قسمت دوم مشاعره چهار نفره

جواب میثم صفرپور به سیمین

*************
کفر و بی دینی ات ای یار، به ما مربوط است
بشنو این پند گهربار، به ما مربوط است
تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی
میکنی جمـع گرفتار، به ما مربوط است
بی خیالت بشـوم بارش طـوفان بلا
میرسد از در و دیوار، به ما مربوط است
آنچه آمـد به سر طایفـهٔ نـوح نبی،
میشود واقعه تکرار، به ما مربوط است
من اگر لایق الطاف خـدایم، به تو چه؟
تو کنی جامعه بیمار، به ما مربوط است
تو اگر می بخوری در پس خانه، چه به من؟
گر بیایی برِ انظار، به ما مربوط است
تو به این کوه گُنه، عامل شیطان گشتی
شده ای نوکر دربار به ما مربوط است
گـر نبنـدیم بر پـوزۀ او قـلاده
میدرد همچو سگ هار، به ما مربوط است
گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را
میشود غرق، به ناچار به ما مربوط است
مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی
اربده، کوچه و بازار، به ما مربوط است
تو که با چنگ و ربابت همهٔ مـردم را
میکنی مستعد نار، به ما مربوط است
به جهنم که خودت را بکشی در خانه
در خیابان بزنی دار، به ما مربوط است
دین من داده اجـازه که دخالت بکنم،
تا نبینم ز تو آزار، به ما مربوط است
امر معروف کنم، نهی ز منکر بپـذیر
تا ابد، ترمز اشرار، به ما مربوط است

  • برباد رفته

قسمت اول یک مشاعره چهارنفره

سیمین بهبانی

*************************

من اگر کافر و بی دین و خرابم، به تو چه؟
من اگر مست می و شرب و شرابم، به تو چه؟
تو اگر مستعد نوحه و آهی، چه به من؟
من اگر عاشق سنتور و ربابم، به تو چه؟
تو اگر غرق نمازی، چه کسی گفت چرا؟
من اگر وقت اذان غرقِ به خوابم، به تو چه؟
تو اگر لایق الطاف خدایی، خـوش باش
من اگر مستحق خشم و عتابم، به تو چه؟
دنیـا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم، به تو چه؟
تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلـوص
و مـن ار رایحـهٔ مثل گلابم، به تو چه؟
من اگر ریش، سه تیغ کرده ام از بهر ادب
و اگر مونس این ژیلت و آبم، به تو چه؟
تو اگر جرعه خور بادۀ کوثر هستی
من اگر دردکش بادۀ نابم، به تو چه؟
تو اگر طالب حوری بهشتی، خب باش
من اگر طالب معشوق شبابم، به تو چه؟
تو گر از ترسِ قیامت نکنی عیشِ عیـان
من اگر فارغ ازین روز حسابم، به تو چه؟

  • برباد رفته

عکس نوشت:شال و برف و هجر وزمستان

آدمها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند

یکی در مه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف …

  • برباد رفته

تنها برای دل خودم و بی هیچ منظوری

گاهی اصلا نباید حرف زد ، نباید چیزی نوشت.

تنها باید گذر زمان را نظاره کرد!!!

باور داشته ام ، گذر زمان ، درمان همه مشکلات است!!!!

اما این تفکر برایم تاوان سختی را رقم زده است.

این روزها ، حال و هوای دلم، سرد است!!!

دلگیر همه اتفاقات ریز و درشتی هستم که مرا بدین سمت سوق داده است.

نه اینکه بخواهم دیگران  را مقصر بدانم و خودم را تبرئه کنم . نه!!!

اما نقش دیگران و جامعه در زندگی هر انسانی ، اظهر من الشمس است!!!

جامعه مرا ترسانده.

توان اعتماد کردن را ندارم،

چه به دوست

چه به غریبه

که هر دوی این طائفه تنها به وقت نیازشان به من رجوع کردند.

حوصله هم صحبتی را ندارم ،

چه با دوست

و چه با غریبه

که  هر دوی این دو دسته ، حرفهایم را باب میلشان تفسیر کرده اند.

فقر با  تار و پود زندگی من عجین شده است!!!

و خود را در مال دنیا و عقل و معرفت و سواد و غیره نشان داده است.

حالا این روزها فقط گذشت زمان را می نگرم

و به روزهائی که به سرعت برق و باد و بی هیچ ثمره ای در گذر هستند ،نگاه می کنم.

پیشترها به مردن می اندیشیدم ، ولی حالا نه اینکه از مرگ بترسم ، نه!!!

از دستان سرد و کوله بار خالیم ، نگرانم!!

و دلواپس زمانی هستم که باید پاسخگوی اعمالی باشم که تنها نتیجه اش ،

سیاه تر شدن روح وروان من بوده است.

می ترسم که آنجا هم مجبور به تحمل مشقتی و رنجی باشم که در اینجا و بواسطه رفتار و کردار دیگران ،

و بی ارادگی و فقر عقلی من ، اتفاق افتاده اند!!!!

نزدیک به افسردگیست ، اوضاع من!!!؟

اما نمی دانم

شاید معجزه ای مرا از این حال بد ، خارج کند.

باورش سخت است

اما من منتظر هستم!!!!!!!!!!!

  • برباد رفته

تقدیم به تمام همراهان دهه های 40 و 50 و 60 "

کسی به من از عشق !
چیزی نگفته بود ...
نه بوسه ای مجاز بود
پیشِ چشمانِ کودکی ام
نه آغوش و نوازشی  ....
و یک عالمه
دوستت دارم
لابلای آژیرهای ممتد و  شبهای دلشوره ،
و خاموشی ...
لابلای صفهای بلندِ
نفت و نان و نداری
نارنجک خورد !
و در سکوت مطلق مرد ...
مادر
ولی همیشه
غذایش روی بخاری نفتی زنگ زده ی
 کرم رنگی گرم بود ...
و پدر
به یقه ی باز پیراهنش !
عجیب حساس ...
ما
عشق را
با صدای مارش قبل اخبار از
تلویزیون سیاه و سفید
خانه ی کوچکمان
با شبکه اول سیما آموختیم !
که همه را
میخکوب صحنه های تحمیلی جنگ میکرد ...
مادربزرگ
نه اشک می ریخت
نه مثل مادرم
برای پسرخاله ام
دلواپس بود ..
مادربزرگ
نمازش را که می خواند
برای پسرهای نیامده ی همسایه !
کلاه و شال می بافت ....
و خاله رعنا
سی سالی می شود
که روی زمین می خوابد !
که خاکریزهای سرد را
کمی بیشتر بفهمد ...
ما
عشق را
با همین چیزهای سخت
آغاز کرده ایم
که آسان
به
 " دوستت دارم "
اعتراف نمی کنیم ....

  • برباد رفته

دلم برای خانه ی پدری ام تنگ شده....


•جایی که شیطنت هایم خریدار دارد...
جایی که همه چیز برای حالِ خوب داشتن فراهم است..
•جایی که همیشه در آن بچه ام.. و بچگی کردن هایم جرم نیست،
و اگر ناز کنم، کسی چپ چپ نگاهم نمی کند..
•که پدر و مادرم در کمالِ صحت نفس می کشند... می خندند... و نوازشم می کنند...
•جایی که خوش طعم ترین غذاها وجود دارد...
و هرچه خواستی نمی گویند خودت آماده کن.....! همه چیز بدونِ هیچ منتی مهیاست...
•آنجا که حتی مزه ی نان و ماستش هزار بار از پیتزا پپرونیِ بالای شهرِ اینجا بهتر است..
•همان جایی که هرصبح، بوی عطر گلدان های مادر مشام را می نوازد و صدایِ غُل غلِ سماورش، حالِ آدم راجا می آورد...
•جایی که خواب های از سرِ صبح تا لنگ ظهر عجیب، در آن می چسبد...
•که اگر آدم از سردیِ اولِ صبح ها چنبره زد ، کسی هست که با تمام عشق، پتو رویش بیاندازد....
و خوابِ شبها، هیچ نگرانی و ترسی ندارد ...
•جایی که تماشای برنامه های کودک، آن هم از نوع نوستالژی اش، بیشتر از نوشیدنی های انرژی زا، به آدم انرژی می دهد...
•جایی که هیچ کس در آن، خسته از دنیا نیست...
•آنجا که جنسِ قربان صدقه هایش فرق دارد...!
من دلم همین گوشه از دنیا را تا ابد میخواهد...
کنار پدر و مادری که از لبخندشان تمام باورهایِ مرده ام جان بگیرند...!

  • برباد رفته

اشتباهات فردی رایج

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
خوشبخت بودیم
اما هیچوقت نتونستیم از کنار هم بودن لذت ببریم
چون باید پولامون رو پس انداز میکردیم واسه خرید خونه
همیشه هر چیزی رو که دوست داشتیم میگفتیم الان نه
الان باید خونه بخریم.
باهزارسختی و کُلی صرفه جویی کردن پولامون رو پس انداز کردیم..
بالاخره
موفق شدیم خونه رو خریدم.

از فردای اون روز به فکر این بودیم لوازم خونمون رو جدید کنیم.
گوشت و مرغ توخونه همیشه باشه میوه های چند رنگ داشته باشیم.
با اومدن بچه به فکر این بودیم که  بچمون لباساش خوب باشه


خلاصه تا وقتی بچه هامون سرو سامون گرفتن
 هر روز‌ دغدغه چیزی رو داشتیم .
خونه بزرگ تر_ماشین بهتر_مبل زیباتر_خرج دانشگاه_عروسی جهیزیه و...

روزها گذشت وما پیر شدیم.
ما موندیم و یه خونه بزرگ
یه ماشین پارک شده توی پارکینگ که استفاده نمیشه
بچه هایی که درگیر زندگی خودشونن.

ما پیر شدیم و از زندگی لذت نبردیم.
پیر شدیمو یادمون افتاد هنوز اون کافه که قرار بود اولین سالگرد عروسیمون بریم نرفتیم.
یادمون افتاد اون شام رویایی دونفره رو نخوردیم
یادمون اومد هیچ سالگرد ازدواجی رو نگرفتیم

یادمون اومد چقدر زود تولد هم دیگر رو فراموش کردیم
یادمون اومد پشت تلفن فقط لیست خرید رو گفتیم
حال همو نپرسیدیم

یادمون اومد چقدر دوستت دارم بود که باید هر روزبه هم  میگفتیم اما نگفتیم
یادمون اومد عکسای دونفرمون رو هم نگرفتیم


از این زندگی ما فقط یادگرفتیم داشتن خونه و ماشینش رو

هیچکدوم نمیخوایم خوشبخت باشیم
درسته ریخت و پاش و ولخرجی خوب نیست اما اینجوری هم نه دیگه

1_ازالان کافه های زندگیتون رو برین فردا دیره .
2_با همسرتون شام برین رستوران.
3_لباسای قشنگتون رو براهم بپوشین.

4_تولدها رو فقط با یه کیک یا شاخه گل بگیرین
باورکنید کافیه
5_سالگرد ازدواجتون رو شام برین بیرون
نذارین اون روز فراموش بشه.

6_هر روز بگین که همو دوس دارین.
7_گاهی فقط با یه شاخه گل یا یه روسری همسرتون رو سورپرایز کنید
8_عکسای دونفره زیادی رو بگیرین شاید همیشه اون یکی نبود

باهمین چند تا مورد زندگی قشنگ میشه وقت زیادی نمیخواد
 هزینه زیادی هم نمیخواد
ماهی یه بار به کافه برین مطمئن باشید با پولش پادشاه نمیشین.

گاهی شام رو باهمسرتون به رستوران برین

مطمئن باشین با سالی سه چهار بار  رستوران رفتن نمیتونین خونه بخرین.

تولد فقط سالی یک باره سالگرد ازدواجتونم همین طور.
برگزارش کنین ساده ولی برگزار بشه.


ما فقط یک بار به دنیا میایم و یک بار زندگی میکنیم.

شادی و لبخندرو به شریک زندگیمون هدیه کنیم و هر روز به خدانزدیکتر بشیم.

  • برباد رفته

دستورات بودا

دوستی از عشق عمیق تر است.
زیرا عشق می‌تواند پایان بپذیرد،
دوستی هرگز پایان نمی‌گیرد.
عشق مقید و متعهد می‌کند،
دوستی آزادی می‌دهد.
عشق می‌تواند کسی را برده کند،
دوستی ارباب کسی نمی‌شود.
عشق محدودیت می‌شود
زیرا عشاق اصرار دارند که دیگری نباید عاشق کسی دیگر شود.
اما دوستی چنین اصراری ندارد.
یک انسان می‌تواند هزاران دوست داشته باشد.
به همین دلیل دوستی در نهایت برترین راه برای بردن ما به سوی معنویت می‌شود.
کسی که با همه دوست است دیر یا زود به خدا خواهد رسید.

  • برباد رفته

بچه های فامیل و ننه

بچه های فامیل دور ننه بزرگم جمع شده بودن،
ننه داشت از قدیما میگفت!
که یه دفه زل زد تو چشم یکی از نوه هاش و پرسید:
عزیزم مگه عقد کردی؟
با تعجب جواب داد نه!
ننه روشو برگرند و زیر لب گفت:
یاد اون زمون بخیر تا کسی خونه شوهر نمی رفت نه ابروهاشو برمیداشت نه سرخاب سفیدآب میکرد...
بغل دستیش در گوشش گفت:

تا ننه نفهمیده پسری ، پاشو برو گمشو بیرون

  • برباد رفته

خوشبختی های دم دستی

ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯿﻤﺶ!
ﮐﻪ ﺣﺴﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ!
ﭼﺎﯾﯽای ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯾﻢ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ...
ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺑﺮ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻦ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ...
ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯿﻬﺎﻣﺎﻥ، ﺷﯿﻄﻨﺖﻫﺎ، ﺁﻫﻨﮓﻫﺎﯼ ﻧﻮﺟﻮﻭﺍﻧﯿﻤﺎﻥ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻣﺎ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ...
ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏُﺮﻏﺮ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﮐﻤﺮﻧﮓ ﯾﺎ ﭘﺮ ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ!
ﺳﺮﺩ ﯾﺎ ﺩﺍﻍ ﺍﺳﺖ!
ﺯﻭﺭ ﺯﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺪﻭﯾﻢ!
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺳﺎﮐﺖ ، ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﻏﺮ ﻏﺮ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺗﻮﭘﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮐﻮﺑﯿﺪﯾﻢ!
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ ﯾﺎ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺷﺎﯾﺪ!
ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ، ﺭﻓﯿﻖ ﺟﺎﻧﻢ، ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯾﻬﺎﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ،
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺍ، ﻗﺪﺭ ﺑﺪﺍﻥ...
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺱ ﻭ ﺑﻔﻬﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ.
ﺭﻭﺯ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﮐﻦ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺍﺭﯾﺶ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭﺕ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤﯿﻠﺮﺯﺩ،
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﺴﺖ،
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺕ،
ﯾﺎ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪٔ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﺣﺘﯽ،
ﺭﻓﯿﻖ ﺟﺎﻧﻢ! ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽﻫﺎ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩ، ﻧﻔﺴﺸﺎﻥ ﮐﺸﯿﺪ.
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ.

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود