متنی کوتاه درباره زندگی

زندگی معلم بزرگی است:

زندگی می آموزد که شتاب نکن.

زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی

وقتی دریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده

شاید هم اصلا مهم نبوده

شاید موجب اندوهت نیز شده است

زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست.

زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند

بعدا که می گذری و تو در آن لحظه بی تابی می کردی و این را نمی دانستی.

زندگی زیباست!

 

  • برباد رفته

یک شعر ناب از الیاس علوی

صبحها در سکوت به ذرات نور می بینی

کلکین را باز میکنی
سرفه ات می گیرد
کلکین را می بندی
خیره می شوی به موجودات محو در خیابان ...
چرا کابل این همه دود دارد؟

آن صبح هم
پسِ خوابهای پریشانمان منتظر همین سوال بودیم
اما دهان تو دیگر نپرسید
 دیگر هیچ سوالی نپرسید.

اول بار عشق تو را به سکوت برده بود
15 ساله بودی که از خانه گریختی
پدرت کلانِ قریه بود
تو ننگ خوانده شدی
و نامت قدغن شد.
 "در سکوت
همه چیز را در ذهنم ساختم
دستمالهای دستباف
تکانِ شانه ها
اسب عروس و گلوله های شادی را"
و به بستر مردی شدی که تنها چند سال آغوشت را جوان یافت
 و دنبال آغوشِ جوانتری رفت.

تا چشم به هم زدی
"مادر" بودی
و مادرت با شش خواهر
و برادران
و پدرت به ایران رفته بودند.
"هر روز نزدیک خانه می آمدم
نگاه می کردم و آتش می گرفتم
هیچ کدامتان نبودید
دیگر نمی توانستم
 دست کودکانم را گرفتم و به شهر آمدم".

آری اولین بار در هرات دیدمت
بعد از 21 سال
بی آنکه خاطره ای از تو داشته باشم
اما خواهرک من بودی
می گفتی " چرا نمی توانم به دیدار پدر بروم؟
تا مشهد تنها 5 ساعت راه است
اصلن صبح می روم و شب پس می آیم"
گفته بودم خواهرم، دوره تیموریان نیست
تو نیز "گوهرشاد" نیستی که دلت را در هرات بنا کنی و سرت را در مشهد
حالا مرزها را سگانی تمیز گرفته اند
که کاغذهایی پر از شماره و مرّکب قلمهای مرغوب را بو می کشند.
و باز نگاه ِ پرسانگر تو
- آخر چرا؟

حالا چهارده روز است هیچ نمی پرسی
چهارده روز است
از گورستان بالای تپه ی "شهرک حاجی نبی"
به دورها می بینی
به کوههایی که
 امتدادش به آن خانه گلی در قلب "دایکندی" می رسد.

حالا فشار خون مادرت بالا می رود
پدر به جای دورتری در سقف می بیند
برای آنها تو دخترکی 19 ساله ای
زیبا و جسور
بر اسب وحشی می تازی
و گاوها را می دوشی
آنها این نام آشنا بر تخته سنگی غریب را،
تصادفی پوچ
 و عکس زنی پر از چین و زخم را خیال می دانند.

خواهرکم
آدمی چقدر کوتاه
 و مادرمرده مرزها چقدر واقعی اند.

  • برباد رفته

حواسمان باشد...........

حواسمان به چروک هایِ دور چشم

مادرانمان

و لرزش دست های

پدرانمان

باشد

حواسمان به ترشدن های گاه و بیگـاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد

حواسمان باشد آن ها خیلی زود پیــر می شوند

و خیلی زودتر از آنـچه فکـرش را می کنیـم

از کنارمان می رونـد....

حواسمان باشد به دلگیـریِ غروب هایِ تنهاییِ شان...

حواسمـان باشد که آن ها تمامِ عمـر حواسشان به مـا،

به آرام قد کشیدنمان،

نیاز ها و ناز هایمان بوده است....

آن ها یک روز آنقدر پیـر میشوند

که حتی اسم هایمان را هم فراموش می کنند....

حواسمان به گرانترین و بی همتا ترین عشق هایِ زندگیمان

به "بابا"

به "مامان" ها

خیلی باشـد

خیلی

لطفـا..

  • برباد رفته

عکس نوشت:دل و جان

  • برباد رفته

ما و کبریت های وجودمان

هر یک از ما،

با تعدادی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم.

اما خودمان قادر نیستیم آن کبریت‌ها را روشن کنیم.

محتاج شعله‌ی شمعی هستیم تا آن را بیفروزد،

و اکسیژنی که آن را ماندگار کند.

شمع می‌تواند پیام، کلام، موسیقی یا حتی یک صدا باشد.

اکسیژن می‌تواند نفس کسی باشد که دوستش داریم.

لحظه‌ای می‌رسد که این ترکیب شگفت، کبریت وجود ما را شعله‌ور می‌کند

و آن شعله‌ با گرمایی خوشایند، وجود ما را فرا می‌گیرد…

این آتش برافروخته، غذای روح ماست و آن را زنده نگه می‌دارد.

کبریت‌های ما،

اگر به موقع برافروخته نشوند، نم می‌کشند.

دیگر هرگز روشن نمی‌شوند.

و روحمان، از سرما و گرسنگی می‌میرد.

  • برباد رفته

متنی زیبا در باره کوه و دریا

عوارض افقی نشان آرامش‌اند

و پدیده‌های عمودی، صلابت و قرصی و محکمی.

دریا، افقی‌ست

و کوه، عمود و عماد.

دریا با همهٔ آرامش‌ش، آرامش قبل از طوفان در دلش دارد

و کوه، همیشه آبستنِ سِقط است.

مثل بهمن.

هر چه‌قدر مردن در دریا تلخ است،

کوه انگار تلخی مرگ را می‌گیرد.

جالب است؛

همین دریا و آب، مبنای ارتفاعی کوه‌هاست.

مثل «فاو» که بنچ‌مارک محاسبهٔ ارتفاعی ایران است.

انگار کن هواپیمای «آسمان» از «سانچی» پریده باشد.

*****************

نویسنده:

رجبعلی محبی

  • برباد رفته

دعائی برای آخر شب

پروردگارا!

گنج های رحمتت رابه روی مابگشا،

ومارامشمول رحمتت قرار ده

رحمتی که بعد از آن در دنیاو آخرت عذابمان ننمایی

واز فضل وسیعت مارااز روزی پاک وحلال بهرمند گردان

ومارامحتاج و نیازمند‌ وفقیر درگاه کسی غیر از خودت قرار مده

و شکر گذاری مارانسبت به خودت وفقر ونیازمان رابه خودت افزون فرما

تااز غیر تو بی نیاز و خویشتن دار باشیم!

  • برباد رفته

عکس نوشت:خدا هست

  • برباد رفته

تجربه بزرگان

در بیست سالگی یاد گرفتم:

کار خلاف فایده ای ندارد،

حتی اگر با مهارت انجام شود.

*********************

در سی سالگی پی بردم:

قدرت،

جاذبه ی مرد است

و جاذبه، قدرت زن.

********************

در چهل سالگی آموختم

رمزِ ’خوشبخت زیستن‛

در انجام کاری نیست که دوستش داریم؛

بلکه در دوست داشتنِ کاریست که انجامش می دهیم.

******************

در ۵۵ سالگی پی بردم که

تصمیمهای کوچک را باید با مغز

و تصمیمهای بزرگ را با قلب گرفت.

*******************

در۶۰ سالگی آموختم که

بدون عشق میتوان ایثار کرد

اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

*******************

در ۸۰ سالگی پی بردم که

دوست داشته شدن و محبت دیگران به انسان،

بزرگ ترین لذتِ دنیاست.

******************

در ۸۵ سالگی دریافتم که

زندگی زیباست...

باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای ؛

تحویل دهی ...

خواه با فرزندی خوب ...

خواه با باغچه ای سرسبز ...

خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی ...

و اینکه بدانی ...

حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است .

این یعنی تو موفق شده ای!

  • برباد رفته

توصیف خانه والدین

خانه ی بابا...

همان جایی هست که کلیدش را هیچکس نمیتواند از شما بگیرد،

همان جایی که چه ساعت ۳صبح بیای چه ساعت۳عصر از آمدنت خوشحال میشوند...

درش ۲۴ساعت شبانه روز برای تو باز است...

همان جایی که وقتی میگویند دلتنگ اند، واقعا دلتنگ اند...

همان جایی که وقتی سر یخچالش میروی ، هرچی میخواهی میخوری.

همان جایی که حتی اگر هوس کمیاب ترین خوراکی ها را هم بکنی برایت می آورند.

همان جایی که همه دعوایت میکنن و غر میزنند تا غذایت را تا آخر بخوری.

همون جایی که گل وگیاه هایش به طرز عجیبی رشد میکنند.

آن جا قندهایش شیرین تر است...

نمک هایش شور تر است...

پرتقال هایش مزه ی پرتقال میدهند...

غذاهایش خوشمزه تر است...

آنجا کوفته ها و کتلت ها وا نمیروند...

حتی عدس پلو با آن قیافه ی مسخره اش مزه ی بهشت میدهد...

آنجا بالشت ها نرم ترند..

پتوها گرم ترند...

آنجا خواب به عمق جان آدم میچسبد...

آنجا پر از امنیت و آرامش است...

آنجا بابا و مامان دارد...

خدایا خودت حافظشان باش

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود