من یک هوادارم - قسمت هفتم

هرسال که نه تقریبا همیشه باید حسرت بخوریم

حسرت بازی کردن بازیکنان خوب و عالی در سایر تیم ها و از همه بدتر تیم رقب!!!

وقتی می بینی ستاره جوان تیمت بی هیچ قیمتی به اردوی رقیب می پیوندد

وقتی می بینی چه راحت بازیکنان تیم ملی جوانان و نوجوانان و غیره در تور سایر تیم ها می افتند

وقتی می بینی با جذب هر بازیکنی که حول و هوش 23 سال دارد یک باشگاه درخواست حق رشد می کند

وقتی می شنوی ستاره گسترش فوتبال و بمب خبری آبی ها ، همین چند سال پیش در تست تیم محبوبت حاضر شده ولی کسی تشخیص نداده

آزرده می شوی

دلت می گیرد

پس کجا هستند پیشکسوتان ما

یعنی این تیم با این همه سابقه و طرفدار، استعداد یاب ندارد؟

یعنی تیم ما نمی تواند هر سال 10 تا جوان و نوجوان با سطح بالا را کشف کند؟

من سالهاست با فراز و فرود پرسپولیس شاد شدم

ناراحت شدم

بغض کردم

نالیدم

حتی گریه کردم

خیلی وقت ها پر ستاره بودیم

گاهی تک ستاره

و گاهی بی ستاره

آقا خیلی ساده است

به هر پیشکسوت بفرمائید اگر استعداد نابی را معرفی کردید حق رشدش برای شما

الان تیم رقیب پر شده از بازیکنان تیم ملی جوانان و نوجوانان

ما چه کردیم؟

هیچ سجاد آقائی را دو دستی فرستادیم آن محله؟!

  • برباد رفته

قطره ای از زندگی بزرگ مرد ایران امیر کبیر

امیر کبیر صدر اعظم ایران در زمان ناصرالدین ‌شاه که با دسیسه ‌هاى یک سرى وطن ‌فروش در حمام فین کاشان به قتل رسید در شهر کربلا به خاک سپرده شد.

اینکه چرا او را به کربلا بردند، سوال است و احتمالا براى دور ماندن مردم از مزارش وجلوگیرى از تبدیل آن به میعادگاه مظلومان او را از ایران و ایرانى دور کردند!

اما چیزى که بیش از همه مایه شرمندگی است، این که اکثر قریب به اتفاق ایرانیها نمى دانند مزار این اسطوره تاریخ کجاست!

امروزه با سفرهاى متعدد مردم به عراق و کربلا جاى بسى تاسف است که حتى یکى از کسانی که از عراق بر میگردد نمیداند که امیر کبیر هم در آنجا دفن بوده!

آیا فکر نمى‌کنید که همین عراقی ها به ما نمی خندند که چطور مردى را که بسیارى از داشته هاى امروزمان را مدیون اوهستیم فراموش کردیم؟!

١٦٨ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻭﺍﮐﺴﯿﻨﺎﺳﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ.

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ خبر ﺩﺍﺩﻧﺪ بعضی از افراد صاحب نفوذ، ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺷﺎﯾﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩاﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻭﺭﻭﺩ ﺟﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺁﺑﻠﻪ ﻧﺰﻧﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ.

ﺍﻣﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﺳﺨﻦ افراد ﻧﺎ ﺁﮔﺎﻩ در ﻣﺮﺩﻡ بیشتر ﺑﻮﺩ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﻫﺎ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪ ﮐﻮﺑﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩﻧﺪ.

ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ می‌شدند

ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﭼﻨﺪین ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩند و ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﮐﺮﺩ.

ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎﺧﺎﻥ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ. ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻧﺎﺩانی اﺸﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ.

ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ جاهلان ﺑﺴﺎﻃ خرافه و مردم فریبی ایشان ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .

این تنها روزی نبود که امیرکبیر گریست؛

ایشان در هزار و صد و هشتاد و هشت روز نخست وزیری خود را، هر شب از جهل و خرافات مردم ایران گریست...

امیرکبیر برای انجام تمام اصلاحات خود که در کتاب "امیرکبیر" نوشته فریدون آدمیت، که به قول آقای خسرو معتضد بهترین کتاب در باره امیرکبیر است،  گریسته است.

آری امیرکبیر و "میجی" امپراتور ژاپن، برنامه اصلاحات خود را همزمان آغاز کردند.

برنامه اصلاحات امیرکبیر بسیار مفصل تر از میجی بود.

مردم ژاپن با میجی همراهی کردند، مطالعه کردند، کار کردند، منافع مردم را برمنافع خود برتری دادند،

تا امروز ژاپن سومین کشور دنیا از نظر اقتصادی و بهترین کشور دنیا در تمام پارامترهای زندگی باشد.

سالانه ۳۰میلیون نفر از مردم ژاپن به آرامگاه میجی در توکیو می‌روند و از اصلاحات او سپاسگزاری می‌کنند.

ولی مردم ایران حتی نمی‌دانند که آرامگاه امیرکبیر روبروی صحن  حسین در کربلاست!

در ﺳﺎﻝ 1395  بیش از ۳۰ میلیون نفر از مردم ایران از کربلا بازدید کرده‌اند ولی اصلا سری به آرامگاه امیرکبیر که درست در حجره جنوب شرقی روبروی صحن امام حسین(ع) است نزده‌اند!

عده ای افراد پرورش یافته با فرهنگ  انگلیس ! از دیرباز فقط مأموری نابود فرهنگ و تمدن و پیشینه و خاموشی ناسیونالیسم ایران  هستند

  • برباد رفته

رابطه مستقیم فکر وسرنوشت

جملات زیر را به علی بن ابیطالب نسبت می دهند:
البته من نتوانستم مستندی برای آن پیدا کنم
ولی بهرحال جملات نغز و زیبائی هستند:

(((مواظب افـکــارت بــــــاش که گفتــارت می شود،
مواظب گفتــارت بــــــاش که رفتـــارت می شود،
مواظب رفتـــارت بــــــاش که عــــادتت می شود،
مواظب عــــادتت بـــــاش که شخصیتت می شود،
مواظب شــخـصیتت بــــــاش که سرنوشتت می شود.)))

این جملات همه  فرایند زندگی انسان را تشریح می کنند
همه عمر اسنانبا این جملات ، تعبیر میشود
هر چه فکر کنی در نهایت همان میشود سرنوشتت
و این جمات توان وقدرت مغز انسان را نشان می دهد
این مغز قدرت دارد تا سرنوشت انسانی را که نه
ملتی را عوض کند
کاش میتوانستم خوب و عالی و مکفی بیندیشم

  • برباد رفته

رهرو راهی که خیلی ها پیموده اند

صیح امروز ،مطابق همه روزها و به رسم کارمندی از خواب بیدار شدم

مناسک مذهبی  و اعتقادیم را به جا آوردم ، با خودم گفتم کمی بخوابم

متاسفانه خیلی دیر بیدار شدم

حرکت کردم  تا به محل کار برسم

آسوده تر از همه

 آن سرباز نیروی انتظامی بود که شبفت شبش را تمام کرده بود

 و منتظر بود تابیایند دنبالش

همه با عجله و بدون رعایت حقوق دیگران

تخته گاز می رفتیم تا تکرا شویم

همان کارهای هر روز

همان آدم ها

همان رفتار های تکراری که اسمش را شخصیت گذاشته ایم

خورشید و دنیا ، میلیاردها صبح مثل امروز را دیده اند

وشاید از محلی که من رد می شوم

در طی اعصار، بسیاری از کسان طی طریق کرده اند

خیلی ها دارا بوده اند

بعضی ها ندار بوده اند

دزد

راه زن

تاجر

کارگر

پولدار

ارباب

ندار

رعیت

هر کس فکری داشته و هدفی

راه را رفته اند

بعضی ها بازگشتند

و خیلی ها نیامدند

اما نقطه مشترک همه این آدم ها

رهگذر بودنشان بوده

حالا این وسط چه کسی برنده واقعی است؟

نمی دانم!!

  • برباد رفته

فلسفه زندگی

پرسیدم : فلسفه زندگی چیست؟

چرا باید بود؟

آمده ایم که چه کنیم؟

جوابی داد که برایم قابل تامل بود؟

آمده ایم تا آدم شویم!!

آمده ایم تا توان بالقوه انسان بودن را به بالفعل درآوریم

همه مسیر پر پیچ و خم زندگی، دایره ای است که باید پیموده شود

ت عیار آدم بودن ما سنجیده شود

اگر آدم شدیم به او می رسیم

ورنه باید انقدر مررت بکشی تا به آنچه مقدر است برسی

قابل تامل بود  هوشمندانه

ببینم چند مرده حلاجم

  • برباد رفته

قضاوت صادقانه

می گویند انسانها با همان منظری که خود دیگران را می بینند

درباره دیگران قضاونمی کنند

یعنی مصداق این شعر هستند که می گوید:

هرکسی از ظن خود شد یار من!!!

به نظر ساده می آید

اما وقتی میخواهی درباره فردی قضاوت کنی

خیای سخت و دشو.ار است که صادقانه و بی غرض و آنچه اوهست را درنظر بگیری

ما از منظر و دیدگاه خودمان اورا قضاوت می کنیم

و عجبا که بر این قضاوت ، اصرار هم داریم

همه عیوب خودمان را برای دیگران هم متصور هستیم

و گمان داریم ما مصلحی هستیم که آمده ایم تا همه چیز و همه کس را اصلاح کنیم

چقدر سخت و دشوار است رعایت خیلی از موارد

  • برباد رفته

متن شعر:ای وای مادرم

سالها پیش، اواسط روز بود که در سنگری واقع در غرب کشور نشسته بودیم

بی پروا و منتظر!

رادیوی یک موج کوچی روشن بود

گوینده رادیو توجه شنودگان را به شنیدن شعری زیبا از استاد محمدحسین شهریار جلب کرد

شعری بنام ای وای مادرم

شعر بلندی است

تصویر کنید ،مدت ها از مادرتان دور باشید و آنگاه صدای محزون مردی با لهچه غلیظ ترکی

شعری بخواند آکنده از درد و احساس

با اینکه سالها از آن ماجرا می گذرد ، هنوز هم با خواندن این شعر ، همان احساس را دارم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا و ول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر و کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز می گذشت از ین زیر پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب
درآید از در یک خانه ی فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ایست سزاوار احترام
تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر
در باغ بیشه خانه مردی است با خدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری
اینجا به داد ناله مظلوم می رسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف می دهم که پدر راد مرد بود
با آن همه در آمد سرشارش از حلال
روزی که مرد روزی یک سال خود نداشت
اما قطار ها ی پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه او نمرده است می شنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله می زند
ناهید لال شو
بیژن برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای نا خوش خود آش می پزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمی شود
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد
در نصفه های شب
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک های صبح
او باز زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا
راز و نیاز داشت
نه او نمرده است
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه های محلی که می سرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود
و شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ هیچ
تنها مریض خانه به امید دیگران
یکروز هم خبر که بیا او تمام کرد
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچیده کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبر های سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین من چکید
مادر به خاک رفت
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مزد همه زجر های او
ما خلاص می شود از سر نوشت من
مادر بخواب خوش
منزل مبارکت
آینده بود و قصه ی بی مادری من
ناگاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر آورده از مفاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز از آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز
از من جدا مشو
می آمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید
تنها شدی پسر
باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم

  • برباد رفته

درد ودلی ساده

خدایا

مانده ام که چگونه و چرا ، جامعه امروزی ما اینگونه است؟

این تقدیر توست؟

یا سرنوشت ما؟

یعنی ما آنرا رقم زده ایم؟

خدایا گناه پدر را به پای پسر نمی نویسند

خدایا :

گیرم پدرم سیب را خورد!!

چرا من باید از بهشت رانده شوم!!

و تازه برای همه کارهایم باید حساب پس بدهم!

خدایا ذهن من توان درک مسائل را ندارد

من نمی توانم بفهمم

جهان چیست؟

چرا هست؟

چگونه هست؟

کمکم کن

  • برباد رفته

انتصاب وزیر هوش مصنوعی

این متن برخلاف روال رایج در سایر نوشته‌هایم خیلی جنبه آموزشی ندارد اما انگیزه نگارش آن با دیدن یک خبر ایجاد شد. شاید در ابتدا شوخی به نظر برسد اما در لابلای اخبار بین‌المللی دیدم که شیخ محمد بن راشد آل مکتوم نوزدهم اکتبر (27 مهر ماه)، یک جوان 27 ساله را به عنوان اولین وزیر هوش مصنوعی کشور امارات متحده عربی منصوب کرده است. این سمت به عمر سلطان العلما اعطا شده که پیش از این معاون دفتر آینده (Future Department) در دولت امارات بوده است. رییس دولت امارات پس از این انتصاب در توئیتی عنوان کرده است که: "موج جهانی آتی، هوش مصنوعی است و ما می‌خواهیم امارات برای آن آماده باشد" .همزمان با این انتصاب، وزیر دیگری با عنوان "وزیر علوم پیشرفته" (Minister for Advanced Sciences) منصوب شده است. سارا الامیری نیز به عنوان وزیر علوم پیشرفته تنها 30 سال سن دارد.  تمامی این تحولات در راستای برنامه ملی 100 ساله امارات است که طی آن در پی ساخت مسکن در کره مریخ و انتقال گروهی از شهروندان خود به آنجاست.  فارغ از سطح اجرایی بودن این برنامه و نیت‌ پشت آن، درباره این خبر چند نکته به نظرم رسید:

1-  وقتی صحبت از مدیریت برند می شود همه بحث‌ها چه در سطح فردی (شخصی)، چه شرکتی و چه ملی قابل تعمیم است. ببینید که چنین حرکت هوشمندانه‌ای در کنار پروژه‌های دیگر از این نوع چه تصویری از برند ملی امارات در  ذهن جهانیان خواهد ساخت و چه فرصت‌های عظیمی را در اختیار آنان خواهد گذاشت. خیلی بیراه نیست اگر بگوییم دولت امارات در جهتی حرکت می‌کند که من اسمش را "دولت استارتاپی" می‌گذارم.

2-  این خبر را بگذارید در کنار اخبار انتخاب روسای جدید دولت‌های اروپایی که یک به یک از بین جوانان زیر 35 یا حتی 30 ساله انتحاب می‌شوند و مقایسه کنید با میانگین سنی مدیریت دولتی در کشور خودمان!

3- در کشوری مثل کشور ما که حداکثر توان بازآفرینی ساختار دولت به ادغام یا جداسازی تکراری چند وزارت‌‌خانه‌ و سازمان ختم می‌شود و فارغ از اینکه چه دولتی با چه گرایشی روی کار است، اغلب قریب به اتفاق فرآیندها کاملا ناکارآمد هستند، شنیدن این اخبار در سطح دولت‌ها بیشتر به خواب و رویا شباهت دارد. ای کاش که بالاخره یک دولت شجاعت، خلاقیت و جسارت کافی برای چنین تحرکاتی را بیابد!

اگر تا بحال از فصل جدید در فضای مدیریت کسب‌وکارها صحبت می‌کردیم از این به بعد باید از فصل جدید در فضای مدیریت دولت‌ها سخن گفت. فضایی که کشور ما نیز با وجود این همه منابع وسیع و جوانان توانمند باید  بتواند برای آن فکری بکند.

سخنی بسیار زیبا و پرمعنا از جناب آقای:

  دکتر علیرضا قنادان

  • برباد رفته

انسان امروزی و دو راهی دین ودنیا

عصر حاضر ، عصر عجیبی است

انسان پیچیده شده است در روابطی تنگاتنگ و پیچیده!!

زندگی روزمره را فقط با پول میتوان ادامه داد!!

همه چیز پولی است

نان ، پول میخواهد

خانه ، پول میخواهد

ماشین، پول میخواهد

درس خواندن ، پول میخواهد

کار ، پول میخواهد

و خلاصه تکان بخوری ، پول میخواهد

پس باید راهی پیدا کنی برای پول درآوردن

اینجا میشود چند راهه زندگی

یا باید به قواعد مادی دنیای فعلی تن بدهی و فقط به خودت فکر کنی

و یا باید به تعالیم گذشته آبا و اقوامت رو کنی

و خیلی از منافع خودت را نادیده بگیری

تو مختاری که یکی را اتنخاب کنی

تعریف وجدان در دنیای امروزی فرق کرده است

با تعریف قدیمی وجدان ، توباید منافعت را نادیده بگیری

و این بهائی سنگین دارد

این تو هستی که تصمیم می گیری

خودت باشی

و یا خودت باشی

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود