

  • برباد رفته

دلیل غیبت دیروزم

عصر پنجشنبه که شد

آنفلوآنزا مرا هم گرفتار کرد

تا دیروز ظهر خوب بودم

لااقل راه می رفتم

صبح رفتم تا دست به قلم شود

ولی اقبال با من همراه نبود

اینترنتم قطع شد!!

بخاطر همین جمعه را ازدست دادم

نشد تا بنویسم

واسه همین امروز ناکوکم

پرم از حرف هائی که نمی دانم از کجا شروع کنم

زندگی زیباست

تبریز برف آمده

بیچاره زلزه زدگان

خدایا رحمی کن

  • برباد رفته

متن ترانه خالی

من
خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن

عشق
آخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد
حالا دستام موندن و تنهایی و من

ای دریغ از من که بیخود مثل تو گم شدم
گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو که مثلِ عکس عشق
داد میزنی تو آینه من

آه
گریه‌مون هیچ
خنده‌مون هیچ
باخته و برنده‌مون هیچ
تنها آغوش تو موند
غیر از اون هیچ

ای
ای مثل من تک و تنها
دستمو بگیر که عمر رفت
همه چی تویی
زمین و آسمون هیچ

بی تو می میرم همه بود و نبود
بیا پر کن منو ای خورشید دل سرد

بی تو می میرم
مثل قلب چراغ
نور تو بودی
کی منو از تو جدا کرد

متاسفانه شاعرش را نمی شناسم!!!!

  • برباد رفته

تفاوت مابین حقیقت و واقعیت

دوستی دارم که همیشه برای من دلیل می اوردکه:

انچه تو میگوئی(( حقیقت)) است

اما (( واقعیت)) ان چیزی است که انجام میشود!!!

این موضوع دغدغه ذهنم بود تا زمانیکه دراینترنت پیگیر این دو واژه شدم

فکر میکنم واقعیت همان چیزی است که واقع میشود ، اتفاق می افتد

و حقیقت ان ایده ال و مدینه فاضله ی است که باید باشد

یعنی واقعیت ان چیزیست که واقع میشود ولو حق نباشد و با دلیل و مدرک به اثبات می رسد

با هر وسیله ای که بتوان با ان امری را ثابت کرد)

و حقیقت ان چیزیست که حق است و باید باشد

البته سخت نگیرید خودم هم نفهمیدم

ولی به نظرم مطلب جالبیست وارزش خواندن را داد

  • برباد رفته

حالا من عاقل و معقول هستم

اینروزها دیگر در برابر اتفاقات واکنش های مردم پسندانه تری دارم

حالا دیگر از نفهمی و یا بد فهمی دیگران عصبانی نمیشوم

حالا دیگر فقط ارام در دلم میگریم

اینروزها خیلی سنگین شده ام

دیگر حتی از سوء استفادهای دیگران نمی رنجم

تنها متاسفم که انسانیت تا این حد حقیر شده است

حالا دیگران میگویند عاقلتر شده ام

میگویند: گفته بودیم سن که بالا بیاورد

اینها ازسرش میپرد

درک میکند واقعیت و حقیقت فرق دارند

ببینید این ادم عوض شده

حالا فقط مینویسم

نوشتن شده بلوغ من

اینروزها کودک درونم بانوشتن ارضا میشود

اما هنوز هم همان دغدغه ها را دارم

  • برباد رفته

نوشتن را دوست دارم

وقتی می نویسم و به قول قدما قلم بدست می گیرم

دنیایم عوض میشود

شاد میشوم

کلمات فشار شدیدی را بر ذهنم وارد می کنند

انگار همه از هم سبقت می گیرندتا زودتر نوشته شوند

دلتنگ نوشته شدن هستند

قلم بی اذن من بر روی کاغذ می لغزد

و انگشتان دستم بی اختیار دکمه های صفحه کلید را فشار می دهند

باور کنید خودم هم مسخ دیدن این حالت میشوم

آرام آرام کلمات در کنار هم جملات را می سازند

و در یک چشم بر هم زدن ، متنی میشوندکه لااقل خودم دوستش دارم

لذت میبرم

از اینکه این همه کلمه و جمله و متن در ذهنم ساری و جاریست

دلشاد میشوم که میتوانم آنچنان که دوست دارم ، بنویسم

نوشتن بهانه ای شده تا عمق و ژرفای کلمات رابیشتر درک کنم

کلمه مقدس است

اما خیلی وقت ها کلمات به تنهائی ،کاربردی ندارند

این جمله هست که گاها معنای کلمه را هم عوض می کند

کاش روز ی برسد که به هر آنچه می نویسم

عمل هم بکنم

خدا جون متشکرم از این لطف بی بدیلت

نوشتن

نوشتن

نوشتن

بی همتا ترین عشق من

  • برباد رفته

اسطوره ای بنام علی دائی

همیشه توده جامعه و در اصل همان رعیت یا مردم امروزی

وقتی می دانند فریادشان را گوش شنوائی نیست

برای آنکه بتوانند حرف دلشان را بی پروا بیان کنند

و به گوش همه از جمله دولتمردانشان برسانند

با رفتارشان که امروزه به آن عکس العمل یا رفتار اجتماعی می گویند ، واکنش نشان می دهند.

زلزله که آمد ، غمی بزرگ دل همه ایرانیان را بدرد آورد

ایران و زلزله رفاقتی طولانی دارند

بدون تردید داغ زلزله در دل هر ایرانی وجود دارد

اما نکته اینجاست که پیش زمینه فکری مردم،

پر از سوء است از استفاده هائی که در طول تاریخ از موضوع زلزله زدگان و کمک رسانی به آنها اتفاق افتاده .

مردم وقتی از نان شبشان و یا درآمد ناچیزشان می زنند وهدیه می کنند

امید دارند که این برگ سبز و تحفه درویش به مستحقی برسد!!!

ولی وقتی تضادها و پارادوکس های موجود در کشور را می بینند

وقتی سوء مدیریت ها و سوء استفاده ها را می بینند

دست و دلشان می لرزد!!!

مگر این ملت در طول چندین دهه گذشته ، کم کمک کرده؟

کم ایثار کرده؟

مگر هر جا پای انسانیت در میان بوده ، ایرانی ها نبوده اند؟

ترس مردم از محل توزیع هدایای اندک ولی پر از روح و مهر شان است

به همین خاطر می بینیم وقتی علی دائی شماره حسابی اعلان میکند

چندین میلیارد تومان پول می دهند

در حالیکه یک برنامه تلویزیونی روزانه ، با ساعتها تبلیغ و شوهای تلویزیونی

هنوز فاصله جندین میلیاردی با واریزی مردم به حساب علی دائی دارد!!

می دانید جرا؟

سادست

چون مردم به علی دائی باور دارند

اورا می شناسند

از سبک وسیاق و گفتمان و اعمالش ، لذت می برند

دائی برای هموطنان زلزله زده فعلی

همان کاری را کرد که بزرگ مرد و پهلوان همیشگی ایران غلامرضا تختی در زلزله بوئین زهرا انجام داد

بی شک ایراداتی هم به علی دائی وارد است

او هم یک انسان است

اما من گمان دارم برآیند خوبی های علی دائی، با تفاوت قابل توجهی از بدی هایش مجلوتر است.

به همان اندازه تفاوت حساب او و برنامه تلویزیونی!!!

کاش بجای ساخت تندیس بعد از فوت بزرگان کشورمان

برای یکبار هم که شده، تندیس علی دائی را تا زنده و سالم وگردن کلفت هست، می ساختند.

البته بعید می دانم

حاکمان ظلم و زور از اسطوره شدن افراد می ترسند

می ترسند مردم با اسطوره هایشان، بساط حکومتشان را برچینند!!

اما شاید دولتمردان ما جزء این دسته نباشند

شاید

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود