۸۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

باید خودم را عوض کنم!!

باید لغت نامه ذهنم را عوض کنم

باید در تعبیر کلمات و لغات ، روش نوینی را پیشه گیرم

ذهن من ، ذهنی واپس گراست!!!

با ذهنیتی قدیمی و واژه هائی که تعابیرش برای سنوات ماضی بوده!!

الان دیگر صداقت معنای جدیدی دارد

دوستی ، مفهوم جدیدی دارد!!

حق ، واژه ای است که الان درکش نمی کنم

بیت المال را هنوز با همان تعابیر قدیمی می شناسم

محرم و نامحرم را فقط با کلمات گذشته ام ، درک می کنم

حالا مانده ام

وامانده از کلمات و تعابیری که در زمان حاضر معنائی ندارند

و من بر سر دوراهی

ماندن : که چاره ای جز این نیست

و رفتن: که اصلا دست من نیست

شهامت ....... را هم ندارم

سالها پیش تمرین کردم

ولی من اینکاره نبوده و نیستم

پس بالاجبار ماندم و فقط عذاب کشیدم

و تنها اطرافیان و عزیزیانم را آزار دادم

باید لغت نامه ذهنم را عوض کنم

  • برباد رفته

بهانه ای برای توجیه

شاید من به آن بلوغ مد نظر ، نرسیده باشم!!

شاید قدر دان موقعیت فعلی ام نیستم!!!

شاید درک نمی کنم چه موهبتی در اختیار دارم!

اما من مشکل دارم!

من نمی توانم درک کنم چگونه ممکن است کسی که متولی اجرای قانون است، خودش بر بی ارزشی قانون تاکید کند!

من درک نمی کنم که کسی که باید عدالت را در توزیع امکانات رعایت کند

خودش همه چیز را برای خودش بخواهد

من نمی توانم بفهم میشود برخلاف خط مشی زندگی خصوصی، در محل کار و از بیت المال، ریخت و پاش کرد

من نمی فهمم که میشود همه آرزوهای سرکوب شده شخصی ات را از منافع عمومی برآورده نمائی

من نمی فهمم که چگونه ممکن است در عین ادعا به پایبندی به دین و مذهب ، بی پروا خیانت کنی

بی پروا شخصی عمل کنی

بی مهابا خود شیرینی کنی و تصمیم شخصی بگیری

من نمی توانم درک کنم ، که میشود بسته به سلیقه و بر اساس افراد تعیین کنی که میشود ویا نمی شود

من نمی فهمم چطور ممکن است بی پروا لاس بزنی

و با اسم سابقه همکاری ، توجیهش کنی

نه اصلا ادعای خوب بودن و مسلمان بودن ندارم

اما من بی پروا پرده دری نمی کنم

بی مهابا اصولم را زیر پا له نمی کنم

من هیچوقت آگاهانه و عمدا ، حرمت فردی را نمی شکنم

من هیچگاه یک پرش غذای اداره را برای خانواده ام نمی برم

من هیچگاه به اسم آنکه کارمند فلان جا هستم، از مزایای مرتبت و نامرتبتش استفاده نکرده ام

و اینها همه دلایلی هستند که من هنوز بعد از بیش از دو دهه کارمندی ، پنجاه متری ریل قطار منزل دارم!!

پس اندازی ندارم

سپرده گذاری نکرده ام

و اصلا بخاطر همین موارد است که من نرمال نیستم

با زمانه همراه نیستم

مدرن نشده ام

شهری نیستم

و  هنوز همان بچه دهاتی هستم که بالغ نشده

من مشکل دارم.....

  • برباد رفته

اضافه کاری کارکنان دولت

جهان سومی بودن ، واژه عجیبی است

هر وقت کم می آوریم می گوئیم: جهان سومی هستیم

البته با معیارهای سایر کشورها

شاید هم هستیم

کارمند دولت ، بی هیچ معیاری روز می گذارند

و طلبکار زمین و زمان است

از همه چیز و همه کس ، طلب دارد

تاوان بی غریتی همسرش را جامعه باید بدهد

تاوان بلند پروازی اورا ، مردم باید یدهند

همه چیز را مفت می خواهند

طی روز یک کار با ارزش نمی کنند

فقط موبایل دستشان هست و دارند امورات شخصی را ردیف می کنند

و یا پیگیر تکمیل کردن خرید منزلشان هستند

و آخر ماه ، سقف کامل همه مزایای مستمر و غیر مستمر را می خواهند

و توجیه آنها این است که :

در کشوری که خاوری میلیاردها تومان پول را میدزد ، سهم من هم همین حقوقی است که باید بدهند

با مدرک پیش دبستانی آمده

حالا دانشجوی مقطع پی اچ دی هست

عجب منطقی!!

حتما پله های ترقی را خواهیم پیمود

جالب هست؟ نه

واقعا جهان سومی هستیم؟!!

  • برباد رفته

5 - خاطراتی از زندگی( جنگ و جبهه)

وارد جزیره ام الرساس شدم

کانالی تنگ و باریک که همه خط ساحلی جزیره را طی کرده بود

هوا هنوز روشن نشده بود و نسیم خنکی می وزید که با برخورد با لباس های خیس من ، احساس سرما می کردم

داخل پوتینم آب رفته بود

حرکت کردیم

فرمانده دسته ، فرمان داده بود به پیش برویم

خودش خیلی محتاط بود

ولی من همه چیز برایم بازی بود

حتی خم هم نمی شدم

و این صدای اعتراض فرمانده دسته ام را در برداشت

رسیدم به چند سنگر ،گفتند در همین سنگرها بمانیم

وارد یک سنگر سیمانی شدیم

چند نفر با هم بودیم

من نفر آخری بودم که وارد شدم

چند تا جنازه داخل سنگر افتاده بود که با توجه به لباسهایشان ، احتمالا عراقی بودند

با زور آنها را جابجا کردیم

و کز کردیم

هوا سردتر شده بود

حوالی بهمن ماه بود و با لباس های خیس ، تحمل هوای سرد ، خیلی دشوار می نمود

با بقیه ایستادیم و درجا نرمش می کردیم تا گرم شویم

بیرون سنگر و در داخل کانال اجساد رزمندگان ایرانی ریخته بود

تا صبح بچه های (معراج الشهداء) همه جنازه ها را بردند

  • برباد رفته

پرفسور حسابی:جهان سوم کجاست؟

این سخن بسیار زیبا از گفته های پرفسور محمود حسابی است:

از قول ایشان نقل شده است :

روزی در آخر ساعت درس، یکی از دانشجویانم که دانشجوی دوره دکترا و اهل نروژ بود از من پرسید :

استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟

فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.

من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا  می کنم.

به آن دانشجو گفتم جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،

خانه اش خراب می شود

و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد،

باید در تخریب مملکتش بکوشد!!

  • برباد رفته

مسئولیت بدون اختیار

مسئول یک اداره هستم

البته فقط مسئولیت دارم

هرکاری میخواهند می کنند

اگر خوب شد که نتیجه زحمات آنها بوده

اگر بد شد من باید جواب بدهم

البته این روال ممالک جهان سوم است

مسئولیت بی اختیار

مسئول امور عمومی هستم

فقط یرای شنیدن مهملات

هرکس هر کاری میخواهد می کند

همه دستور می دهند

همه صاحب حق و اختیار هستند

و من فقط مسئولم

  • برباد رفته

4 - خاطراتی از زندگی( جنگ و جبهه)

در پرتوی نور منورهای موجود در آسمان ، که حداقل باعث می شد محیط اطرافم را ببینم و صدای تیراندازی ،به جزیره

نزدیک میشدیم . گلوله های رسام ، واژه ای است آشنا برای اهل جنگ و مبارزه!!

دردل شب ، شما نوری را می بنید که ناشی از حرکت گلوله تفنگ است و نا خودآگاه ، سرت را پائین می گیری

این تاثیر روانی گلوله های رسام است نور قرمز رنگ گلوله های رسامی که از سمت جزیره شلیک می شد

به همراه صداری شلیک آرپیچی

صدای جریان تند رودخانه

صدای فریاد به زبان فارسی و عربی

صدای قایق ها

صدای ناله انسان هائی زخمی

تاریکی شب

نور فسفری منورها

همه دست به دست هم داده بودند و  صحنه غریبی را ایجاد کرده بودند

قایق به بیست متری جزیره رسیده بود

قایقران گفت : بپرید داخل آب ، سیم های خاردار و تله های انفجاری امکان نزدیک تر شدن را نمی دهد

فقط همین کم بود

با لباس پریدیم داخل آب

بقیه چون قد بلندتری داشتند کمتر خیس شدند

ولی من تا گلو داخل آب بودم

زیر پایم زمین سفت نبود

همه چیز لغزنده بود و ترسناک

پس از چند دقیقه آب پیمائی

بالاخره دستم را به دیواره سنگرهائی که عرقی ها ساخته بودند ، گرفتم

و وارد خاک عراق شدم

اینجا خارج من بود

خیس و نمناک

با کوله پشتی و تفتگ کلاشینکف

کلاه آهنی بر سر

کمربندی بزرگ(فانوسقه) بر کمر

ماسک شیمیائی بر کمر

من رزمنده بودم!!!!

  • برباد رفته

سیگار

افتخاری نیست اینکه بگویم من سیگار می کشم

ولی متاسفانه چند سالیست که با سیگار حال میکنم!!!

به نظرم زشت ترین ، بدترین و بی فایده ترین عادت دنیا ، همین سیگار کشیدن است!!!

این روزها آنقدر بر روی اعصاب من هستند ، که  نگو ونپرس

می پرسند که چرا من سیگار می کشم؟!!!

خوب !! من هم یکی مثل بقیه!1

چرا باید روی من این قدر حساسیت باشد!!

می گویند از من انتظار نداشتند!!

می گویند سیگار کشیدن من ، همه را از تحصیل کرده ها ، بیزار کرده!!!

نظرشان را  درباره  کسانیکه مدرک دانشگاهی دارند ، عوض کرده است!!

می گویند پشت سرم حرف های زیادی می زنند!!

اینکه چون سیگاری است پس حتما معتاد هم هست!!

جالب شده این ماجرای سیگار کشیدن من!!

سریال ادامه دارد...........

  • برباد رفته

3- خاطراتی از زندگی( جنگ و جبهه)

خناکی سحر گاهان بود که سوار قایق موتوری شدیم و از پشت کشتی ای که نزدیکی های اسکله خرمشهر منهدم شده بود خارج شدیم اولین صحنه وحشتناکی که دیدم

شلیک منور بود و یک تیربارچی که داشت از بالای کشتی به سمت دشمن ، تیراندازی می کرد

هشت نفر سوار قایق شده بودیم

بالطبع من از هم کم سن وسال تر و کوچک تر بودم

با توجه به وحشتی که از آب رودخانه اروند داشتم، ناخودآگاه چشمم به آب رودخانه افتاد

سرعت زیادی داشت و برای من که کویری هستم، رعب آور بود!!!

شنیده بودم بوی خون کوسه ماهی های خلیج فارس را هم به رودخانه کشانده بود

البته بعید بود در داخل این همه تیر و آتش ، سر و صدا و فریاد ، حیوانی شهامت روی آب امدن را داشته باشد

اما بعدها شنیده بسیاری از بچه های ما ، بوسیله کوسه ها ، تهدید شده بودند!!

فکرش هم آزار دهنده است

زخمی باشی

داخل آب هم افتاده باشی

حالا باید با کوسه ماهی هم مبارزه کنی

عجب اوضاعی!!!

قایق به سرعت در تلاطم رودخانه اروند با صدای آزار دهنده اش راه می پیمود

از هیچ کس صدائی شنیده نمی شد

همه داشتند زمزمه می کردند

برخی ذکر می گفتند

برخی شهادتین می خوانند

و من گیج و مبهوت به ساحل جزیره نگاه می کردم

  • برباد رفته

2 - خاطراتی از زندگی( جنگ و جبهه)

اگرخواسته باشم دقیق بگویم چهارده سال و پنج ماهه بودم که برای اولین بار به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدم

تصویر خیلی روشنی از نحوه و زمان اعزامم ندارم

ولی به یاد دارم که در منطقه شوشتر ، پادگان آمورشی ما بود و مدتها تمرین و تمرین داشتیم

از دودیدنهای صبحگاهی و آموزش سلاح شناسی

تا مانورهای چند روزه و تمرین قایقرانی پاروزنی در رودخانه شوشتر

برای یک نوجوان چهارده پانزده ساله ، دوره بسیار سختی بود

پرفشار و پر استرس

مخصوصا اگر در نظر داشته باشیم که کف پاهای من سوپر صاف است

و حالا عوارض آن فشارهای بدنی و همچنین فشار تمریناتی که برای فوتبال انجام داده ام

دارد خود را نشان می دهد

واریس

کمر درد و غیرو

همه یادگارهای من هستند از روزهای گذشته

قرار بود ما بعنوان عملیات ایذائی به جزایر ام الرسساس و امالبابی که دقیقا روبروی خرمشهر هستند حمله کنیم

یک چند روز را هم در خرمشهر ویران گذراندیم

شهری که علائم روزهای با شکوهی را بر چهره داشت

آن موقع بدل شده بود به ویرانه ای خراب

شب هنگام به زیر اسکله خرمشهر رفتیم

و با تحمل فشار ناشی از جزر  و مد آب که مارا تا زیر سقف اسکله فشار می داد

با قایق های موتوری به جزایر رفتیم

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود