بهانه ای برای نوشتن

همیشه نوشتن بهانه میخواهد

گاهی باید دلت گرفته باشد

گاهی باید فریادی داشته باشی

گاهی باید امیدی زنده باشد

گاه ناامیدانه ، پر و بال می زنی ، که شاید

و گاه اصلا نباید چیزی باشد

دلیلی داشته باشی

فط لازم است دستت را به قلم بزنی

خودش میشود آنچه باید بشود

زندگی ، قمار ناجوری است

عمرت را میدهی  تا خوش باشی ، لذت ببری

جانت را می دهی تا مسیر را طی کنی

و چقدر ناجور است اگر آخر کار بازنده هم باشی

  • برباد رفته

نقش زر و زور در تاریخ

تاریخ را که نگاه کنی ، چرخه و سیکلی را می بینی ، که حتی اگر خوشحال نشوی ، تکرار میشود

در همه دوره های تاریخی و همه تمدنها و از زمانیکه انسانها مجبور شدند باهم باشند

مجبور شدند همدیگر را تحمل کنند

مجبور شدند با هم کنار بیایند

برتری با کسانی بوده که زر داشتند ،حالا اینکه از کجا آورده اند اصلا مهم نیست

در سطح کلان ، همه ابرقدرتهای فعلی دنیا ، شامل آمریکا، انگلیس،فرانسه،آلمان ، هلند،روسیه و....

در عصر چپاول، هرکاری کردند تا ثروت  بیندوزند ، چرا که بی زر ، قدرتی هم نبود

پس روسیه با تزار مخوف ف سیبری را جلونگاه سلطه طلبی خودش کرد

اسپانیا ، آمریکای جنوبی را پس از اکتشاف اشتباهی کریستوف کلمپ ، به تاراج برد

هلند آسیای جنوب شرقی را به یغما برد

و الباقی هرچه توانستند ، کردند

و حالا همه مدعیان دموکراس و حقوق بشرند

در سیکل تاریخی ، ابتدا بدنبال زر رفتند و سپس با زرشان زور را بدست آوردند

و بعد بواسطه زر و زورشان ، هرچه خواستند بیداد کردند

  • برباد رفته

6 - خاطراتی از زندگی( جنگ و جبهه)

کمی تیراندازی کردم ولی متاسفانه اسلحه کلاشینکفم ، گیر کرد

یه فکر افتادم که سلاحم را عوض کنم

از سنگر خارج شدم ، در مسیر کانال کمی جلو رفتم

دیدم یک نفر با لباس غواصی ، کنار دیوار کانال چماتمه زده و نشسته

بند اسلحه اش روی دوشش بود

جلو رفتم از لباسش فهمیدم ایرانی است

دست زدم

یخ کرده بود

به شهادت رسیده بود

سعی کردم اسلحه اش را بردارم

هرچه تلاش کردم نشد

تفنگ گیر کرده بود

حتی با پاهایم هم فشار آوردم وزور زدم

ولی نشد

رفتم.

و به سنگر برگشتم.

فردا صبح که از مسیر رد می شدم

اثری از جنازه آن عزیز نیود

برده بودند که معراجیش کنند

  • برباد رفته

نوشتن با دستان دل

از کودکی بدخط بودم

زمانی هم که مدرسه می رفتم همیشه بخاطر خط زشتم، توبیخ و تنبیه می شدم

همیشه کلمات را با عجله می نوشتم و عجول بودم در نگارش!!!

حالا که کمی سن وسالی ازمن گذشته  و کمی دقت کردم :

دیدم که واقعا خطم زشت است

حال و حوصله ای برای تمرین خوشنویسی وجود ندارد

اما دقت که می کنم می بینم دستان من از من فرمان نمی گیرند

آنها در زیر فشار کلمات و جملاتی که در ذهنم نقش می بندند، خم میشوند

و برای رهائی از این فشار به سرعت می نویسند

بی آنکه به زیبائی و خوانا بودن کلمات و جملات ، بیندیشند

دستان من از دلم دستور می گیرند

دلی که سرشار از ناگفته ها و تعارضات است

دوگانگی هائی که درک نمی کنم

مسائلی که نمی فهمم

پس فقط می نویسم

بی انکه بدانم چه خواهد شد

دستان من با دلم می نویسند

بی تفکر

  • برباد رفته

باید خودم را عوض کنم!!

باید لغت نامه ذهنم را عوض کنم

باید در تعبیر کلمات و لغات ، روش نوینی را پیشه گیرم

ذهن من ، ذهنی واپس گراست!!!

با ذهنیتی قدیمی و واژه هائی که تعابیرش برای سنوات ماضی بوده!!

الان دیگر صداقت معنای جدیدی دارد

دوستی ، مفهوم جدیدی دارد!!

حق ، واژه ای است که الان درکش نمی کنم

بیت المال را هنوز با همان تعابیر قدیمی می شناسم

محرم و نامحرم را فقط با کلمات گذشته ام ، درک می کنم

حالا مانده ام

وامانده از کلمات و تعابیری که در زمان حاضر معنائی ندارند

و من بر سر دوراهی

ماندن : که چاره ای جز این نیست

و رفتن: که اصلا دست من نیست

شهامت ....... را هم ندارم

سالها پیش تمرین کردم

ولی من اینکاره نبوده و نیستم

پس بالاجبار ماندم و فقط عذاب کشیدم

و تنها اطرافیان و عزیزیانم را آزار دادم

باید لغت نامه ذهنم را عوض کنم

  • برباد رفته

بهانه ای برای توجیه

شاید من به آن بلوغ مد نظر ، نرسیده باشم!!

شاید قدر دان موقعیت فعلی ام نیستم!!!

شاید درک نمی کنم چه موهبتی در اختیار دارم!

اما من مشکل دارم!

من نمی توانم درک کنم چگونه ممکن است کسی که متولی اجرای قانون است، خودش بر بی ارزشی قانون تاکید کند!

من درک نمی کنم که کسی که باید عدالت را در توزیع امکانات رعایت کند

خودش همه چیز را برای خودش بخواهد

من نمی توانم بفهم میشود برخلاف خط مشی زندگی خصوصی، در محل کار و از بیت المال، ریخت و پاش کرد

من نمی فهمم که میشود همه آرزوهای سرکوب شده شخصی ات را از منافع عمومی برآورده نمائی

من نمی فهمم که چگونه ممکن است در عین ادعا به پایبندی به دین و مذهب ، بی پروا خیانت کنی

بی پروا شخصی عمل کنی

بی مهابا خود شیرینی کنی و تصمیم شخصی بگیری

من نمی توانم درک کنم ، که میشود بسته به سلیقه و بر اساس افراد تعیین کنی که میشود ویا نمی شود

من نمی فهمم چطور ممکن است بی پروا لاس بزنی

و با اسم سابقه همکاری ، توجیهش کنی

نه اصلا ادعای خوب بودن و مسلمان بودن ندارم

اما من بی پروا پرده دری نمی کنم

بی مهابا اصولم را زیر پا له نمی کنم

من هیچوقت آگاهانه و عمدا ، حرمت فردی را نمی شکنم

من هیچگاه یک پرش غذای اداره را برای خانواده ام نمی برم

من هیچگاه به اسم آنکه کارمند فلان جا هستم، از مزایای مرتبت و نامرتبتش استفاده نکرده ام

و اینها همه دلایلی هستند که من هنوز بعد از بیش از دو دهه کارمندی ، پنجاه متری ریل قطار منزل دارم!!

پس اندازی ندارم

سپرده گذاری نکرده ام

و اصلا بخاطر همین موارد است که من نرمال نیستم

با زمانه همراه نیستم

مدرن نشده ام

شهری نیستم

و  هنوز همان بچه دهاتی هستم که بالغ نشده

من مشکل دارم.....

  • برباد رفته

اضافه کاری کارکنان دولت

جهان سومی بودن ، واژه عجیبی است

هر وقت کم می آوریم می گوئیم: جهان سومی هستیم

البته با معیارهای سایر کشورها

شاید هم هستیم

کارمند دولت ، بی هیچ معیاری روز می گذارند

و طلبکار زمین و زمان است

از همه چیز و همه کس ، طلب دارد

تاوان بی غریتی همسرش را جامعه باید بدهد

تاوان بلند پروازی اورا ، مردم باید یدهند

همه چیز را مفت می خواهند

طی روز یک کار با ارزش نمی کنند

فقط موبایل دستشان هست و دارند امورات شخصی را ردیف می کنند

و یا پیگیر تکمیل کردن خرید منزلشان هستند

و آخر ماه ، سقف کامل همه مزایای مستمر و غیر مستمر را می خواهند

و توجیه آنها این است که :

در کشوری که خاوری میلیاردها تومان پول را میدزد ، سهم من هم همین حقوقی است که باید بدهند

با مدرک پیش دبستانی آمده

حالا دانشجوی مقطع پی اچ دی هست

عجب منطقی!!

حتما پله های ترقی را خواهیم پیمود

جالب هست؟ نه

واقعا جهان سومی هستیم؟!!

  • برباد رفته

5 - خاطراتی از زندگی( جنگ و جبهه)

وارد جزیره ام الرساس شدم

کانالی تنگ و باریک که همه خط ساحلی جزیره را طی کرده بود

هوا هنوز روشن نشده بود و نسیم خنکی می وزید که با برخورد با لباس های خیس من ، احساس سرما می کردم

داخل پوتینم آب رفته بود

حرکت کردیم

فرمانده دسته ، فرمان داده بود به پیش برویم

خودش خیلی محتاط بود

ولی من همه چیز برایم بازی بود

حتی خم هم نمی شدم

و این صدای اعتراض فرمانده دسته ام را در برداشت

رسیدم به چند سنگر ،گفتند در همین سنگرها بمانیم

وارد یک سنگر سیمانی شدیم

چند نفر با هم بودیم

من نفر آخری بودم که وارد شدم

چند تا جنازه داخل سنگر افتاده بود که با توجه به لباسهایشان ، احتمالا عراقی بودند

با زور آنها را جابجا کردیم

و کز کردیم

هوا سردتر شده بود

حوالی بهمن ماه بود و با لباس های خیس ، تحمل هوای سرد ، خیلی دشوار می نمود

با بقیه ایستادیم و درجا نرمش می کردیم تا گرم شویم

بیرون سنگر و در داخل کانال اجساد رزمندگان ایرانی ریخته بود

تا صبح بچه های (معراج الشهداء) همه جنازه ها را بردند

  • برباد رفته

پرفسور حسابی:جهان سوم کجاست؟

این سخن بسیار زیبا از گفته های پرفسور محمود حسابی است:

از قول ایشان نقل شده است :

روزی در آخر ساعت درس، یکی از دانشجویانم که دانشجوی دوره دکترا و اهل نروژ بود از من پرسید :

استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟

فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.

من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا  می کنم.

به آن دانشجو گفتم جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،

خانه اش خراب می شود

و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد،

باید در تخریب مملکتش بکوشد!!

  • برباد رفته

مسئولیت بدون اختیار

مسئول یک اداره هستم

البته فقط مسئولیت دارم

هرکاری میخواهند می کنند

اگر خوب شد که نتیجه زحمات آنها بوده

اگر بد شد من باید جواب بدهم

البته این روال ممالک جهان سوم است

مسئولیت بی اختیار

مسئول امور عمومی هستم

فقط یرای شنیدن مهملات

هرکس هر کاری میخواهد می کند

همه دستور می دهند

همه صاحب حق و اختیار هستند

و من فقط مسئولم

  • برباد رفته
به جز از عشق
که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه
کار جهان بازی بود