بچگی ها

بچگی هایِ شما هم ؛

دیدنِ جلدِ براقِ وِیفِر ، حال عجیبی داشت ؟!

با پنجاه تومانِ ناقابل می شد لواشک و پفک خرید

و توی کوچه در نهایتِ طُمانینه خورد و کلی دلِ بیقرار را آب کرد؟!

یا مثلاً عصرها موقع بازی یک ساندویچ جانانه از ماست درست کرد

و با کلی کثیف کاری رفت توی کوچه و کناردوستان ، با ولَع خاصی نوش جانش کرد ؟!

بچگی های شما هم؛

لاکچری ترینِ حالتِ زمستان ها ،

یک کتانیِ لِژدار و یک چتر رنگ رنگی و یک جفت دستکش بود ؟!

یا مداد رنگی های جعبه آهنی ، بالاترین آپشنِ کلاس محسوب می شد ؟!

شما هم دور از چشم مادر،

آجیل و شیرینیِ عید را قبل از رسیدنِ مهمان تمام می کردید

یا مثلاً در نهایتِ دلرحمی ،

فقط پسته و بادام هایش را ..‌؟!

شما هم مثل ما به جای توپ چهل تکه ی گران قیمت ،

چندین توپ پلاستیکی می بریدید و توی هم جا می دادید

و با تَوهُم چهل تکه بودنش حین بازی ، کلی هم ذوق می کردید ؟!

شما هم ماهی های عیدتان که می مُرد ،

برایشان مراسم تشییع با گلبرگ و پارچه مشکی می گرفتید ؟!

بچگی های شما هم اینطوری بود یا فقط ما از این کارها می کردیم ؟!

آخ که چقدر دلم هوای تمام این نوستالژی های جانانه را کرده ...

کاش در همان روزهایِ شیرین و بی تکلّف ، جا می ماندیم ...

  • برباد رفته

عکس نوشت:متنی از خسرو شکیبائی

  • برباد رفته

نصیحتهای مادر بزرگ حتما بخونید، خیلی عالی و عین واقعیته

هر وقت خواستی نمک تو غذا بریزی، پشت تو بکن به شوهرت تا نبینه چقدر ریختی.................

نتیجه اخلاقی( هر چیزی رو به شوهرت نگو)

مامانم می گفت نونت رو واسه دل خودت میخوری لباستو واسه دل مردم میپوشی.

یعنی که توی خونه ات ممکنه نون خالی بخوری کسی نمی بینه ولی لباست رو همه می بینن پس خوب و تمیز و مرتب بپوش.مامانم همیشه میگه :

دستی رو که نمیتونی گاز بگیری ببوسش.

یعنی وقتی کسی آزارت داد و زورت بهش نرسید بجای جنگ و دعوا با خوبی و سیاست باهاش رفتارکن

مادربزرگ خدابیامرز من همیشه بهمون میگفت :دلتون برا کسی ازته دلتون نسوزه وخیلی عمیق ناراحت نشین چون همون بلاسرخودتون میاد. دلیلشم اینه که خداقهرش میگیره چون ماهرچقدر هم مهربون باشیم بازم به پای مهربونی خدانمیرسیم(این جمله رو من (هدیه)  ب شخصه تجربه کردم..)  دلسوزی ممنوع همیشه بهم میگفت به هیچکس بینوانگو چون خودت بینوا میشی.مادر بزرگ دوست من تو روز عروسی دوستم بغل گوشش بهش توصیه کرده که هیچوقت تعریف هیچ زنی رو جلوی شوهرت نکن. چون باعث میشه شوهرت به زنهای اطرافش دقت کنه و عادتش بشه.

مادر بزرگ من:

شبا هیچ وقت جدا از هم نخوابید حتی اگر قهرید. شاید شب یه دفعه پاتون به هم گیر کردمادر بزرگ من میگفت هیچ وقت نون و تخم مرغ تو خونه تون تموم نشه. نصفه شبی کسی بیاد خونه تون ازتون انتظار چلو کباب نداره اماحداقل یه نمیرو میزاری جلوش.

پدر بزرگ خدا بیامرزم میگفت: جایی نشین که ور نخیزی حرفی بزن که ور نتیزی( مراقب نشست و بر خواستت با اطرافیانت باشه)

مادربزرگ من میگفت اگه شوهرت دوستت باشه دنیا دشمنت باشه خیالت راحت باشه، ولی اگه دنیا دوستت باشه شوهرت دشمنت باشه فایده نداره.

ﻣﺎﺩﺭ ﺟﻮﻥ ﻣﻦ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻧﻲ ﺭﻭ ﺑﺒﻴﻨﻪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺭﻩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﻧﻨﻪ ﺗﻮ کشتی ﻛﻪ هستی ﺑﺎ ﻧﺎﺧﺪا ﺳﺘﻴﺰﻩ ﻧﻜﻦ.

اینو مامانم میگه جاری جاریو زرنگ میکنه...هوو هوو رو خوشگل. یعنی هووها از نظر قیافه باهم رقابت میکنن...وجاریها تو کارو تلاش از هم پیشی میگیرن.

اگه دقت کنید واقعا راسته مامانم همیشه این مثل رو میگه که از مامانش یاد گرفته میگه همیشه نصفتو به شوهرت نشون بده نصفتو نشون نده ما همیشه میگفتیم چجوری میشه نصفو نشون داد نصفشو نه !

بعدها فهمیدیم منظورش اینه همه چیزتو به شوهرت نگو.یه چیز دیگه هم میگه همیشه پوستو بشکاف پولتو بزار توش.

یعنی همیشه برای خودت پس انداز مخفی داشته باش.

مادر بزرگم میگفت تعریف 2 نفر رو تو جمع نکنین. یکی بچه یکی شوهر زود چشم میخورند.

مامان بزرگ من میگه:

اول و آخر زندگیت فقط شوهرت برات میمونه، نه بچه هات، نه پدر مادرت...پس همیشه هوای شوهرت رو داشته باش!!

  • برباد رفته

چی میشد کودکی تمام نمی شد

یه وقتی دم دمای عید که میشد
وقتی کم کم دست فروشا
شمع های رنگارنگ و ماهیای قرمز بساط میکردن
چه شوقی تموم وجودمونو فرا میگرفت ...
 روزای آخر سال که مدرسه میرفتیم،
چقدر دوست داشتیم لباس نوامونو بپوشیم
اما به اصرار مادر و با کلی اکراه تا سال نو صبر می کردیم ...
یه وقتی یه روز یا چند ساعت مونده به سال تحویل که ماهی قرمزمون میمرد انگار
که تموم غم دنیا تو دلمون جمع شده میشد ...
وقتی سال تحویل میشد کتاب قرآن مرکز توجه مون میشد
و عیدی هایی که تا مدتها دلمون نمیومد تاش بزنیم ...
یه وقتی عید چه لذتی داشت ...
چی میشد کودکی هیچوقت تموم نمیشد ؟

  • برباد رفته

اعتراف!!

خدایا ؟

کمی بیا جلو تر .....

میخـواهم در گوشت چیزی بگویم . . . !

این یک اعتراف است . . .

من ..

بی او ..

دوام نــمی آورم

روی تخته سنگی نوشته شده بود:

اگر جوانی عاشق شد چه کند؟…

من هم زیر آن نوشتم:

بایدصبر کند…

برای بار دوم که از آنجا گذر کردم

زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:

اگر صبر نداشته باشدچه کند؟…

من هم با بی حوصلگی نوشتم:…..

بمیرد بهتراست

برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم.

انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.

اما………….

زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم…..

افسانه ها را رها کن

دوری و دوستی کدام است؟

اگر نباشی دیگری جایت را میگیرد!!!

به همین سادگی…

  • برباد رفته

لطفا حساب هایتان را تا قبل عید تسویه کنید

بوسه هایی که بدهکارین

ببخشید هایی که از سر غرورتان نگفته اید

شاخه گل هایی را که میتوانستید هدیه دهید و نداده اید

دلی را میتوانسید به دست بیاورید و نیاورده اید

ماندن را بلد بودید و رفتن را ترجیح دادید

حتما نباید حسابمان مالی باشد

همین ها را گفتم میتواند

یک عمر خوشبختی را به تو هدیه دهد

اوضاع مالیمان خوب نیست

حداقل حساب های عاطفی مان را تسویه کنیم

  • برباد رفته

دلم شادی تکانی میخواهد

یادش بخیر

به بهانه ی خانه تکانی همه دور هم جمع میشدیم...

یادش بخیر

به بهانه ی خانه تکانی یک دل سیر میخندیدیم...

یادش بخیر

به بهانه ی خانه تکانی دلهایمان نیز از کینه و کدورت پاک میشد...

این روزها عجیب دلتنگ شده ام...

برای آن فرشی که وسط حیاط خانه مادربزرگ پهن میکردیم

و یک کاسه در دست میگرفتم و به بهانه ی شستن فرش

دو زانو بر روی فرش خیس شده و پر از کف مینشستم

و در جهت خواب فرش کاسه را هل میدادم...


یادش بخیر

آب بازی آخر فرش شستن با بچه ها و بزرگترها

و حتی یادش بخیر

فریاد های مادر!

سرما میخوری بچه، من برات لباس نیاوردما!

وقتی ماشین قالیشویی از جلوی خانه مان رد میشود.

اصلا چقدر دلم می خواهد دوباره سرما بخورم! 

اما فرش ها را خودمان در کنار فامیل هایمان با یک دنیا شادی بشوریم...

لااقل فرش های مادربزرگ را !

وقتی که دیگر بجای جمع شدن ها در کنار یکدیگر برای خانه تکانی خانه مادربزرگ، سراغ کارگر می روند!

نمیدانم آن نگاه غمگین مادربزرگ را کدام کارگر می تواند بتکاند؟

آن دل خسته ی پدربزرگ را چه کسی می تواند گردگیری کند؟

دلم تنگ شده است،

اندکی

برای تمام مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که دیگر در کنار ما نیستند

و بیشتربرای آن ها که هستند،

اما دلشان از غم دوری نالان است.

"بگذار بهتر بگویم!

دلم یک شادی تکانی می خواهد"

  • برباد رفته

(به فرزندان خودانسان بودن بیاموزیم)یک متن جالب از کتاب فارسى دبستان سال 1324

دو برادر ، مادر پیر و بیماری داشتند ..!!

با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد ..!!

یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد ..!!

چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که :

خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ..!!

چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق ..!!

همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد :

به حرمت برادرت تو را بخشیدم ..!!

برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت :

یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ..؟؟

آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست ..؟؟

ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست ..!!

*****************************
 کتاب فارسی دبستان سال ۱۳۲۴

  • برباد رفته

تقدیم به مادرانی که بار سفربستن و رفتن

کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشیدو رفت

تا که برگردم شنیدم ،از غمم  نالیدو رفت

دیده بودم خواب مادر را  شب میلاد من

لحظه ای آمد کنارم،صورتم بوسیدو رفت

مادرم چندین بهاراست،ازکنارم رفته است

مثل مامور از بهشت،آمد مرا زایید و رفت

قوم وخویشانم مکرر، این خبر را میدهند

مادرت درخواب ما،حال توراپرسیدورفت

من به قربانت ،که هرجا رفته ای یاد منی

یادتو هرنیمه شب،روی مرا پوشیدورفت

شعرزیبایی به عشقش گفته بودم که ندید

آمد او  اما شبی بر شعر من  بالید و رفت

مادرم رفته ولی،در خاطراتم  مانده است

روز مادر،چشم او ،آمد بمن خندیدو رفت

 

  • برباد رفته

شکل و رنگ روزهای هفته

روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند ...

شنبه :

بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده‌ی طوبی خانم است :

دراز، لاغر، با چشم‌های ریز بدجنس !

یکشنبه :

ساده و خر است و برای خودش الکی آن وسط می‌چرخد ...

دوشنبه:

شکل آقای حشمت الممالک است :

متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا !

سه‌شنبه :

خجالتی و آرام است و رنگش سبز

روشن یا زرد لیمویی است .

چهارشنبه:

خُل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوی عدس پلوی خوشمزه‌ی حسن آقا را می‌دهد ...!

پنجشنبه:

بهشت است

و جمعه :

دو قسمت دارد :

صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است. مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی.

رو به غروب، سنگین و دلگیر می‌شود،

پر از دلهره‌های پراکنده و غصه‌های بی‌دلیل و یک جور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر ...

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود